گوگوش جاودانه موزیک مدرن ایرانی، کمترتن به مصاحبه میدهد، ولی همیشه حرف های شنیدنی و خواندنی بسیار دارد. به جرأت گوگوش از نادرهنرمندانی است، که در طی 4 دهه گذشته، درهر فرصتی خصوصا درسالهای سکوت به مطالعه پرداخته و تحقیق کرده ودر همه زمینه های سیاسی، اجتماعی، تاریخی و فرهنگی و هنری، بسیار آموخته است، به راحتی می توان با گوگوش دراین زمینه ها بحث و گفتگو کرد واز دانش و آگاهی های اوحیرت کرد.
این بار هم شانس یاری کرد تا بطوراختصاصی با گوگوش درباره رویدادهای اخیرزندگیش گفتگو کنم.

• اولین پرسشم درباره دعوت مقامات عربستان سعودی ازهنرمندان و اجرای کنسرت بود، که نامی و حرفی ازگوگوش به میان نیامد.
می گوید: با احترام به تصمیم و عقیده و نظرهمکاران، دوستان، راستش همان نخست به من هم پیشنهاد اجرای کنسرت شد، درآغاز 400هزاردلار، بعد 500 و درپایان 800هزاردلار هم پیشنهاد دادند ولی بدلایل شخصی خودم نپذیرفتم و از این تصمیم خودم هم راضی بودم و فکر می کنم نیاز به توضیح بیشتری هم نباشد.
• هفته قبل درشب یلدا، مستند زیبای رفاقت ساخته رها اعتمادی از شبکه من و تو پخش شد خیلی ها را هیجان زده کرد، رها با توانایی خاص و سلیقه و خلاقیت ویژه اش این مستند را ساخته بود.

تهیه این مستند حدود دو سالی طول کشید، رها اعتمادی قصد داشت کاری متفاوت و با کمک دوستان قدیمی من درباره رفاقت خصوصا رفاقت چند دهه با مارتیک را بسازد، که الکس فرا هنرمند توانا نیز یاورش شد. شاهد بودید که در طی فیلم به روایتی در تونل زمان به سالهای دور سفرکرد، به دوران کودکی من، نوجوانی من، به فرازونشیب های زندگیم و درد و رنج ها و موفقیت هایم پرداخت، به سفرهایم، به گوشه گوشه رویدادهای زندگیم وکسانی که درکارنامه من نقش داشتند، اززویا زاکاریان دوست خوبم، ازمارتیک یار قدیمی ام، از حسن شماعی زاده، اردلان سرفراز دو همکار نازنینم و دوران طلایی رادیو تلویزیون، به سفر پرتنش ام به امریکا، روزهای تاریک کاباره کلبه، بعد هم یک تصمیم غیرمنتظره برای بازگشت و سپردن خود به دست سرنوشت که می توانست سیاه وخطرخیز باشد، که به یاری مسعود فردمنش که آنروزها فریادرس من شد واز دردسرها گذر کردم و بعد 21سال سکوت، زندانی خانه و مُهر برلب، که با یک سفر هول انگیز چند لحظه‌ای در فرودگاه مهرآباد به سوی امریکا، دوره تازه زندگی من آغاز شد خوشبختانه پخش این فیلم از شبکه من و تو با استقبال مردم روبرو شد و قراراست روی یوتیوب گذاشته شود و بعد حرف از واگذاری آن به نتفلیکس به میان آمده است.

• شنیدیم آهنگ جدیدی آماده داری و اینکه آلبوم پرباری با سیاوش قمیشی و رها اعتمادی در راه است؟

ترانه حریق ساخته زیبای و تکاندهنده رها اعتمادی و آهنگ ماندنی حسن شماعی زاده و تنظیم زیبای بابک سعیدی و موزیک ویدیوی کوجی که شرکت ترانه آنرا پخش می کند.
برای عید نوروز هم یک آلبوم کامل با 7 آهنگ از سیاوش قمیشی و 7 ترانه از رها اعتمادی مشترکا با سیاوش قمیشی خوانده ایم به دوستداران خوبم هدیه می کنم. آلبوم بنام 21 که بخاطر بیست و یک سال سکوت در ایران و بخاطر بیست و یک سال فراز و نشیب در خارج و آغاز سال 21 معانی خاص خود را دارد.
این آلبوم بعد از چند سال، بصورت یک آلبوم کامل تهیه و ارائه میشود.
• از نزدیک درجریان بودم، که چقدربخاطررامش غصه خوردی، اشک ریختی و اینکه ازچند سال پیش، نگرانش بودی.

راستش را بخواهی من چند سالی بود دنبالش می گشتم دلم می خواست به دیدارش بروم شنیده بودم از جامعه هنری بسیاردلگیراست، یکی دو بار از مارتیک و منوچهر چشم آذرخواستم تلفن و آدرس مستقیم اش را به من بدهند، خیلی دلم میخواست با رامش چون دیگرهمکارانم، روی صحنه بروم، با هم بخوانیم، بنظر من می توانست برنامه های بسیارزیبایی باشد، یکی دو بار از رادیو صدایش را شنیدم، خیلی غمگین بود، دلم گرفت، رامش پرشور و حرکت و انرژی دوست دوران نوجوانی من بود.
بیاد می آورم، همیشه قبل از شروع برنامه چشمک درایران، کلی سربسرهم می گذاشتیم، رامش دختر شیرین و شوخ و با نمکی بود، اغلب با هم دربرنامه می خواندیم، یادم هست اولین بار که قرار شد عکس های دو نفره برای روی جلد مجله بگیریم به دعوت رامش با سعید نوشین فر به خانه رامش رفتیم و کلی عکس گرفتیم، کلی از شوخی های او خندیدیم، عکس هایی که توری روی صورتم بود، مال همان روز خاطره انگیز است وهربار آن عکس ها را می بینم یاد رامش و سعید می افتم هروقت بخش هایی از برنامه چشمک را می بینم و عکس هایی که برای روی مجله جوانان و اطلاعات هفتگی گرفتیم را می بینم، یاد لحظه به لحظه آن رویدادها می افتم خیلی با هم عشق می کردیم، خیلی شاد بودیم، بی خیال بودیم.
اصولا بیشتر دیدارهایمان در همان برنامه های رادیو تلویزیون بود و یکی دو بار درخانه پوران و خانه رامش، رفاقت های بیریای پشت و جلوی دوربین، خالصانه، صمیمانه بود، تا لحظه ای که پشت صحنه بودیم، با خوشمزگی هایش مرا به شدت می خنداند ولی وقتی جلوی دوربین می رفتیم، هر دو جدی می شدیم بقول رامش سنگین و رنگین می شدیم.
با رامش خیلی راحت بودم، رفیق خوب و با صفائی بود. برای من رامش نرفته، هنوز زنده است، هنوز صدای خنده هایش را درپشت صحنه چشمک و رنگارنگ می شنوم، آن شب که درگذشت، من چند تا شمع درخانه روشن کردم، عکس روی جلد جوانان را روبرویم گذاشتم، آهنگهایش را پخش کردم، آخرین آهنگش «تهرون» را با او خواندم، درسته که او را 40سال بود ندیده بودم، ولی همیشه درقلبم بود و همیشه درقلبم می ماند با همان تصاویرمحجوب و مهربان و آن لبخند دلنشین اش.