1464-87

شیدا از: لس آنجلس

4 سال پیش با ژاله دوستم توی کوچه پس کوچه های دان تاون لس آنجلس، بدنبال لباس ها و کفش ها و خلاصه کادوهای ارزان می گشتیم، تا به دوستم که راهی ایران بود بسپاریم، چرا که من 8 خواهر و دو برادر درایران دارم، که همه شان ازدواج کرده و صاحب فرزندانی هستند وهمیشه از من توقع داشته و دارند.
غرق این جستجوها بودم، که ناگهان با تنه محکم مردی، روی زمین افتادم، زبان به اعتراض بازکردم، آن آقا به فارسی گفت خانم عزیز! من خیلی شرمنده ام، خواستم یک پرنده را له نکنم، به شما تنه زدم، هرکاری لازم باشد انجام میدهم، تا جبران این خطا را بکنم. گفتم نیازی نیست، بهرحال شما هم ایرانی هستی، میدانم که قصد بخصوصی نداشتید. گفت ترا بخدا به من فرصت بدهید من یکی دو تا هدیه برای شما بخرم، گفتم بخدا نیازی نیست، گفت من دست بردار نیستم، خلاصه آنقدر گفت و گفت تا من رضایت دادم، همانطور که گفتم من با دوستم ژاله آمده بودم، ژاله همان لحظه از راه رسید، در جریان قرار گرفت وگفت بشرط اینکه من هم سهمی ببرم، که آن آقا گفت باورکنید، من با میل آماده هستم، شما فقط انتخاب کنید. بعد از دو ساعت که فهمیدم اسمش موری است و در لس آنجلس یک فست فود و یک آپارتمان دارد و برای رسیدگی به بیزینس اش در ایران راهی تهران است، تقریبا یک کیسه پر از لباس و جواهرات بدلی همراه من و ژاله کرد و شماره تلفن خود را داد و شماره ما را هم گرفت، با وجود اصرار برای ناهار، ترجیح دادیم همان جا راهمان را جدا کنیم.
توی راه که می رفتیم ژاله گفت بنظر مرد دست و دلباز و با شخصیت و خانواده داری می آمد، گفتم در ضمن بنظر کمی هم هیز و اهل خوشگذرانی و دختربازی بود. گفت در ضمن یکی دو بار هم بطور غیرمستقیم پرسید تو نامزد یا دوست پسری نداری؟ گفتم اینقدر دنبال قضیه را نگیر. من و ژاله کلی درباره موری حرف زدیم وهمین سبب شد، دو روز بعد که ما را به شام دعوت کرد، هر دو پذیرفتیم و رفتیم، خصوصا که من می خواستم هرآنچه خریده ام با او همراه کنم بدست خانواده ام برساند و در ضمن آنها روی او بیشتر شناسایی کنند.
روزی که موری راهی ایران بود، رسما از من خواستگاری کرد و گفت وقتی برگشتم می خواهم با رضایت شما جشنی بگیریم، گفتم عجله نکنید. 10 روز بعد خواهرانم زنگ زدند و گفتند ممنون از سوقاتی ها، در ضمن آقا موری را خوب شناسایی کردیم، دو تا رستوران در تهران دارد، یک آپارتمان 4 خوابه در یکی از برج های معروف، ظاهرا خانواده اش ساکن اصفهان هستند، ولی اگر واقعا نامزد شدید، انتخاب خوبی است، برایت دعا می کنیم، امیدواریم یک جشن در تهران، یک جشن هم در لس آنجلس برگزار کنید. موری در این فاصله زنگ زدو گفت هرچه از ایران لازم داری برایم واتساپ یا ایمیل کن. درضمن من دو هفته باید برای رسیدگی به یک شرکت که با دوستم دارم به ترکیه بروم، از آنجا هم می توانی هرچه دلت می خواهد انتخاب کنی تا با پست بفرستم، گفتم ممنونم، با هم در تماس خواهیم بود.
موری به همه آنچه من می خواستم عمل کرد و قبل از بازگشت تقریبا خیلی از سفارشات من بدستم رسید وقتی هم آمد، ترتیب یک جشن کوچک را دادیم چون می گفت هنوز سالگرد درگذشت پدرش نرسیده، نمی خواهد جشن بزرگ بگیرد، ولی در عوض یک ماه عسل دور دنیا دنیا خواهیم داشت. بعد از ازدواج من به آپارتمان بسیار بزرگ و شیک موری نقل مکان کردم و بنا به خواسته اش، مسئولیت آن فست فود را عهده دار شدم و در همان ماه اول هم مبلغی به حساب بانکی من واریز کرد که بدانم کارم بدون دستمزد نیست.
در شرایطی که دلم می خواست شوهرم همیشه کنارم باشد، موری مرا قانع کرده بود، که بدلیل داشتن بیزینس هایی در ایران و ترکیه باید مرتب در سفر باشد و در ضمن دراندیشه گسترش این بیزینس ها و ساختن آینده ای با شکوه برای بچه هایمان.
من از همان آغاز دلم میخواست هرچه زودتر مادر بشوم، ولی موری می گفت تا زمانی که من امکان اقامت طولانی در لس آنجلس را نداشته باشم، بهتر است بچه دار نشویم، وقتی می پرسیدم این زمان چه روزی خواهد رسید؟ می گفت امیدوارم تا در سال آینده ممکن شود. من چون فامیل بزرگی در ایران داشتم، بقول خواهر بزرگم می توانستم این لشگر را به هر مناسبتی بکار گیرم، از جمله در آوردن ته و توی زندگی موری درایران و سابقه احتمالا ازدواج و بچه دار شدن اش! شاید یکسال طول کشید، ولی کم کم تحقیقات بیشتر خانوادگی ما به نتیجه رسید و یکروز خواهر کوچکم تلفن زد و گفت بنظر می آید موری در رامسر ویلایی دارد، شاید هم دوست دختری، همسری، وابسته دارد که بکلی از چشم دیگران دور نگه داشته است، چون خیلی مرموز و بی سرو صدا راهی میشود و بعد هم برمی گردد و بار سفر ترکیه را می بندد، در این مدت دو بار به ترکیه رفته و برگشته و حداقل 5 بار هم به رامسر رفته است، ولی هنوز نتوانستیم تا آخر خط با او برویم، چون خیلی هشیار است، خوب می داند چگونه عمل کند، که جای شک و شبهه ای نباشد.
بهروز خواهرزاده 23 ساله ام، از ترکیه زنگ زد و گفت اولا موری از آن نوکیسه های بعد از انقلاب است، که به طریقی دری به تخته خورده و او در طی مدت کوتاهی میلیاردر شده است و در پشت پرده انگار دم اش به خیلی ها بند است و مرتب برای پایداری به این واون رشوه میدهد!
بهروز یک هفته بعد خبرداد که موری در ترکیه یک همسر خیلی زیبا و جوان دارد که خانواده همسرش هم با او زندگی می کنند شنیدن این خبرمرا شوکه کرد، تازه فهمیدم ماموریت های بیزینسی موری از چی آب می خورد و بعد هم شوهر یکی از خواهرانم خبرداد، موری در اطراف کرج یک خانه ویلایی دارد که در آن همسر و یک فرزند و مادر وبرادر همسرش زندگی می کنند، همان روزها، برادرم تلفنی توضیح داد، که موری و 5 تن از دوستان نزدیکش، در اطراف تهران یک خانه بزرگ دارند که محل عیش و نوش شان است و مرتب دختران بسیار جوان به آنجا رفت و آمد دارند و بساط تریاک و مشروب هم بپاست.
من با شنیدن این خبرها داشتم دیوانه می شدم چون در مدت دو ماه شاهد حوادث و رویدادهایی بودم، که اصلا در باورم نمی گنجید در ماه سوم موری خبرداد تا 10 روز دیگر بر می گردد و من گفتم اگر اجازه بدهی، بدلیل بیماری مادرم، بمجرد بازگشت تو، من ده روزی به ایران بروم خیلی راحت موافقت کرد و گفت چند تا چک برایت می گذارم که درایران هم دستت باز باشد، من تشکر کردم و بمجرد بازگشت موری، راهی ایران شدم، با خواهرانم ابتدا به سراغ همسر موری در کرج رفتیم، با دیدن ما تعجب کرد، ولی برایمان گفت 18 سال است بعنوان همسر موری، زندانی خانه است، حق سفر ندارد، حق رفت و آمد ندارد، حساب بانکی ندارد، بجز یک فرزند حق حاملگی هم ندارد. از او خواستم صبر پیشه کند تا من نقشه ام را عملی کنم. یک هفته بعد به ترکیه رفتم، بدیدار دومین همسر موری، یک زن بسیار جوان و زیبا و خوش اندام مثل مدل ها بود، او برایم گفت 6 سال است بعنوان همسر موری دراین ویلای رو به دریا با مادر و خواهرانش زندگی می کند، حق قاطی شدن با مسافران ایرانی را ندارد، حق حضور درکنسرت ها را ندارد، حق بازگشت به ایران را ندارد و درواقع عروسکی در دست موری است. من همه ماجراهای خود و همسر اول، خانه مجردی در تهران وهمه آنچه موری طلب میکند را برای او گفتم و خواستم صبر کند تا من اقداماتی را شروع کنم. ولی ازاو نامه مفصل و یک ویدیوی کامل و مدارک ازدواج شان را گرفتم همراه با مدارک همسر اول موری و تصاویرش درخانه مجردی و نظرگاه یکی دو تا همسایه، به لس آنجلس بازگشتم و از طریق یک وکیل بسیار با تجربه و آشنا با فرهنگ ایرانی اقدام کردم و شکایتی دور از انتظار از سوی آن دو همسر و خودم، به دادگاه تسلیم کردم، که موری حتی بعد از یک سفر دیگر هم متوجه نشد، تا سرانجام با بررسی همه مدارک و نامه ها، فیلم ها و شواهد قاضی دستور احضار موری را داد و همچنین جلوی سفر اوبه خارج را هم گرفت.
….از آن روزهای پر از هیجان، 6ماه می گذرد، اینک موری مجبور شده هردوهمسر خود را در تهران و ترکیه از طریق وکلایی در ایران طلاق بدهد و نه تنها خانه ها و ویلاها، بلکه دستمایه قابل توجهی به آنها بپردازد، ولی تنها من ماندم و موری، که می خواهم بعنوان یک همسر کنارش بمانم، او را بخود بیاورم و بقول خواهرانم سوهان روحش بشوم.

1464-88