روز اول
اوج وسقوط !
محمد سعيد حبشي
هنوز در فكر مردي هشتاد ساله هستم كه با يك سينه سخن خودرا از طبقه ششم زنداني به نام >خانه< به زير انداخت و او را در قطعه اي گمنام در بهشت زهرا به خاك سپردند.
او رانمي توانم فراموش كنم، چون از اهالي مطبوعات و سينما بوده و هستم، هميشه با نام او >سيامك پورزند< كه حق بزرگي به مطبوعات و سينماي ايران دارد، سر كرده ام و همواره كارهايش را به ياد دارم.
يكي از كارهاي جالب او تاسيس سينه كلوپ بودكه بدنبالش جشنواره هاي سينمايي را به راه انداخت. عشق او به سينما و مطبوعات و تلاشش براي به رونق كشيدن اين دو رشته در ميان مردم به ويژه جوانان به گونه اي بودكه حتي بعد از انقلاب هم بيكار ننشست ودر مدت كوتاهي تبديل به شمع محفل سينماگران و روزنامه نگاران دوران انقلاب شد وچهره هاي درخشاني را مانند مجيد مجيدي و بهمن قبادي را درجامعه مطرح ساخت.
اما افسوس كه با باريدن ابرهاي سياه سياست بر بام خانه سيامك پورزند، وي دچار توفاني شد كه مستحق آن نبود. اتهامش آن بودكه در كنفرانس جنجالي برلين شركت داشته تا نظام حاكم بر كشور را تضعيف كند، كه به گفته همسر دومش مهرانگيز كار ابدا دراين كنفرانس شركت نداشت. او حتي با اطمينان از سوئد به تهران بازگشت تا به چنين اتهامي رسيدگي كند، كه البته نتيجه اش زندان بود. درحاليكه او نه تنها در اين كنفرانس حضور نيافت، بلكه از حضور همسرش هم دراين كنفرانس خبر نداشت. حتي به توصيه همسرش هم گوش نداد تا درسوئد بماند وبه ايران نرود.اما سيامك پورزند سوئد را ترك گفت، آن هم همان سوئدي كه با كوه يخ آن >كيم نواكرداسكلتونكيم نواك< دوست بود و رفت و آمد داشت.
و بدين ترتيب روزنامه نگاري كه در ايران به اوج رسيده بود، در سن هشتاد سالگي به دليل رنج هاي زندان و تنهايي در خانه اش، از طبقه ششم ساختماني كه در آن زندگي ميكرد دست به سقوطي زد كه اين سقوط هم اوج دوباره او بود…
يادش گرامي باد
روز دوم
هديه خانم در آب
امروز در خبرهاي مربوط به داخل ايران خواندم كه >هديه تهراني< بازيگر سينماي بعد از انقلاب در تهران به يك سال زندان محكوم شده و مبالغي نيز بايد پرداخت كند.
اين هديه خانم، از وقتي كه فريفته سخنان اسفنديار رحيم مشايي شد و كنار دستش هم يك عكس جنجالي انداخت، آنچنان دچار دردسري شده كه گويا به اين زودي ها هم از آن رهايي نخواهد يافت.
او ميخواست يك نمايشگاه عكس آب برپا كند كه رحيم مشائي به او قول داد كه دولت 10 ميليون تومان به او كمك ميكند.اما باچنين قولي نه تنها نمايشگاه عكس را آب برد، بلكه خودش هم با آن عكس جنجالي در كنار مشايي دچار سيلي شده كه آب اورا ميغلتاند و ميبرد.
در حال حاضر طراح نمايشگاه عكس آب هديه تهراني به خاطر عدم وصول چك از اين ستاره شكايت كرده و وكيل هديه خانم هم گفته است كه موكلم پول ندارد و سازمان فرهنگي بايد آن را پرداخت كند كه قول وام و كمك به خانم هديه تهراني را داده اند.
در پاسخ نيز سازمان ميراث فرهنگي وگردشگري ايران نيز اعلام كرده است كه اين سازمان فرهنگي هيچ قراردادي با هديه تهراني ندارد.
درحال حاضر هديه خانم به جاي آنكه جلوي دوربين فيلمبرداري باشد، مرتب در جلسات دادگاه حضور مييابد تا تكليف نمايشگاه عكس آب او، بدهي ها، و عكس جنجالي خود با مشائي راكه اين روزها در دسته بندي هاي جناحي سخت مورد غضب گرفته، روشن كند و مسئله يك سال زندان رفتن خودراكه تقريبا حل شده، محكمتر سازد وآن را چهار ميخه نمايد.
به راستي هديه خانم! سينما چه اشكالي داشت كه يك مرتبه به سراغ نمايشگاه رفتي؟ آن هم نمايشگاه آب كه همه چيز آدم را آب ميبرد…؟
روز سوم
عكس بدون شرح
دوستي كه به تهران رفته بود اين عكس را نشانم داد وگفت از اين تابلوها در گوشه و كنار تهران و شهرستانها فراوان است. آن را بدون شرح چاپ كرده ام و توضيح درباره آن را به عهده خود شما عزيزان ميگذارم…
روز چهارم
ترس ياتشويق ؟
امروز وقتي كه شنيدم شهردار شميرانات مقدمات تبديل خانه عزت الله انتظامي را به موزه فراهم ميكند، يادم به اعتراض شديد يكي دو هفته پيش اين بازيگر توانا و سرشناس به گرسنگي مردم در ايران افتاد كه همه به شهامت او درود فرستادند.
بعد از خودم پرسيدم، آيا تبديل خانه موزه عزت الله انتظامي به موزه براساس ترس از اعتراض او بوده يا به خاطر شهامتي كه از خود نشان داده است؟
به هرحال شهرداري شميرانات هم اكنون تمام نيروهاي خود را بسيج كرده تا خانه انتظامي هر چه زودتر به صورت موزه مورد بازديد مردم قرار گيرد و خودبازيگر هم به همين خاطر از دو ماه پيش به خانه جديدي نقل مكان كرده است.
شهرداري شميرانات همچنين دربدربه دنبال يك اتومبيل شخصي از اين بازيگر است كه وي آن را مدت ها پيش فروخته است، و شهرداري تصميم دارد اتومبيل را به هر قيمتي كه شده خريداري كرده وآن را در حياط خانه او به معرض نمايش گذارد.
قرار است تعدادي از اثاثيه عزت الله انتظامي نيز در اين موزه چوب حراج بخورد و هزينهاش را صرف نگهداري موزه انتظامي بكنند…
روزآخر
روزي تلخ وشيرين
روز مادر كه ميآيد دلم ميگيرد كه چرا مادرم نيست تا بر دست هاي او بوسه زنم و زندگي ام را به مانند دوران كودكي و جواني، با كلمات شيرين، نگاه هاي مهربان، و تجربه هاي پربارش گلباران كند؟
اما در اوج دلتنگي، از ديدار مادراني كه هستند و پروانه وار به دور فرزندان خود ميچرخند تا زندگي را براي آنها شيرين و آسان سازند، خوشحال ميشوم و به همه آنها درود ميفرستم.
در مورد مادر، مقام مادر و فداكاري هاي مادر، شايد هيچكس به اندازه >ايرج ميرزا< جان كلام را ادا نكرده باشد.
او در اشعاري به نام >قلب مادر< كه دركتاب هاي درسي دوران قديم هم گنجانده شده بود بايد آن را حفظ ميكرديم و بدون غلط تحويل دبير ادبيات ميداديم، به داستان فرزندي ناخلف اشاره ميكند كه معشوقه اي جفاكار داردو شرط وصال را در اين ميداند كه جوان قلب مادرش را براي اوهديه آورد.
و جوان عاشق چنين ميكند و هنگامي كه قلب مادرش را به خانه معشوق ميبرد، در بين راه به زمين خورده ودست و پايش زخمي ميشود . در اين هنگام از قلب مادر اين صدا به گوش ميرسد كه ميگويد:
– اي واي پاي پسرم خورد به سنگ…