محمد سعيد حبشي
روز اول
يك شب شرقي درغرب
بازديد از اهرام ثلاثه ، قايق سواري بر روي رود نيل، و ديدن رقصهاي عربي در كافههاي رويايي كنار اين رود سحرانگيز يكي از خواستههاي من است كه هنوز برآورده نشده و همچنان پيرو اين گفته هستم كه ميگويد: آرزو بر جوانان عيب نيست!
اما بايد بگويم كه اگر به اين خواستهام نرسيدهام، در عوض شاهد برنامهاي بودم كه به راستي مرا به شبهاي قاهره ، شبهاي رود نيل و شبهاي طرب انگيز فرعونهاي مصر و خلفاي بغداد و دمشق برد كه چه زيبا و دل انگيزبود. اين برنامه كه با كارگرداني، صحنه آرائي و طراحي هنرمندانه يك دختر ايراني به روي صحنه رفت، شامل اجراي چند رقص عربي بودكه ماهرانه به صورت گروهي و تك نفره اجرا شد و بيننده را از دربار پادشاهان عرب به بيابانهاي سوزان دنياي عرب ميبرد كه امرا و يا كوليها براي بيتوته چند روزه خيمه ميزدند.
رقصها، لباسها، رنگها و موزيكها گوياي ذوق و هنر كارگردان جوان ايراني بود كه به خوبي از هنرمندان رقص كه هر كدام از مليتهاي مختلفاند و در فعاليتهاي اداري و اجتماعي لسآنجلس داراي موفقيتهاي ممتازي هستند، به نحو شايستهاي بهرهبرداري كرده بود.
به هر حال با آنكه به مصر و لبنان و عربستان نرفتهام، با ديدن اين برنامه، آنچنان با پر پرواز خيال به دنياي طربانگيز هنرمندان عرب زمين سفر كردم كه به اين زوديها خاطره آن از ذهنم خارج نخواهد شد
روز دوم
قتل يا حادثه ؟
هفته نامه >آبزرورآلبركاموك.گ.ب< دست داشته است.
اين مطلب، مرا به ياد غافلگير شدن جامعه ادبي آن زمان ايران انداخت كه از حادثه درگذشت آلبركامو بسيار متاسف شد.
در آن زمان روزنامههاي ايران نوشتند آلبركامو در حال رانندگي با اتومبيل بودكه در اثر يك تصادف ناگوار جان خود را از دست داد.
اثر بد اين حادثه غم انگيز بيشتر به اين خاطر بود كه او هنگام مرگ 46 سال داشت. آلبركامو با آنكه 46 ساله بود اما به اندازه صد ساله ها تجربه و آگاهي داشت. او درجواني لقب فيلسوفي گرفت و با نوشتههايش توجه كتابخوان هاي جهان را به سوي خود جلب كرد. بنابراين اگر زنده بود شايد به جاهايي ميرسيد كه خيلي ها بدنبال آن هستند و هنوز نتوانستهاند به آن برسند.
به هر حال در آن زمان همه پذيرفتند كه تصادف آلبركامو يك تصادف معمولي و ناگهاني بوده، اما حالا بعد از پنجاه و يك سال كه از آن حادثه غمانگيز ميگذرد، روزنامه آبزرور نوشته كه شوروي در مرگ آلبركامو دخالت مستقيم داشته است.
اين روزنامه انگليسي از قول >يان زابرنا< شاعر و مترجم سرشناس چك نوشته كه جاسوسان اتحاد شوروي در چرخ جلوي اتومبيل او به شكلي دستكاري كرده بودند كه با سرعت زياد منفجر شد و اتومبيل را واژگون ساخت.
چنين اظهارنظري اكنون اين سئوال را نزد دوستان و علاقمندان آلبركامو بوجود آورده كه در روز حادثه قرار بود آلبركامو با قطار به پاريس باز گردد و حتي بليط آن را نيزخريده بود، اما چرا ناگهان تصميمش را عوض كرد و با اتومبيل دوستش راهي پاريس گشت ، معلوم نيست؟!
يان زابرنا نويسنده معروف چك كه از مريدان آلبركامو به شمار ميآيد در يادداشت هاي آن زمان خود به اين مسايل اشاره كرده و نوشته كه آلبركامو به دستور >ديمتري تريفويويچ< وزير خارجه وقت اتحاد جماهير شوروي كشته شد. زيرا آلبركامو به هنگام اشغال مجارستان توسط اتحاديه جماهير شوروي در مقالهاي تند به او حمله كرد و گفت كه وزير خارجه شوروي مسئول كشتار در مجارستان است.
و اين ادعا درحالي است كه هنوز كسي به اسناد سازمان جاسوسي شوروي دست نيافته و شايد با افشا شدن اين اسناد در زمان لازم، حقيقت مرگ ناگهاني آلبركامو نيز فاش شود…
روز سوم
كنجكاوي هنرمندانه!
وقتي كه بيلي وايلدر كارگردان نامي هاليوود درحال ساختن فيلم >خارش هفت ساله< با شركت مريلين مونرو بود، تصميم گرفت صحنهاي را خلق كند تاكليه تماشاچيان جهان را براي ديدن آن صحنه به سينما بكشاند.
اين صحنه، صحنهاي بود كه >مرلين مونرو< را كه معروف به بمب جاذبه جنسي بود روي دريچه خروجي هواي زيرزمين ميديديم كه ناغافل ميايستد و ناگهان باد دامن پيراهن او را بالا ميزند.
صحنه مذكور در يكي از خيابانهاي شيكاگو فيلمبرداري شده بود عكس و پوستر آن تماشاچي را به سينما ميكشاند تا شايد در فيلم ببينند در آن زير چه خبر است؟
و حالا بعد از سال ها كه از تهيه اين فيلم و مرگ ناگهاني مرلين مونرو ميگذرد مسئولان شهر شيكاگو از اين ستاره سكسي سينما مجسمهاي با همان ژست، لباس وحالت تهيه كردهاند كه آن را در ميداني در اين شهر برپا داشته و هر روز صدها نفر به زير آن ميروند تا ببينندكه به راستي در آن زير چه خبر است؟!
اين مجسمه 7 متر طول دارد و نشان ميدهد كه تنها بيلي وايلدر انگشت روي كنجكاوي مردم به ويژه آقايان نگذاشته، بلكه، بعد از سالها مسئولان شهر شيكاگو نيز به فكر بهرهبرداري از اين كنجكاوي هنرمندانه! افتادهاند…
روز چهارم
روزخشم
به راستي كه برخي از ضرب المثل ها در گوشه و كنار جهان چه مصداق جالبي پيدا ميكند.
يكي از اين ضرب المثل ها را حتما شنيدهايد كه ميگويد: >آواز دهل شنيدن از دور خوش است.< اين ضرب المثل حالا در مورد كشور روسيه صادق است كه ادعاي فضاي باز سياسي دارد و عدهاي هم هنوز براي آن يقه پاره ميكنند!
امروز در اين كشور عده اي از مخالفان دولت روسيه با اطلاع قبلي ودريافت مجوز از پليس دست به برپايي يك اجتماع صلح آميز زدند تا به صورت علني مخالفت خود را با دولت اعلام دارند.
در اين اجتماع كه در نزديكي كاخ كرملين برپا شده بود تظاهركنندگان شعار ميدادند:
سرنگون باد حكومت پليسي- روسيه بدون پوتين وانتخابات آزاد…
اما پليس بدون آنكه هيچگونه اعمال خلاف قانون از تظاهركنندگان ببيند، ناگهان با مشت و لگد به جمع آنها يورش بردند و با زدن تظاهركنندگان يكي يكي آنها را بازداشت كردند.
تظاهركنندگان نام >روز خشم< را براي تظاهرات خود انتخاب كرده بودند، اماگويا پليس اين نام را به نفع خودبه عاريت گرفت وباخشم آنچناني به جوانان تظاهركننده حمله كرد.
به راستي كه آواز دهل شنيدن از دورخوش است…
روز پنجم
اسكناسهاي سمي!
به راستي كه قديم نديمها چه ايام خوشي داشتيم. نه از تلويزيون خبري بود و نه از اينترنت. راديو و مطبوعات هم دنياي شيريني داشتند كه با دنياي جنجالي و وحشت آفرين امروز كاملا متفاوت بود.
اين روزها، تا به سراغ راديو تلويزيون و شبكه اينترنت ميرويم، بلافاصله با خبرهايي روبرو ميشويم كه اگر جان مان را نگيرد، حتما آن را به شدت ميلرزاند.
امكان ندارد به سراغ راديو و تلويزيون برويم و با موج وحشتي كه از زبان كارشناسان اقتصادي و بهداشتي سرازير ميشود روبرو نشويم. يا درحال ورشكستگي هستيم و يا به خاطر بيماري هاي مختلف بايد رو به قبله دراز شويم تا بقيه تجارت كنند!
امروز نيز خبري به گوشم خورد كه ديدم براساس آن دارند، اين چند اسكناس ريز و درشتي هم كه در جيبمان قرار دارد، از دستمان بگيرند.
خبرچنين است كه اسكناس هايي راكه انسان ها در سراسرجهان درجيب دارند، به يك ماده سمي به نام >بيسفنول< آغشته است كه ميتواند خطرناك باشد.
پژوهشگراني كه روي مواد سمي كار ميكنند تشخيص دادهاند كه كاغذهاي اسكناس به مواد سمي >بيسفنول< آلوده است كه در صد بيشتر آلودگي آن در اسكناسهاي برزيل، جمهوري چك و استراليا قرار دارد و كمترين آنها در فيليپين، تايلند و ويتنام ديده شده است.
اسكناسهاي امريكايي اروپايي و ايراني نيز در حد وسط قرار دارد و تاكنون كسي از وجود اين ماده سمي در اسكناسها آگاه نبوده است.
بنابراين ميتوان نتيجه گيري كرد كه بايد پولها را در بانك گذاشت و با چك و كارتهاي اعتباري به خريد و فروش ادامه داد تا ما سالم بمانيم و بانكها پولدار شوند!
روز آخر
خوش خيالي!
خوش خيالي هم عالمي دارد.درست به مانند بي عاري كه شاعر كوچه وبازار ميگويد:
ز هشياران عالم هر كه را ديدم غمي دارد
بزن بر طبل بي عاري كه آن هم عالمي دارد
واما خوش خيالي و دنياي پر وسوسه آن چيست كه گاه انسان را دچار سركشتگي و حيرت ميسازد؟ شايد بهترين تعريف، حكايت همان پيرمرد و پيرزني باشد كه سالهاي جواني را در كنار هم سپري كرده بودند.
اين پيرمرد و پيرزن به محض آنكه خورشيد ميرفت تا در افق غروب كند، روي صندليهاي چوبي جلوي خانه مينشستند و هر كدام در سكوت به غروب خورشيد نگاه ميكردند.
پيرمرد به آرامي پكهاي فاصله داري به پيپ دسته صدفي خود ميزد، و پيرزن گيلاس شرابي را كه در دست داشت، با فاصلههاي يك نواختي به دهانش ميرساند و جرعهاي از آن را مينوشيد.
اين كار هر روزشان بود و بينشان نيز سكوتي عميق حكمفرما بود تا اينكه يك روز پيرزن سكوت را شكست و درحالي كه به افق چشم دوخته بود گفت:
– من نميدانم چگونه بگويم كه بدون تو نميتوانم حتي يك لحظه هم زندگي كنم.
پيرمرد كه از شنيدن چنين سخني از همسرش شگفت زده شده بود پرسيد:
– آيا آنچه را كه ميگويي از زبان تو ميشنوم يا شراب؟!
– البته كه از زبان من! چون هر چه راكه گفتم به شراب بود، كه نميدانم بدون آن چگونه زندگي كنم…