…و قصه ترانه‌های بیادماندنی ا‌ش

توصیف از یک سازنده ( شاعره ، ترانه سرا ، اهنگساز ، تنظیم کننده ، نقاش و اواز خوان… و مجری در برنامه های تلویزیونی خود ( شکوفه های ایران) ( گل ارزو ) ( حرف تازه ) حرف تازه تر و …
من او را میشناسم بیش از هر کس غریبه یا اشنا ! از او می‌توان آموخت.
و قصه زندگی او را میدانم احساساتش را میشناسم. استحکامش را در مقابل ناملایمات زندگی و جسارتش را برای گفتن حقایق خوب میشناسم او
” ارمنی زبان ” است ولی ” ایرانی ” است و عشق به وطن و هموطنان را از هر قوم و دین وظیفه خود میداند او دینش ” انسانیت است ” و من قصه ” زندگینامه” او را مینویسم…
یکی بود یکی نبود برای گفتن دردهایش حسرتها و غمهایش بجز قلم هیچکس نبود
او پا به دنیای فانی گذاشت تا همیشه حتی تا امروز عمر خود را هدیه دهد به غم به کمک ساز و قلم !
اندیشه هایش شدند اشعار و ترانه هایش و با ملودی هایش مانگارترین اثار را ساخت و بخاطره احساسات لطیفش در قلب میلیونها ” ایرانی ” خانه کرد !!
برای ۹. در صد اوازخوانان بنام ایرانی در امریکا ترانه ها و اهنگ ها ساخت و چون برای هر صدایی سبک همان صدا را سرود و ساخت یا باعث شهرت کسانی شد که تازه به دنیای هنر امده بودند و ماندگار شدند حتی تا امروز حق را نوشت و احساسات حقیقیش را ( ترانه ها را با اهنگ ها ) همزمان ساخت بلطبع تلفیقش صحیح بود و بیش از هزاران اثر در صدر ماند و هنوز هم در صدر است و تنها نماینده ی زن دنیای هنر ” ایران ” است … چون او تنها زن همه فن حریف دنیای حسود هنر شد و برای رسیدن به اوج همیشه جنگید او هنرمندی است که به تکامل هنر رسیده است بسیاری او را ” خاتون هنر ” مینامند ” بانوی بی تکرار ” مینامند . ” ستاره موسیقی و هنر ” مینامند ” ملکه هنر ” مینامند اما او به این نوع طرز فکر میخندد و میگوید موسیقی و کلام یک دریا است و ما سازندگان هر کدام یک موج و قلب هموطنانمان ساحل انتظار است. او میگوید ” لقب ” نمیخواهد . نامش کافی است که هموطنان دوستش بدارند.میگوید ملت ما بسیار اگاه هستند . بسیار افتاده متواضح حق شناس با وجدان و مهمتر پاک و سالم است و تنها عشق او خانه . خانواده . کشورش ” ایران ” و خانواده بزرگترش ملت خوب و مهربان ” ایرانی ” است …
در نو جوانی طلاق پدر و مادرش الگا جانش که فرشته زمینی بود او را به دنیای ساز و شعر کشاند و برای پدر این چنین نوشت …
( تو رفته ای و قلب جوانم زنگارزده ازغم و روح من اکنده از درد و اندوه است !!!!!
بسویم بازگرد .. پدر .. پیش از انکه بهار زندگیه من رهه خزان پوید)
در کلاس انشا همیشه اول نام او را میخواندند وسیعتر از همکلاسانش میاندیشید و دبیر را تحت تاثیر قرار میداد خانم ” یحیوی ” را اشکباران میکرد . دفترچه هایش کوه غم بود و درد و حتی مادرش ” الگا ” جانش. از نوشته های او خبر نداشت . هیچکس جز من نمیداست که در قلب نو جوانش چه میگذرد ؟
شب ها تا سحر کارش نواختن گیتار بود تا مادرش به المان سفر کرد برای دیدار خواهرش که ساکن المان بود و دوری دو هفته مادرش باعث ساختن اهنگ “پرنده ” شد ! و او نوشت:
اون پرنده تو بودی
که یه روزی پر کشید چمدان سفر را بست چشم من رفتنو دید!
اما چون پدرش ” سلطان بی رقیب ” ایران ” ویگن ” نابغه ای بی تکرار بود . او میدانست که ملودی ” پرنده ” زیبا بود اما ترانه اش ترانه سرا میخواست اخر او شاعره بود و اهنگساز و دنیای ترانه را بخاطر ” پدر ” و دنیای شعر را بخاطر ” کارو ” شاعر بی تکرار ” شکست سکوت ” عموجانش خوب میشناخت بالطبع به ” سعید دبیری ” تلفن زد تا با ترانه ای مستحکمتر ” پرنده ” را اجرا کند ” اریک ” تنظیم کننده بنام تنظیمش کرد .در روز اجرای اثر در استودیو زندگی او شکلی دیگر گرفت !و اثر خریداری شد و دنیای سازندگی شد حرفه یک اواز خوان دنیای کوچک اوازخوان بودن رسید به دنیای وسیع سازندگی پدرش از امریکا به ایران امد و همان پدر مخالف دنیای هنر اهنگهای دخترش را خواند ..برمیگردم . مسافر . ایینه در اغاز نو جوانی پدرش ” سلطانش ” او را به رادیو ایران واقع در میدان ارک در تهران برده بود و اهنگ های دو صدایی هم اجرا کرده بودند با ارکستر شما و رادیو ” سرود سر مستی ” و ” عکس تو ” او ۱۳ سال بیشتر نداشت اما پدرش مخالف بو که فرزندانش به دنیای هنر پا بگذارند انهم بصورت حرفه ای .
اما پس از جدایی پدر و مادرش او به هنر پیوست او خود را میشناخت ! کسی کمکش نکرد جز زحمت خود سازی و خود را به اوج رساندن برای دیدار پدرش ” ویگن ” جان همه خانوادگی عید نوروز به امریکا امدند و از ان سفر تا امروز ساکن امریکا هستند او میگوید:
این جا غریبه خانه است . و نوشته است . خانه ام در کشور ” ایران ” است
روح من زندانییه این جان است
شاهدم … شاعر ده فرمان است

زمانی که به غربت امد ترانه سراهای خوب و بنام این جا نبودند بالاجبار ترانه سرودن را اغاز کرد و چون ترانه سرایی در غریبه خانه نبود برای ” فرخ اهی “ترانه . با تو . را نوشت برای همسر امریکاییش که دبیرش بود … و صاحب مدرسه حرفه های سینمایی بود ….نوشت . با تو انگار تو بهشتم با تو پر سعادتم دیگه از مرگ نمیترسم عاشق تشهامتم من با تو شاه ماهیه دریام ! بی تو مرگ موج تو ساحل با تو شکل یک حماسه ! بی تو یک کلام باطل و دلش برای خانه تنگ بود و مادرش را کم داشت نوشت:
دعای خیر مادر بشه پشت و پناهم
بگه عزیزترینم نه با حرف با نگاهم
میخوام برم به خونه جایی که مال منه
دلیل زنده بودن از عشق زنده بودنه
و با همسرش ( ویلیام مانز ) زندگی ارامی را اغاز کرد و بخاطر انکه برای همسرش و سپاس از پشتیبانیه هنرش تجلیل کند برای او ” همسرم “را نوشت:
وجود تو برای من نشانه ی عشق و امیده
خوب میدونم خدای من تو رو واسه من افریده
دوست دارم عاشقتم دیوونتم دیوونه
بذار تا من فدات بشم بمیرم عاشقونه
و از شناسنامه نوشت:
منم و یک شناسنامه یک شناسنامه ی کهنه
یه چند تا کاغز پاره با یک اسم بی ستاره
و در نهایت با خود اندیشید که ترانه ها و اهنگ ها را همه خود بسازد و ” البوم زن ایرانی ” را ساخت برای ” سلطانش تا چرا نمیرقصی غربت شود تنظیم کنندگان اثارش را تنظیم نکردند شاد شد از این قدم همکاران . چون باید خود تنظیم میکرد و تا چه حد هر اثر گل کرد
زن ایرانی تکه خوشگلو با نمکه
زن ایرانی تکه والا سراپا نمکه
عاشقونه روز و شب بپات میشینه
اون نجیب و با وفاست لطفش همینه
وقتی اون عاشق بشه عاشقترینه
چون گله سر سبد مشرق زمینه
و بخاطر اثبات به کسانی که برایش نقشه کشیده بودند که البوم عرضه نکند ” باورم کن ” را ساخت که:
باورم کن . باورم کن انچه هستم
بسکه نا باوری دیدم تو خودم هر بار شکستم
و در نهایت نوشت:
باورم کن که تو سینه غم دارم به حجم فریاد
اخه این غم کمی نیست که رفاقت رفته بر باد
هر چه نوشت حقیقت زندگیه خودش بود . و شاید چون حقیقت داشت گل کرد
از غم مردم ایران نوشت:
کاش تموم قصه ها قصه ی انسانی بود
گله ی مردم ما از فراوانی بود
کاش تو بازار سیاه قیمت ارزانی بود
واسه ی تشنه لبان زندگی بارانی بود
و برای همه ادیان نوشت تا نهایتا به باور های خدا و عرفان بیاندیشند رفت تا البوم ” صحنه ” را تهیه کرد … و نوشت:
آن چه حقیقت داشت
رفته بودم که با تنهاییه خود سر کنم
گل خاطرات ” صحنه ” ها را پر پر کنم
اما …….. صحنه منو صدا زد
و برای وطنش نوشت .
عمریه تو قلب این شهر فرنگی خونه دارم
توی سینه دلی مجنون صفت و دیوونه دارم
خودم این جا روح من تو قلب خاکت خونه داره
وطنم ” ایران ” من ….
یاد تو دست از سر من بر نمیداره !
به البوم ” تصویر “میرسه و مینویسه میگن یک تیر یک نشون تو قلب زمون
نامه میاره بی نام و نش، خدا نوشته این سرنوشته سال دو هزاره غصه بیشماره
از گرانی ۲۵ سنتی ها را مینویسه . از پرچم از دلتنگی ها مینویسه و میخونه
از کویر مینویسه کویر تشنه
تو که جون منی عمر منی
کویرم و انگار تو بارون منی و مثل همیشه با ملودی میسازه و یکشبه گل میکنه !
باز از دنیای هنر دلشکسته میشه و مینویسه:
غم دنیا رو دوشم بود
به ابروم خم نیومد
گذشت من یه دریا بود وبخشش کم نیومد
صبور بودم صبور بودم یه کوه پر غرور بودم
توی تاریکی و ظلمت یه روزن پر زنور بودم
و در نهایت باز به ایران میرسه:
اگر دل را به کس بستم دلم را هدید کرد دستم
مرامم را مدیون ” مرز پر گهر ” هستم
و باز هم هر اهنگ و ترانه با هر صدا بیش از حد تصور گل میکنه ! و احساس میکنه که به مادرش خیلی مدیونه چون عمر خودش را به فرزندانش هدیه کرد او میگوید وقت جدایی پدرم از ماما جانم پرسید که حال که اقدام به طلاق کرده ای چه میخواهی ؟ و مادرم گفت . هیچ هر چه داری بماند برای خودت اما سه دخترهایمان باید با من بزرگ شوند . همین .و همه ی جوانیش را وقف ما کرد !
فرشته ی زمینی بود از خانوادهای پاک و متمول من و ایلین که ( دو قلو ) هستیم و کاترین با مادرمان . بزرگ شذیم و مرام انسانی را از او اموختیم شخصیت . شهامت . غرور . پاکی . و صداقت را
برای ماما جانم ” خاتون خونه را ساختم و خواندم که:
نکنه روز سفرم ” خاتون خونه ” مادرم
وقت روبوسیه اخرم … دستپاچه شد ابو نریخت پشت سرم واسه اینه که دربدرم
با غصه ها همسفرم
و در نهایت از عشق به او گفتم:
مادرم وقت نمازش لحظه ی راز و نیازش
اسممو میگفت و … اشکهاش میریخت رو صورت نازش … قسمم میداد بمونم قدر ” ایرانو” بدونم
راست میگفت حالا میدونم ، کشورم بسته به جونم
و این اهنگ و ترانه ام خیلی سر و صدا کرد، چون قلبم اجرایش کرد ! و نه تارهای صوتیم و از درد اعتیاد نوشتم با نام ” شایعه “تا هشداری باشد برای نسل فردای ایران
دیشب یکی با دل و جون یه همزبون مهربون
قصه میگفت از خونمون از زندگییه یک جوون
میگفت که درد اعتیاد اون ورا کولاک میکنه
مادر پیر با چادرش باز اشکهاشو پاک میکنه
و در نهایت نوشت:
( اهای جوون های وطن تنو ندین به اون کفن
چشم امید ما نرین زنده بمونین جون من )
از ایران یک مشت خاک وطن را خواست و نوشت ساخت و خواند هدیه از اوژنی جواهریان عزیز بود.

یک همزبون مهربان از خاک ایران
برای من سوغاتی داده با دل و جان
یک مشت خاک وطنو هدیه اورده
یک سرزمینو به منه حقیر سپرده
زمان اجرا یک دریا اشک ریخت
وقتی میخواند در اطاق استودیو
که با بغض میخواند . دلم گرفت از دست این دنیای فانی دشتها کویر ها مال من بود یک زمانی چرا اون روز بذزه امیدهامو نکاشتم ؟
تقصیر من بود ؟ یا که تقصیر جوانی ؟ نه. تقصیر من بود !
در نهایت او میگوید هر ترانه یا شعر باید پیام داشته باشد و شنونده را هشیار کند
از خانه ی سالمندان نوشت و ساخت و اجرا کرد تا فرزندان مادران و پدرانشان را به خانه ی سالمندان نبرند ….
خانه ی سالنمدان اگه یک قصر رویایی باشه
جای مادر ایرانی تو اغوش بچه هاشه !
بیش از ۹.. اثار ماندگارش در بازار بود و همه در صدر اما ” ویگن ” جانش برای جراحی قلب باز در بیمارستان دو بار بستری شد و او روی دستمال کاغزی
های بیمارستان ” بازگشت دوباره ” را نوشت تا خداوند بخاطر اشکهایش پدر را
باز گرداند … نوشت :
وقتی تو بستر بیماری بیقراری میکردم
از دستهای پاک عیسی طلب یاری میکردم
واسه بازگشت دوباره به یک ملت عاشق
از دل اوازخونی من پرستاری میکردم
و در نهایت ترانه نوشت:
صدای گریه ی فرزندانمو وقتی شنیدم
به خدا گفتم بزرگی از تو باشه …
بر میگردم برمیگردم
بازگشت دوباره من مثل معجزه میمونه
گر چه واسه زنده بودن
عشقه بهترین بهونه… عشقه بهترین بهونه
و ویگن تنها صدای ( قلب ایران ) بازگشت به زندگی و البوم ” بازگشت دوباره ” را خواند برای ملتی پاک .من از اغاز زندگییه این بلور شکستنی او را میشناسم ! دختری کم سن و سال هنرمند و خجالتی که مرا ( اقای ذکایی ) خطاب میکرد. و من نمیدانستم که سالیان سال او در بهترین رفیقانم خواهد بود و سالیان سال است مرا ( مهدی جان ) خطاب میکند و همیشه درد دلش را به من میگوید هشت سال پس از عمل قلب ” ویگن ” جان گزشت او از ” ۲ صندلی چوبی ” گفت برای گفتن خوبی گفت اما هرگز هیچکس برای گفتن خوبی روی ۲ صندلی چوبی ننشست تا سلطانش ویگن جانش اسمانی شد خدا و من میدانیم که تا چه حد شکست !
میگفت ( مهدی ) جان و با چشمانی اشکبار میگفت چرا رفت ؟ تازه ما یکدیگر را شناخته بودم و من سعی داشتم او را ارام کنم اما چگونه ؟ویگن … ویگن جان … من هم بود و هست تا ابد پدرش گیتارش را به او داده بود اما او ثرسیده بود که یعنی چه ؟
دارد خداحافظی میکند ؟ و زمانی که ویگن جان رفت احترام به خدمات او هم
فراموش شد این داستان بماند ان چنان غم انگیز است که نوشتنش کشنده است
برای یاد پدرش ” اشک ” را ساخت سرود و با غم صدایش قلب ها لرزیدند نوشت :
اشک پنهونیه من رفیق جون جونیه من
سفره ی غصه بپاست بیا به مهمونیه من
و باز حقیقت را نوشت :
دست ها را بالا زدند برای ویرونیه من
دل خوش باور من اسیر و زندونیه من
معرفت وجود نداشت در شب مهمونیه من
اگه بود غم نمیشد رفیق جون جونیه من !
مادرش ( الگا جانش ) بیمار شد. او با پرواز پدرش شکسته بود. اما با پرواز مادرش در خود مرد و اشک ریزان میگفت : مهدی جان من یک کالبدم . نیستم ولی کسی مرگم را ندید من میدانم که زنده نیستم و پس از پرواز … مادر … من فقط از او یک اثر شنیدم…
” ملاقات “
به ملاقات امدم ببین که دلسپرده داری …
چگونه عمری از احساس عشق شدی فراری؟
عشق او موسیقی . شعر . ترانه . و اجرای اثارش است. برای خودش نوشته برای حال و دنیایی از غم که میگوید:
من از پروانه بودن ها من از دیوانه بودن ها
من از بازیه یک شعله ی سوزنده که اتش زده بر دامان پروانه نمیترسم
من از درد جدایی ها مرگ اشنایی ها من ازبیکسی و خلوت انسان ها میترسم
راستی چی شد ؟ هنر . چه جوری شد ؟ این جوری عاشقت شدم ؟
شاید میگم تقصیر توست…
تا کم شه از جرم خودم !
و رفت به دور دستها .اثار ، انگلیسی ساخت نوشت و خواند برای ( ارزوی صلح جهانی ) او انسانی لبریز از احساس است با قلبی پاک و شکننده که دیگر دنیای هنر ( ایران زمین ) چون او را کمتر خواهد دید و من انسانیتش را دوست دارم

مهدی ذکایی