چگونه مچ برادرم باز شد؟

زندگی ما تا پدرم زنده بود در مسیر عادی حرکت می کرد چون پدرم مرد عاقلی بود و همه تابع اش بودیم با وجودی اینکه در طی 8 سال من و دو برادر و دو خواهرم ایران را ترک کردیم و همه به آمریکا و کانادا آمدیم، ولی با بودن خواهر کوچکم، پدر ومادر سرشان گرم بود.
من و برادر بزرگم درآمریکا ازدواج کردیم و بقول مادرم سرو سامان گرفتیم، خواهرانم در کانادا نامزد کرده و با شغل خوب، زندگی شان را ساختند و همه به فکر خواهر کوچکترمان هم بودیم و مرتب برایش حواله پولی وهدایا می فرستادیم، تا 3 سال پیش ناگهان دچار سرطان شد تا آمدیم به خود بجنبیم، او را از دست دادیم، این حادثه پدر و مادرم را بکلی از پای انداخت، تا آنجا که پدرم دو بار دچار سکته قلبی شد و در بیمارستان بستری شد و متاسفانه پارسال او را که پایه اصلی خانواده بود، از دست دادیم و غم بزرگی بر دل مادرمان ماند. من نگران مادر بودم، متاسفانه بدلیل موقعیت شغلی خود امکان سفر به ایران را نداشتم، از برادر بزرگم مهداد خواستم او سری به مادر بزند، شاید او را به آمریکا بیاورد. مهداد گفت من در فکرش بودم.
همان روزها از طریق خاله ام با خبر شدم مادرم نیز مریض و بستری است، مرتب زنگ میزدم و حالش را می پرسیدم، چون همیشه می گفت نگران من نباشید، من خوبم، شما مراقب خود باشید. تا مهداد راهی شد او زمانی رفت که مادر در بیمارستان بستری بود، گاه زنگ می زد و می گفت نگران نباش، من همه هزینه های بیمارستان مادرم را می پردازم، او را به یک بیمارستان خصوصی بردم، بهترین پزشکان را بالای سرش آوردم. نیاز به عمل جراحی قلب دارد، ولی پزشکان متخصص بالای سرش هستند، حتی یک پرستار مخصوص برایش گرفتم، من امیدوارم مادر را با خود به آمریکا بیاورم.
از دیدگاه من خبر خوبی بود، برادرم حتی از خواهرانم خواست بی جهت دردسر سفر را بجان نخرند، از کار و زندگی خود دست نکشند، او بجای ما مراقب مادر است، من هم با خواهرانم حرف زدم و آنها هم با وجود نگرانی با حمایت برادر بزرگمان آرام شدند. برادرم حتی به خاطر مادر از محل کارش مرخصی بدون حقوق دو ماهه گرفت و خیال همه ما را راحت کرد حتی بدنبال او همسرش فرناز هم به ایران رفت تا بیشتر مراقب مادر باشند.
یک ماه بعد میان برادرم و همسرش در ایران اختلاف افتاد وهمسرش به آمریکا بازگشته و تقاضای طلاق کرد من خواستم دخالت کنم مهداد تلفن کرد و گفت اصلا طرف این زن نرو، به تلفن هایش هم جواب نده، چون او زن خیانتکاری است، او به ایران آمده بود تا به من خبر بدهد عاشق کس دیگری شده و قصد دارد مرا ترک کند.
من خیلی ناراحت شدم، خوشبختانه برادرم هنوز بچه دار نشده بود، دورادور شنیدم از هم جدا شدند و حتی همسرش چند بار به من تلفن زد، ولی من جوابش را ندادم، دیگر ارتباط قطع شد.
من درهمان روزها از سوی کمپانی ماموریت سه ماهه ای برای استرالیا گرفتم، به مهداد زنگ زدم و گفتم هر کاری از دست من بر می آید آماده هستم، در ضمن نگران ماجرای جدایی از همسرت نباش، تو هنوز فرصت داری بهترین همسر را پیدا کنی، گفت ضربه بدی بود ولی همین که تو و خواهران ارتباط تان را با او قطع کردید، برای من قوت قلبی بود من تا زمانی که مادر نیاز داشته باشد در ایران می مانم، چون کمپانی به من امکان مرخصی بدون حقوق طولانی داده و بعد هم از من خواسته بعد از آن راهی چین بشوم و یک ماموریت مهم را انجام بدهم.
درست یک ماه بعد، یک شب مهداد خبر رفتن مادر را داد، هر دو پشت تلفن کلی گریستیم، احساس کردم همه ریشه هایم در ایران قطع شده، در حالی که می خواستم بعدا سری به ایران بزنم، با این خبر، بکلی دل کندم و به مهداد گفتم دیگر در ایران نمان، روحیه ات را از دست میدهی، گفت اگر ماموریت چین قطعی باشد، موقعیت خوبی است شاید این همه غم را در کار فراموش کنم.
من بعد از پایان ماموریت به آمریکا بازگشتم، تازه همسرم دختری بدنیا آورده بود، او را بنام مادرم گیتی، نام گذاشتیم، تا خاطره مادر مهربان مان بماند.
از این ماجراها 5 ماه گذشت، خواهرانم از کانادا زنگ زدند و گفتند تکلیف ارثیه پدر و مادر چه میشود؟ تکلیف خانه و سه چهار آپارتمان و ویلای شمال و اندوخته مالی پدر و جواهرات و اثاثیه خانه مادر چه میشود؟ من تازه به خود آمدم به مهداد زنگ زدم، خیلی خونسرد گفت من درپشت پرده فهمیدم که پدر یک زن و 4 بچه دیگر هم داشته و بیشتر ثروت خود را به آنها بخشیده و فقط دو تا آپارتمان مانده، که هنوز مراحل نقل و انتقال آنها انجام نشده است، من بعد از بازگشت از چین ترتیب آنها را میدهم، گفتم پدر چنین شخصیتی نداشت، عشقی که او به مادرمان داشت، یک عشق واقعی بود، مهداد گفت بهتر است بدنبال این ماجراها نرویم، چون آبروی فامیل میرود! من ظاهرا سکوت کردم ولی به خاله هایم زنگ زدم، آنها این مسئله را باور نکردند من ناچار شدم به ایران بروم و دنبال ماجرا را بگیرم ولی هنوز به جایی نرسیده بودم، که فرناز همسر سابق مهداد مرا در ایران پیدا کرده و زنگ زد و گفت من از طریق خاله ها فهمیدم در ایران هستی، می خواستم بگویم علت طلاق من از برادرتان، ناجوانمردی او بود، وقتی به ایران رفتم فهمیدم مهداد در دوران بیماری مادرتان، مرتب از او امضاء گرفته و هرچه داشته و نداشته بنام خود کرده با او درگیر شدم. به او گفتم این کار نهایت ناجوانمردی است، ولی او گفت برادر و خواهرانم شرایط مالی خوبی دارند، هیچ نیازی به ارثیه پدر و مادر ندارند و بعد هم فهمیدم مادرتان دو آپارتمان را بنام خواهران تان کرده و مهداد امکان دسترسی به آنها را نداشته است. گفتم من اگر شکایت کنم، حاضری شهادت بدهی؟ گفت از این کارها واهمه دارم، ولی سعی خودم را می کنم. من وکیل گرفتم و دنبال ماجرا رفتم، تازه بعد از 3 ماه فهمیدم، که مهداد براستی همه مایملک پدر و مادر را بجز آن دو آپارتمان بالا کشیده و در این مدت با گرفتن امضاهای مختلف از مادرم و پرداخت کلی رشوه، همه را بنام خود کرده است. اینک من در آمریکا هستم، وکیلم در ایران دنبال این ماجراست و می گوید در صورت رو شدن این کلاهبرداری، بخاطر اینکه برادرت سیتی زن آمریکاست، امکان زندانی شدن طولانی تا 25 سال وجود دارد. راستش برادرم نیز دچار نوعی ناراحتی قلبی است. وقتی با او تماس گرفتم، به شدت عصبانی شد و در پایان گفت حاضر است نیمی از آنچه بالا کشیده به ما برگرداند ولی من دچار سردرگمی شده ام، اگر شکایت را دنبال کنم، او را به زندان می اندازم و آینده اش را تباه می کنم آیا این کار درست است؟ آیا به قول او باور کنم و تا انتقال آنچه گفته، من و خواهرانم صبر کنیم؟

.
شهریار- فلوریدا

دکتر دانش فروغی روانشناس بالینی و درمانگر دشواریهای خانوادگی به آقای شهریار از فلوریدا پاسخ میدهد
همه ی دشواریهایی که از آن سخن گفته اید زیربنای خیانت درامانت های خانوادگی دارد. از یکسو اگر شرایط و دلایل قانونی در جهت عدالت اجتماعی و نگهداشت حرمت انسانی نباشد نمی تواند اینگونه حوادث را پیش بیاورد. شما میدانید که برای انجام چنین نقل و انتقال هائی در زمانی که فرد بیمار است و توانایی تصمیم گیری درست ندارد غیرقانونی و غیراخلاقی است. در اینجا می بینیم که یک برادر بقول معروف با مخفی کردن نیت و هدف اصلی خود به راحتی سر به بستگان خود خیانت می کند! دروغگویی را پیشه خود می سازد. نمی اندیشد که خواهر و یا برادر او هم حقی دارند. در نهایت بی عدالتی حق همه را پایمال می کند، زمانی که خود را در معرض آسیب جسمانی می بیند، ترس از آینده که در وجود بشر نهادینه شده است او را وادار می کند که به برادر و خواهر خود لقمه ای بخوراند!
نکته قابل دقت این است که این حادثه اتفاق افتاده است و اینک باید چه روشی را در پیش گرفت؟. بنظر می رسد که گرفتن وکیل درکشوری که قانون توی جیب قاضی است کاری از پیش نمی برد. شما با برادری روبرو هستید که می دانید بیماری قلبی شدید دارد. انجام کارهای غیراخلاقی و قانونی قلب افرادی را که وجدان بیدار دارند به شدت می آزارد. فقط این افراد بی “وجدان اجتماعی” هستند که حتی اگر آدم بکشند خم به ابرو نمی آورند. در چنین شرایطی بهتر است آنچه را که پیشنهاد داده است بپذیرید و خود را از یک جنگ نافرجام رها کنید و تردیدی نیست که این تصمیم را در ابعاد گسترده تر با روانشناس خود در میان بگذارید و در باره نگرانیهای خود با او صحبت کنید.

.