مفسر و مجری و گزارشگر برجسته و محبوب رادیو تلویزیونی

چگونه اولین برنامه ورزشی را در تلویزیون ثابت بنیان گذاشتم
چه شد از بازیگری در تیاتر به اجرای برنامه ورزشی کشیده شدم
بعد از خروج از ایران، با رادیوهای بسیار و تلویزیون ها همکاری داشتم

حبیب روشن زاده، به جرات از ماندنی ترین و محبوب ترین گزارشگران و مفسران ورزشی درعرصه رادیو تلویزیون های داخلی ایران و خارج ایران بوده است. او یک متخصص برجسته و یک مجری مسلط و یک گزارشگرشگفت انگیز بوده و همچنان نیز هست. هنوز وقتی به پای رادیو تلویزیون ها می نشینیم و به تفسیرها و گزارشات او گوش و چشم می سپاریم مات می شویم.
روشن زاده، در زندگی خود فراز و نشیب هایی را طی کرده است که این بار به گذر او در طی 60 سال در رسانه ها می پردازیم. پای حرفهای گرم و صمیمانه اش می نشینیم درحالیکه شاید صدها سئوال درباره فوتبال در ایران قبل از انقلاب و فوتبال بعد از انقلاب، روند مسابقات و بازیکنان و آینده فوتبال داریم که موجه ترین شخص در این زمینه است، اینکه زندگی خصوصی و خانوادگی اش نیز قصه ها دارد که شنیدنی است. امیدواریم این فرصت را بیابیم و با او بیشتر گفتگو کنیم. این بار نیز مثل همیشه در برابر سئوالات ما درباره مسیر فعالیت های رادیو تلویزیونی، با صداقت و محبت جواب داده است.
***
درسال 1316 در تهران متولد شدم در دو ناحیه مرکزی شهر تهران بزرگ شدم یکی ناحیه عودلاجان منطقه ی پامنار و بعد هم در سنین ده دوازده سالگی به منطقه سنگلج نقل مکان کردیم و در آنجا بزرگ شدم همانجایی که پارک شهر در آن قراردارد. و در زمین های خاکی آنجا با فوتبال آمیختم و بعد در دبستان نظامی که زمین فوتبال داشت، عشق به فوتبال را در دل هم سن و سالان من شکوفایی کرد.
در یک خانواده بازاری، اداری متولد شدم پدرم بازاری و مادرم کارمند دولت بود. از همان زمان به فوتبال خیلی علاقه داشتم وهمیشه دست و پایم زخم بود، بخاطر زمین خوردن در زمین های خاکی، راستش زمین چمن چند تا بیشتر نداشتیم یکی امجدیه بود که به ما اجازه نمی دادند بازی کنیم مال بازیکنان تیم ملی و باشگاه ها بود و یک زمین چمن دانشکده افسری که مخصوص دانشجویان دانشکده افسری بود. در دوران دبستان و دبیرستان به شنا هم علاقه داشتم حتی معلمین ورزش من که یادشان بخیر، روانشان شاد؛ کیومرث عبدالملکوتی وعلی اکبر یمین هر دو به من می گفتند تو بدنت برای شنا مناسب تر است درهرحال شنا هم می کردم و شناگر خوبی هم بودم البته در حد قهرمانی نبودم ولی جزو کسانی بودم که در دوران تابستان مشتری پرو پا قرص امجدیه بودم و همان سال اول که وارد شدم امتحان دادم که اجازه در استخر پائین یا استخر شماره 2 و کارت استخر قهرمانی را دریافت کردم وسه ماه تابستان در استخر قهرمانی شنا می کردم. از ارتفاع می ترسیدم اما خیلی سعی می کردم تا توانستم از دایو 3 متری بپرم ولی هرگز نتوانستم و جرات نکردم از دایو 10 متری بپرم گرچه یک تابستان وقت صرف کردم رفتم بالای دایو و نپریدم و برگشتم پائین.

دوران دبیرستان که تمام شد در کنکور شرکت کردم اما قبول نشدم یک آگهی خواندم درمجلات که یک تلویزیون می خواهد افتتاح بشود و یک سری کارمند در رشته های مختلف از جمله گویندگی وهنرپیشگی نیاز دارند؛ من ثبت نام کردم و برای هنرپیشگی و گویندگی اسم نوشتم، ابتدا برای هنرپیشگی مرا به عباس جوانمرد معرفی کردند؛ ایشان در باغ صنیع الدوله که دفتر تلویزیون ایران “تلویزیون ثابت” آنجا قرار داشت اتاقی داشت که در آنجا از هنرپیشه ها یا از داوطلبین هنرپیشگی امتحان می گرفت که من قبول شدم و مدتی با آقای جوانمرد در صحنه تئاتر کار می کردیم؛ یادم می آید دیالوگ یا دکلمه “اشک هنرپیشه” را چندین بار برای ایشان اجرا کردم که پسندیدند و همچنان نمایش نامه های مختلف را اجرا می کردیم اما بعدها آقای جوانمرد با تلویزیون ثابت به توافق نرسیدند و رفتند و گروه ما هم بهم خورد. من برای گویندگی امتحان دادم جلوی دوربین برای اولین بار متنی را دادند که من خواندم مدیر ایستگاه یک آمریکایی بود به نام Mr Halek اواز من تست گرفت بلافاصله مرا پذیرفت و با ماهی 150 تومان استخدام شدم که البته گفتند این پول ایاب وذهاب است تا تلویزیون افتتاح شود.
اوایل تیرماه 1337 بود که من شروع به کار کردم و تلویزیون رسما افتتاح نشده بود ولی برنامه های آزمایشی پخش می کرد، روز 11 مهرماه 1337 (1958) تلویزیون افتتاح شد در سوم اکتبر 1958، من اولین چهره ای بودم که بعد از چهره شاه روی تلویزیون ظاهر شدم وکارم را آغاز کردم.
به این ترتیب کار من رسما در تلویزیون شروع شد و تقریبا یک ساعت بعد از شروع کارم حبیب ثابت موسس تلویزیون مرا صدا کرد و گفت تو چرا گفتی: ” این بود بیانات اعلیحضرت همایون محمد رضا شاه پهلوی شاهنشاه ایران” گفتم پس چی باید می گفتم قربان؟ گفت باید می گفتی این بود فرمایشات اعلیحضرت همایونی؛ گفتم این را برای من نوشته بودند گفت تو که از روی نوشته نمی خواندی گفتم من حفظ کردم، آقای مبشر برایم نوشتند، ثابت خیلی خوشش آمد و گفت خیلی خوب حفظ کردی و بعد ادامه داد تو چقدر حقوق می گیری گفتم آقای ایرج ثابت 150 تومان حق ایاب و ذهاب برای من در نظر گرفتند و گفته بعد از افتتاح تلویزیون حقوق را تعیین می کنیم گفت برو به ایرج بگو که از اول مهرماه 750 تومان حقوق برایت تعیین کند. من هنوز چند قدمی دور نشده بودم گفت: نمی خواد بگی خودم میگم!

کار گویندگی من با 750 تومان شروع شد، تلویزیون آنزمان برنامه ورزشی نداشت، بیشتر برنامه های موسیقی و فیلم سینمایی و سریال و برنامه های سرگرم کننده و آموزنده بود. چند روزی که از افتتاح تلویزیون گذشت من زمزمه های برنامه ورزشی کردم، بماند که توجهی نمی شد خیلی سرشان شلوغ بود گرفتار بودند حتی ساختمان تلویزیون کاملا تمام نشده بود، هنوز یک استودیوی کامل راه نیافته بود که به ورزش برسند، بیشتر برنامه های موسیقی و تاتر و سرگرمی بود. گویا با خود حبیب ثابت گهگاهی از طریق باشگاه جعفری تماس گرفته بودند و بهمین جهت به من گفت شب جمعه آینده ورزشکاران باستانی می آیند و برنامه ورزش باستانی به میدان داری شعبان جعفری اجرا می کنند و تو باید معرفشان باشی؛ این مسئله چند بار اتفاق افتاد ولی من خودم به دلیل علاقه ای که داشتم گاهی ورزشکاران به نام را دعوت می کردم ازجمله به سراغ محمود نامجو قهرمان وزنه برداری رفتم دعوت اش کردم به تلویزیون و با او مصاحبه کردم، چند بار با کشتی گیران نامی مصاحبه کردم کارمن ادامه داشت….
… تا با پوران آشنا شدم و بعد از مدتی ازدواج کردیم و کم کم پوران از من می خواست یا به قولی توصیه می کرد از تلویزیون دست بکشم. من بهرحال از کار در تلویزیون ثابت دست کشیدم و بعد از مدتی سر از وزارت اطلاعات و جهانگردی در آوردم و باید دراینجا یادی کنم از زنده یاد تقی روحانی که کمک کرد من وارد وزارت اطلاعات و جهانگردی بشوم و قصدم این بود که گزارشگر ورزشی بشوم این درست مقارن بود با زمانی که تیم ملی فوتبال ایران به بازیهای المپیک توکیو راه پیدا کرده بود من برای تهیه گزارش رفتم اما میسر نشد یا نگذاشتند. بهرحال موقعیت بمن داده نشد، نمی خواهم بگویم چه کسانی نگذاشتند چون مشکلی را حل نمی کند.
من گزارشگر اجتماعی – سیاسی شدم و خبرگزاری پارس در روزنامه گویا که برنامه رادیویی بود دو تا برنامه داشت یکی سیاسی اجتماعی و یکی هنری.

هنریش را محمد علی سپانلو می نوشت و مرتضی اخوت اجرا می کرد و سیاسی اجتماعی را ما یک گروه بودیم که اجرا می کردیم از جمله من، سیاوش آذری، ایرج کیایی و دو سه نفر دیگر که همه اسامی را بیاد ندارم.
من اکثراً مصاحبه می کردم با شخصیت ها، رجال، وزرا، نخست وزیر آن دوران، آقای هویدا بود، دکتر اقبال و منصور کنار رفته بودند چندین بار با هویدا مصاحبه کردم و ضمن آنکه هیچ راهی برای گزارش ورزشی نتوانستم پیدا کنم تا یک روز اسدالله پیمان زنگ زد، من ایشان را از زمان تلویزیون کانال 3 می شناختم که برنامه های گروه هنرهای زیبا را کارگردانی وسویچ می کرد. او به من زنگ زد و می دانست من چقدر به این کار علاقه دارم گفت بیا یک تلویزیون دارد افتتاح می شود یک تلویزیون دولتی. من رفتم صحبت کردم گفت الان دوشغل خالیه یکی قسمت سینمایی، یکی ورزشی، کدام یک را دوست داری؟ گفتم معلومه! من ورزشی را می خواهم گفت از عهده اجرا و تهیه بر می آیی؟ گفتم حتماً و من شروع کردم با سه دقیقه اخبار ورزشی تلویزیون ملی ایران را راه انداختم شبی سه دقیقه تو اخبار ساعت هشت ونیم شب اجرا می کردم و خلاصه این سه دقیقه رسید به هفته ای 15 دقیقه اضافه و 15 دقیقه شد، نیم ساعت و بعد دو ساعت و خلاصه گروه ورزشی تلویزیون را به تنهایی انجام دادم که بعد از مدتی برای گویندگی از مسعود اسکویی هم کمک گرفتم و فیلم هایی را که من انتخاب می کردم او رویش گویندگی می کرد وصدا می گذاشت.
به این ترتیب گروه ورزشی رادیو و تلویزیون راه اندازی شد البته اضافه کنم من همان موقع رفتم سراغ عطا بهمنش، علاوه بر شناخت یک نسبت دوری با من داشت و از زمان وزارت اطلاعات هم او را می شناختم گزارشگر ورزشی رادیو بود و با محمود سعادت کار می کرد رفتم به سراغش در بانک ملی و دعوتش کردم برای کار؛ ابتدا قبول نمی کرد اما بالاخره راضی شد ابتدا برسر نوع کار بحث داشتیم و در آن زمان سردبیر ورزشی در خبرگزاری پارس هم بود که آمد و خیلی کمک کرد به خصوص روی فیلم هایی که از انگلیس خریده بودیم و هفته ای یک ساعت پخش می کردیم او صدا گذاری می کرد؛ اینگونه همکاریی ما بیشتر شد تا اینکه رادیو تلویزیون در هم ادغام شدند و ما یک گروه شدیم که با هم کار میکردیم. ابتدا بعد از اینکه سازمان تربیت بدنی تشکیلاتش بهم ریخت و تیمسار جهانبانی آمد بهمنش رفت به سازمان تربیت بدنی و دیگر با رادیو و تلویزیون همکاری نمی کرد مگر اینکه نیازی احساس می کرد و یا ما دعوت می کردیم و می آمد. به هرحال من گروه ورزش رادیو و تلویزیون را اداره می کردم و مسئول این گروه بودم تا انقلاب شد و ماجراهای بعد از انقلاب را می دانید که با مدیران قسمت ها و همکاران با کسانی که بهرحال طرفدار رژیم شاه بودند چگونه رفتار می شد از جمله خود مرا محاکمه و پاکسازی کردند و موارد اتهام من خیلی جالب بود یکی چرا ولیعهد هر وقت مصاحبه داشت تو را برای گزارش می بردند؟ خوب ولیعهد مسابقه هایی داشت که مدرسه اش با دیگر مدارس مسابقه می داد و تیم رضا پهلوی هم تواین مسابقات شرکت داشت وولیعهد هم کاپیتان تیم بود و معمولا فینال درکاخ سعدآباد برگزار می شد روی زمین چمن و از تلویزیون هم می خواستند ضبط بشود ولی پخش نمی کردیم، فقط ضبط می شد برای آرشیو رادیو تلویزیون و برای خودشان. شاید فقط یک قسمت 30 ثانیه یا یک دقیقه فقط در اخبار شب پخش می شد که تیم والاحضرت مسابقه داشت که مثلا یا بردند یا باختند این یکی از موارد اتهام من بود که چرا دنبال ضبط این کار می رفتم و یکی دیگر این بود که پخش مستقیم مسابقات ورزشی به خصوص فوتبال جوانها را سرگرم می کردی تا اینها به محیط اطرافشون فکر نکنند که تو با و نفهمند چه حوادثی و جریانی در کشور دارد صورت می گیرد و چه فسادی وجود دارد.

به هرحال من اخراج شدم ؛ ممنوع الخروج شدم درایران بودم تا 5 ماه بعد از انقلاب تا بالاخره قطب زاده که مدیرعامل رادیو و تلویزیون شده بود اجازه خروج را از نخست وزیری گرفت و من از ایران به لوس آنجلس آمدم. البته ما قبلا با خانم پوران و بچه ها زیاد می آمدیم لس آنجلس و می رفتیم حتی قبل از انقلاب من پوران و بچه ها را فرستاده بودم آمریکا و وقتی انقلاب شد اینها در لس آنجلس بودند در وست لیک زندگی می کردند؛ وقتی من آمدم به لس آنجلس، حدود سه سال و نیم با پوران بودیم تا متأسفانه بدلایلی از هم جدا شدیم و من از آمریکا رفتم به اروپا و بعد شمال آفریقا.
… وقتی بر می گردم به عقب و کارهایی که قبل از انقلاب در ایران شد واقعا دلم می سوزد… در رشته کار خودم خیلی کارها انجام شد. همان بازهای المپیک آسیایی 1974 تهران. چین هرگز پایه بازیهای آسیایی و المپیک را نگذاشته بود و برای اولین بار قدرت سیاسی ایران توانست چین را دعوت کند و بیاید المپیک آسیایی و این اولین بار بود.
از آن طرف کشور اسرائیل در شرایط خاصی قرار داشت دو سال قبل در بازیهای المپیک مونیخ اتفاقاتی افتاد، عملیاتی که انجام شد و ورزشکاران اسرائیلی کشته شدند و سیاست ایران کاری کرد که توانست اسرائیل را به تهران بیاورد و سایر کشورهای عربی هم بیایند تا شرکت کنند به دیدن بازیهای آسیایی و سایرکشورهای آسیایی بیایند، و به آن شکل زیبا و عظمت، بازیها در ایران انجام شد اما از سال 1974 تا الان ایران موفق نشده حتی یک بار میزبان ورزشی در سطح جهانی باشد. قطر بعد از انقلاب بغل گوش ایران بزرگترین بازیهای آسیایی بعد از ایران را برگزار کرد و الان هم دارد جام جهانی فوتبال را برگزار می کند. ببینید ایران را به چه شکل و روزی انداخته اند، وضع اقتصادی ایران ومسائل دیگر منظورم این است که خیلی کارها شد و سیستم تازه آنرا نابود کرد.
من زمانی که در لوس آنجلس بودم. چندین باردعوت شدم تا به رادیوهای برون مرزی برای مبارزه با رژیم جمهوری اسلامی بپیوندم، از جمله تیمسار سرلشگر خلبان روحانی از من دعوت کرد از طرف تیمسار اویسی قراری با من وخانم ژاله کاظمی گذاشتند و گفتند می خواهند یک رادیو درعراق راه اندازی کنند. هنوز جنگ ایران وعراق شروع نشده بود و اسم من وخانم کاظمی را تیمسار انتخاب کردند من تنها یک جمله به تیمسار روحانی گفتم، آیا من اگر به عراق بروم و این پروژه شکست بخورد تیمسار می تواند برای من ویزا بگیرد چون جیمی کارتر تمام ویزاهای ما را به علت گروگانگیری لغو کرده بود گفت باید بپرسم؛ رفت پرسید و گفت تیمسار گفتند ما از آن طرف به ایران می رویم و آنها را شکست می دهیم، تواین بحث ها بودیم که جنگ ایران و عراق شروع شد و خود تیمسار اویسی پایش را کنار کشید و آن پروژه منتفی شد من بعد از آن به فرانسه دعوت شدم که دکتر امینی رادیویی در مصر می خواستند راه بیاندازند ومن از اینجا به فرانسه رفتم و بعد به مصر و 10 سال بین مصر و فرانسه فعالیت می کردم؛ در دو رادیوی ضد دولت اسلامی به نام نجات ایران که بعد شد صدای نجات ایران و دیگری رادیو آزادی (نه اینکه در اروپا هست) رادیو آزادی در مصر وابسته به دکتر علی امینی بود بعد رادیوی دیگر راه افتاد که از نقطه نظرهای شاهزاده رضا پهلوی و مشروطه پادشاهی حمایت می کرد. به هرحال نسبت به آنچه که کردم پشیمان نیستم تجربه خیلی خوبی بود البته من فکر می کردم می شود یک رژیم را با رادیو ساقط بکنیم بعدها فهمیدم نه! رادیو فقط یکی از ابزارهای کاری ست و خیلی ابزارهای دیگر هم میخواهد که رادیو هم یکی از آنهاست.
بعد برگشتم آمریکا و مدتی آمریکا بودم بلافاصله به رادیو فردا در اروپا دعوت شدم که رفتم به پراک ومدتی با آنها همکاری کردم و بعد در لس آنجلس از طریق اینترنت 16 سال در زمینه ورزش همکاری کردم الان که به ایران و سرزمینم و شرایط مردم نگاه می کنم باورم نمی شود که چنین به روز مردم آمده، ملت درمانده یک لقمه نان بشود. پسربچه بیگناهی کارش خواب بشود، شیرجه برود در سطل آشغال که لقمه نانی پیدا کند. اینها مرا آزار میدهد. من در طی سالها که در لس آنجلس بودم، در تلویزیون ایران، رادیو 24ساعته تهران که بعدها تعطیل شد، تلویزیون صبحگاهی ایران سیما فعالیت داشتم. این ها هم تجربه ای بود بر تجربه های 60 ساله ام در رسانه های ایرانی.