در اوج خوشبختی ام دشمن از راه رسیده



بعد از ده سال زندگی سخت و بدون امید، اینک به سر منزل مقصود رسیده ام. اینک مردی با همه وجود عشق خود را نثار من کرده است و زمانی که من با این عشق، گرمای زندگی گرفته ام، شوهر سابقم با روکردن عکسهای عریان من در صدد بهم ریختن زندگی و آینده من است!
.



18 سال پیش با آدرین ازدواج کردم، او با برادرم دوست بود و مرا از سالها پیش دوست میداشت. او مرتب در گوشم زمزمه عاشقانه می کرد، عاقبت نیز مادرش را به خواستگاری فرستاد. با وجود مخالفتهای پدرم و به دلیل اصرار برادرم و حمایت جدی از آدرین، من به همسری او درآمدم.
آدرین در کار عکاسی نیزمهارت داشت، یکبار درون گاوصندوق دفترش بیش از هزار تصویر لخت و عریان زنان و دختران را پیدا کردم. همین مسئله بین ما اختلاف انداخت و آدرین دلیل آورد که به این کار به عنوان یک کار هنری نگاه می کند و اگر من راضی شوم مدل او در عکاسی باشم، دور دیگران را خط می کشد.
من برای حفظ زندگی خود، تن به این کار دادم. البته اندام زیبا و متناسب من، نیز به این مسئله کمک کرد. آدرین حداقل در هفته 200 تصویر تازه از من میگرفت و همه اطاق کارش در گوشه و کنار خانه، پر از تصاویر عریان من بود. گاه ساعتها در آن اطاق می ماند و با عکس ها خوش بود. من نیز خوشحال از اینکه مدل شوهرم هستم و او را از پرداختن به دیگران بازداشته ام.
وقتی دخترم را حامله شدم، میان من و شوهرم فاصله افتاد، با اینکه نمی خواستم او به دیگران روی آورد، متاسفانه دوران حاملگی سبب گردید او مدل دیگری انتخاب کند و با وجود اینکه سعی میکرد من از ماجرا سر در نیاورم از سر کنجکاوی درون میز اطاقش عکس های مدل جدید را یافتم؛ تصاویری از خواهرزاده خودم ثریا بود!
دندان بر روی جگر گذاشتم، بر خود نهیب زدم که باید تا پایان بارداری صبر کنم. خوشبختانه دخترم صحیح و سالم و زیبا بدنیا آمد و من فرصت یافتم تا با ورزش و متخصص تغذیه، اندام خود را به وضع سابق باز گردانم. متاسفانه این بار شوهرم علاقه ای به تهیه عکس از من نداشت. همین عکس العمل او مرا دچار شک و تردید نمود و خیلی زود فهمیدم که عاشق خواهرزاده 18 ساله ام شده است. می ترسیدم ماجرا را رو کنم چون یا همه فامیل بهم میریخت یا سبب قتل و خونریزی میشدم. وضع روحی خودم نیز آشفته بود، بخود فشار آوردم و مرتب تلقین کردم که باید تحمل کنم، باید ماجرا را مکتوم نگهدارم. حدود 5 سال طاقت آوردم و عاقبت به بهانه های مختلف، دعوا و درگیری هایی براه انداخته و از آدرین جدا شدم.
خوشبختانه بهترین دوست دوران کودکی ام همسر یک آمریکایی شده بود و به نیویورک نقل مکان کرده بود. او به من کمک کرد تا به اتفاق دخترم از ایران خارج شده و به آمریکا بیایم.
در آمریکا دو سالی سرگردان و سرگشته بودم ولی وقتی گرین کارت گرفتم و شغل مناسبی یافتم، کم کم به وضع عادی برگشتم و حدود یک سال پیش با مردی آشنا شدم که این آشنایی تبدیل به یک عشق پرشور و دائمی شد. حمید واقعا دوستم داشته و دارد. او در یک شرکت بزرگ در نیویورک مشغول به کار است و چنان رفتار و کردار پسندیده ای دارد که دخترم نیز عاشق او شده و او را پدر خطاب می کند.
تقریبا همه چیز برای ازدواج ما فراهم بود که ناگهان یک شب که به خانه برگشتم در میان پاکت های رسیده، پاکت بزرگی یافتم که درون آن پر از عکسهای عریان خودم بود. همان لحظه، صحنه فیلم های سینمایی از نظرم گذشت و بعد قتل و جنایت ها که معمولا به دنبال این حوادث پیش می آید. خنده ام گرفته بود، پس آدرین در آمریکاست! او در اصل با این عکس ها پیام داده که حق ندارم برای خود زندگی سعادتمندی بسازم.
دو روز بعد آدرین زنگ زد، می گفت دوستم دارد، عاشق من است، می خواهد با من آشتی کند و با دخترش زیر یک سقف زندگی کند و معنی واقعی زندگی و سعادت را بچشد! من فریاد زدم دیگر بس است! دیگر فریب و نیرنگ بس است!
او تهدیدم کرد اگر به سویش باز نگردم این تصاویر را همه جا پخش خواهد کرد. می گفت هیچ کس باور نمی کند که شوهری از همسر خود چنین تصاویری گرفته باشد. بنابراین ازاین تصاویر هر تعبیری خواهد شد جز تعبیر هنری، آنهم از سوی شوهری برای زنش.
با آدرین قرار ملاقات گذاشتم، از او خواستم حرف دلش را بزند. او مرتب تکرار می کرد که دوستم دارد و برای آشتی آمده و برای بدست آوردن من حاضر است هر کاری بکند، حتی اگر لازم باشد هزاران کپی از این عکس ها را میان دوستان و آشنایان چه درآمریکا و چه در ایران تکثیر کند!
تلاش بسیار کردم تا شاید آدرین را بر سر عقل بیاورم ولی مانند قبل یکدنده و لجباز بود، ناچار جلویش ایستادگی کردم و گفتم از هیچ تهدیدی نمی ترسم، هر کاری دوست دارد انجام دهد و بعد به خانه برگشتم.
روز شنبه بعد برای ناهار با حمید قرار داشتم، او بدنبالم نیامد و وقتی با او تماس گرفتم به نظر عصبی می آمد. وقتی پرسیدم ماجرا چیست گفت هیچ! سپس گفت فقط میخواهد برای دو هفته به شیکاگو برود! فهمیدم آدرین دسته گل به آب داده، بلافاصله اورا پیدا کردم، او اعتراف کرد که عکس ها را برای حمید فرستاده است! دلم می خواست آن لحظه آدرین جلوی چشمانم بود و با دستهایم خفه اش میکردم، ولی در خانه تنها بودم و دخترم طبقه بالا خوابیده بود، بالای سرش رفتم، معصوم و بی گناه و بی خبر از همه حوادث، باور کنید در یک لحظه تصمیم به خودکشی گرفتم، آدرین آمده بود تا زندگیم را ویران سازد. . . طی یک هفته همه چیز بهم ریخته بود، همه آن رویاهای قشنگم برای آینده، برای دخترم، برای پایان دادن به سالها تنهایی و آرزومندی و همه و … همه با توطئه تازه آدرین در هم شکسته بود.
امروز خود را در یک بن بست بزرگ می بینم و نمیدانم چه کنم؟
فریبا. م ــ نیویورک


دکتردانش فروغی روانشناس بالینی و درمانگر دشواریهای خانوادگی به بانو فریا. م ار نیویورک پاسخ میدهد

بدون آنکه عاشق آدرین شده باشید با او ازدواج کردید. اصرار او و برادر شما در این ازدواج دخالت داشت. متوجه شدید که آدرین عکس هائی از “سوژه” های مختلف در گاوصندوقش دارد. معمولا عکس هائی که جنبه تبلیغاتی داشته باشد در گاوصندوق نیست، در مجلات و روزنامه ها و همه ی رسانه ها به مردم نشان داده میشود. پرسش این است که این عکسها چه ویژگیهای متفاوتی داشت که شما را نسبت به کار هنری حساس کرده بود؟ وقتی شما حاضر شدید که مدل او بشوید درواقع علاقه خود را به اینگونه کارها نشان داده اید ولی پرسش این است که آیا رابطه زناشویی شما سبب عریانی کامل بوده است که از پخش آن نگرانید؟ اینها مطالب نا گفته در این رابطه است. مسئله این است که اگر آدرین ساعتها به تماشای آن عکسها می نشیند درواقع از یک وسواس شدید رنج می برد؛ مگر او خود شما را چند ساعت در روز آنگونه که می گوئید (می بیند؟).
درهر حال از آدرین جدا شده اید. با دختر کوچک خود به آمریکا آمده اید تا دوران ناکامی های گذشته را در محیط تازه و ارتباط تازه ای که با حمید پیدا کرده اید جبران کنید ولی ناگهان آدرین از راه می رسد و همه ی آنچه را که تا کنون بوجود آورده بودید خراب می کند. حمید تحت تاثیرآدرین و عکس هایی که از شما دیده است عشق را فراموش کرده است و راه جدایی در پیش گرفته است، حال نمی دانید که باید چه کرد؟ زیرا می بینید که آدرین دوباره برنامه نشان دادن عشق و اصرار در بازگشت را به گوش شما می خواند. وجود کودکی که نیازمند به پدر و مادر است افکار شما را بر سر دو راهی تصمیم قرار داده است.
پاسخ من به شما این است که اگر میخواهید چند سالی دوباره عکس های تازه ای از شما به دست فرد دیگری بیافتد با آدرین ازدواج کنید؛ اگر میخواهید زندگی سالمی داشته باشید، حرفه ای بیاموزید و بکاری مشغول شوید که نگرانی مادی نداشته باشید. این دو مرد هیچکدام افراد مسئولی نیستند حتی حمید عاشق بجای آنکه بطور منطقی از شما پرسش داشته باشد راه فرار را ترجیح داد. با روانشناس برای آینده خود در تماس باشید و برنامه ریزی کنید.