سوزان از: کالیفرنیا
شیلا دوست مشترک دوران نوجوانی ما، به جرأت از زیباترین زنانی که ما تا امروز دیده ایم. شیلا از یک مادر زیبا و پدر خوش چهره و خانواده ای اصیل به دنیا آمده و تحصیلکرده رشته مدیریت اداری است.
مشکل ما همیشه این بوده، که هر کجا رفتیم، دو سه نفری مزاحم ما شدند، چون زیبایی چهره و اندام شیلا، خیره کننده است، تا آنجا که طفلک بیشتر اوقات لباسهای پوشیده به تن داشت، آرایش بسیار ملایمی می کرد و مسئله مهم تراینکه هیچگاه از مردان زندگی خود شانس نداشت.
اولین نامزدش، یک پزشک زنان بود، که بعد از دو سال زندگی مشترک در میشیگان، به اتهام تجاوز به دو بیمار خود دستگیر شد و خود بخود زندگی شیلا از هم پاشید. دومین همسرش یک تاجر لبنانی بود که صاحب ثروت کلانی بود، گرچه درابتدا شیلا را از ثروت خود محروم ساخت. ولی عاشق شیلا بود و زندگی خوبی داشتند و اغلب آخر هفته ها در قصر بزرگ شان در ملیبو دور هم جمع می شدیم و خوش بودیم، تا کاشف بعمل آمد، شوهرش 3 همسر دیگر در لبنان، مصر و استرالیا دارد! خود بخود این وصلت هم ازهم پاشید و شیلا تا دو سال از هر رابطه ای پرهیزمی کرد.
زندگی ما چهار دوست صمیمی، پر از صفا، یکرنگی بود، همین که آخر هفته ها در منزل و یا آپارتمان یکی مان جمع می شدیم، یا به سفر دو روزه ای میرفتیم، راضی و خوشحال بودیم، سه نفرمان شوهر و فرزندانی داشتیم و آرزویمان این بود که شیلا هم با آن قلب مهربان و ساده اش سر و سامان بگیرد.
روزی که خبر داد برای یک کمپانی بزرگ کار می کند که مدیرش عاشق و دلخسته اش شده، همه به او هشدار دادیم، گفت “دنی“ یکبار ازدواج کرده و شکست خورده واینک بدنبال یک زندگی آرام می گردد، اصلا اهل پاناماست، ولی 3 کمپانی بزرگ در آمریکا، انگلستان و پاناما دارد و خود می گوید عاشق چشمان نجیب و مهربان ایرانی هاست و آرزو داشته روزی با یک دخترایرانی دوست باشد. حالا به این آرزو رسیده، ولی من به او فهماندم اهل دوستی نیستم، دنی هم می گوید قصد ازدواج دارد.
ما وقتی آخر هفته در مهمانی دنی و شیلا شرکت کردیم، فهمیدیم چقدر دنی عاشق و دیوانه شیلاست و چون سایه بدنبال او همه جا می رود، آن مهمانی در قایق تفریحی و خصوصی دنی بود، حدود 100 مهمان داشت و به همه آنها شیلا را نفس خود معرفی می کرد. سه ماه بعد شیلا با دنی ازدواج کرد، آنهم در یک جشن با شکوه با حضور حداقل 800 مهمان، پذیرایی شاهانه، بریز و بپاش دور از انتظار، موزیک و رقص و خلاصه از همه چیز تمام. که ما شادی عمیقی در چشمان شیلا دیدیم و خوشحال شدیم.
آنها سه روز بعد به ماه عسل رفتند، در نیمه های ماه عسل بود، که شیلا زنگ زد، صدایش گرفته بود، پرسیدیم چی شده؟ گفت هیچی، فکر می کنم به درستی دنی را نشناختم، او عادات و رفتاری دارد، که برایم زجرآور است، پرسیدم چه رفتاری؟ گفت اولاً اصرار دارد مرا به مواد مخدر سنگین معتاد کند، دوم اینکه وقتی مواد می کشد و یا مست می کند، شخصیت دیگری دارد، از من توقع رابطه غیرعادی دارد، گاه مرا کتک میزند و بعد از کتک زدن، جواهر و الماس به پایم می ریزد و برایم اشک می ریزد و طلب بخشش می کند. این حرفها ما را به شدت نگران کرد، گفتیم ما چه باید بکنیم؟ گفت هیچ، صبر کنید تا راه حلی پیدا کنیم. گفتیم می خواهی ما بیائیم پاناما؟ گفت نه، شاید من به بهانه ای از دستش در رفتم و آمدم پیش شما، فقط گوش به زنگ باشید، دلواپسی وجود همه ما را پرکرد، شیلا عزیزترین دوست مان بود، ولی بسیار ساده، بیریا و در ضمن بی دست و پا و کمرو و ملاحظه کار. یکی دو بار من زنگ زدم، با احتیاط جواب داد، گفتم بلند شو بیا، گفت این چنین آسان هم نمی شود. باید موقعیت اش پیش بیاید. گفتم گذرنامه ات را بردار و سوار هواپیما بشو و پرواز کن، گفت گذرنامه و همه مدارک شناسایی ام را دنی پنهان کرده، او به راستی دیوانه من است، ولی متاسفانه سرگشتگی های روانی اش ناشی از مواد و مشروب 24 ساعته، او را به یک شخصیت دیگری تبدیل کرده است. گفتم مگر قرار نیست برگردد سر کار و زندگیش در آمریکا؟ گفت نه، می گوید همین جا راحتم، با تلفن و ایمیل و فکس کارهایم را انجام می دهم درون اتاق کارش دهها مانیتور بزرگ روی دیوار است، همه زوایای کمپانی های خود را در آمریکا، اروپا می بیند، دستورات اش را صادر می کند دو سه هفته هر چه تلاش کردیم، نتوانستیم با شیلا حرف بزنیم، تلفن اش قطع بود، از طریق سوشیال میدیا هم ارتباطی نبود، همه نگران شدیم، می خواستیم به پاناما پرواز کنیم، ولی می ترسیدیم اوضاع زندگی شیلا را خراب تر کنیم، تا یک شب تلفن زنگ زد، با صدای آرام و گرفته ای گفت دنی مرا شدیداً آلوده کرده، من بیشتر اوقات درخواب هستم، ظاهرا در برابر من سجده می کند، برایم یک قایق جدید خریده، اتاقم را پر از جواهر کرده، ولی من احساس می کنم هر روز بیشتر در یک سیاهچال تاریک غرق می شوم. گفتیم آدرس بده می آئیم سراغت، گفت بهتر است مرا نبینید، بدنم سیاه و کبود است. چهره ام تکیده و لاغر شده، گاه قدرت راه رفتن ندارم. یکبار دنی پیشنهاد کرد با هم صد قرص خواب آور بخوریم و به اتفاق خودکشی کنیم، می گوید من دلم میخواهد بعد از من تو زنده نباشی، تو باید حتی با من به آن دنیا هم بیایی. برسر تعریف و ستایش دو تا از دوستان نزدیکش، ناگهان هر دو ناپدید شدند، همسران شان بدنبال شان می گردند. گفتیم توفقط یک آدرس از محل زندگیت برای ما بفرست، ما به سراغت می آئیم، هنوز حرف ما تمام نشده بود که صدای فریاد دنی آمد و تلفن قطع شد.
یک هفته بعد آدرس را گرفتیم و هرسه راهی شدیم، یکی از دوستان مان گفت شما دارید ریسک می کنید این گونه آدم ها خطرناک هستند، خیلی راحت سر شما را زیر آب می کنند، این کارهای نجات کار زنها نیست، کار یک گروه گنگ مثل خودشان است.
ما به پاناما رفتیم، آدرس خانه و یا درواقع قصر دنی را پیدا کردیم، بالای یک تپه بلند بود. یک هفته طول کشید تا با یکی از مستخدمین خانه، ارتباط برقرار کردیم، با پرداخت 2 هزار دلارنقد، او را به یک رستوران کشاندیم، با التماس از او کمک خواستیم، ابتدا نمی پذیرفت بعد گفت جان همه تان به خطر می افتد، ما قسم خوردیم، هیچکس نخواهد فهمید ما با تو ارتباط داشتیم، او با یکی از سکیوریتی ها که دوست پسرش بود حرف زد، 2 هزار و 500 دلار هم به او پرداختیم، تا قول داد نیمه شب در شلوغی یک پارتی بزرگ، شیلا را از خانه خارج کند و به ما بسپارد.
ما در اطراف آن خانه انتظار می کشیدیم یکبار حتی پلیس محلی به ما شک کرد، ولی طنازیهای سودی دوست دیگرمان، ما را نجات داد و اینکه به آن پلیس قول یک شام داد!
ساعت 3 نیمه شب، سکیوریتی خانه دنی، شیلای شکسته و ناتوان و تکیده و لرزان را به ما تحویل داد و شماره کنسولگری را که فردا ساعت 10 صبح باز می شد. تا به درون هتل کوچک آن سوی شهر برسیم، شیلا در آغوش ما تقریباً بیهوش شد.
24ساعت بعد ما در سانفرانسیسکو بودیم، درخانه دخترخاله ام، آنجا که شیلا را با آمبولانس به بیمارستان بردند و ما همه شب را بالای سرش بیدار ماندیم تا چشم باز کرد، گفت من کجا هستم؟ گفتیم سانفرانسیسکو، نفسی کشید و خوابید خوابی که 48 ساعت بطول انجامید و ما خوشحال که شیلا را نیمه راه مرگ و زندگی به آغوش خود برگرداندیم.