روز اول
24 سال با عصر امروز
محمد سعيد حبشي
روزنامه عصر امروز كه هر بامداد در لوس آنجلس انتشار مييابد و ايرانيان مهاجر را چه از طريق تكفروشي و چه از طريق اينترنت در سراسر جهان در جريان آخرين اخبار روز قرار ميدهد، 24 ساله شد و ميرود تا يك ربع قرن فعاليت خود را پشت سر بگذارد.
همايون هوشيارنژاد چند سالي است كه عصر امروزرا يك تنه در ميآورد و در كنار چنين كار طاقت فرسائي، تلويزيون عصر امروز را نيز اداره ميكند. از آنجا كه در طول دو دهه گذشته با عصر امروز همكاري داشتهام، هر سال شاهد موفقيت و گسترش بيشتر عصر امروز بودهام، به طوري كه از سال گذشته شبكه تلويزيوني عصر امروز نيز به آن افزوده شد. همايون هوشيارنژاد مدير و ناشر عصر امروز در ستون ويژه سالگرد عصر امروز به چگونگي تولد و انتشار 24 سال مداوم عصرامروز اشاره كرده و ضمن تشكر از همكاران و ياران خود در طول اين مدت نوشته كه محمد سعيد حبشي در طول دو دهه گذشته هيچگاه عصر امروز وخوانندگان خوب آن را رها نكرده است…
به قول شاعر، مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق آورد. وبعد بايد گفت: همايون جان! خسته نباشي و با عصر امروزت هميشه سلامت و پيشتاز باشي
روز دوم
نول والقلم
چه روز بدي بود امروز. سه كارتن بزرگ از نوشته هايم را به دست آشغالي سپردم تا گاراژ خانه كمي نفس بكشد و جاي آت وآشغال هاي ديگر را باز كند!
البته نوشتهها، دست نوشته نبود. بخشي از نوشتههايم بود كه در نشريات غربت مانند: عصر امروز، جوانان، پيام ايران، صبح ايران، تهران، هنرمند و تلاش به چاپ رسيده بود. اين نوشتهها را كه بيشتر از آنها خوشم ميآمد جمع آوري كرده بودم تا آنها را به صورت كتاب منتشر كنم.اما نشد كه نشد تا اينكه مجبور شدم از شر آنها خلاص شوم! سي سال در غربت، چه در تايلند، چه در دانمارك و چه در امريكا قلم زدم، چه چيزي نصيبم شد كه حالا از بريدههاي آنها نصيبم شود.
علاوه بر همكاري با روزنامه عصر امروز و مجله جوانان، چندسالي هم نشريه خودم را به نام >تلاش< داشتم و سالها نيز سردبيري مجله تهران و مجله هنرمند را عهده دار بودم كه وقتي به زحماتي كه به خاطر چاپ و انتشار آنها ميكشيدم فكر ميكنم، سرم به درد ميآيد. نوشتن دهها هزار مقاله و مطلب به طور روزانه كار سادهاي نيست، شايد كساني كه براي نوشتن يك نامه براي عزيزان خود دچار مشكل ميشوند كه چه بنويسند، بتوانند درك كنند كه چه ميگويم.
اما از آنجا كه چنين حرفهاي با عشق همراه است، انسان رابه ياد فرهاد كوه كن مياندازد، كه از عشق شيرين، بيستون را كند. بنابراين بايد گفت كه طاووس را بدون جور هندوستان نميتوان به دست آورد. اما خوشا به حال كسي كه در اين سفر دور و دراز تنها نباشد. همانطور كه من تنها نيستم. گاه از خوانندگانم نامهاي و پيامي دريافت ميدارم كه نه تنها خستگي را از تنم ميزدايد، بلكه پي ميبرم كه چگونه مورد قضاوت آنها قرار ميگيرم. و اين رابطه ، رابطه زيبايي است كه انسان عاشق به نوشتن را در هر شرايطي اميدوار نگهميدارد. بنابراين يك روز بد من هم ميتواند با رسيدن نامهاي از يكي از خوانندگانم تبديل به روز خوب شود.
نامهاي كه به دستم رسيده خوش خط و با طرحي زيبا بر روي كاغذي است. از متن نامه چنين بر ميآيد كه نويسنده آن دقيق، موشكاف، و اهل قلم و كتاب است. اما نامهاش را به عنوان خوانندهاي بي نام و نشان امضا كرده تا شايد به جذابيت نامه زيبايش بيشتربيفزايد.
اين دوست عزيز در سر آغاز نامهاش نوشته:
همواره به خود ميگفتم:چه زيباست! او فقط از پيچ وخم روزهاي هفته عبور نميكند ذهن روشن و وسيعش را دائما از پيچ و خمهاي پيچيده و نهان پنهان آدميان عبور ميدهد و چراغ راهش روح انساندوستي اوست كه همواره و هر جا حضور دارد، و اگر شما افراد دست به قلم از آن ياد نكنيد، چه كسي قرار است اين آگاهيها را به ما بدهد؟
آيا با چنين پيوندي كه بين نويسنده و خوانندگانش وجود دارد، باز هم ميتوان از نوشتن گله كرد؟
روز سوم
راز جوان ماندن
از چند هزار سال پيش تاكنون، همه به دنبال جواني هستند واين در حالي است كه جوانان قدر جواني خودرا نميدانند.
در مقطعي از تاريخ زندگي بشر، صحبت از كيمياگري به ميان آمد كه رمز و راز جواني را با خود آورد، اما كشف اين راز فقط در افسانهها تحقق يافت و هرگز در زندگي انسانها به واقعيت نپيوست.
درحاليكه بعد از هزاران سال هنوز چنين رويايي انسانها به ويژه زنان را رها نكرده وهمه همچنان به دنبال اكسير جواني هستند تا با استفاده از آن براي هميشه جوان بمانند.
اكسير جواني هم اكنون به شكل و شمايل كرمهاي ضد پيري درآمده كه سالها با نام هاي مختلفي توسط كمپاني هاي صاحب نام به بازار عرضه شده كه بيشترين در آمدها را در ميان كمپانيهاي ديگر دارند. زيرا وعدههاي فريبنده شركتهاي لوازم بهداشتي به زنان آنچنان تحريكآميز است كه كمپانيهاي ارائه كننده كرمهاي ضد پيري در افزايش قيمتها با يكديگر رقابت سرسختي دارند. زيرا كرمها هرچه گرانتر باشد، مشتريان بيشتري را به خود جذب ميكند. در حاليكه در يك گزارش علمي كه بر اساس تحقيقات دارويي گروهي پژوهشگر تهيه شده آمده كه كرمهاي ضد پيري نه تنها جواني را باز نميگرداند و چين و چروكهاي صورت و گردن و دست و پا را برطرف نميسازد، بلكه پول مصرف كنندگان را به هدر ميدهد تا جيب دارندگان كمپانيهاي سازنده اين نوع كرمها را پر سازند….
حال چرا هنوز عده زيادي از جمعيت جهان به دنبال كرم ضد پيري فاقد كيفيت درماني هستند، پاسخ را بايد در روياي بازگشت به دوران جواني يافت كه از دوران كيمياگري تا دوران كرم هاي ضد پيري هرگز به حقيقت نپيوسته و در آينده هم نخواهد پيوست
روز چهارم
دروغ گفتن مردان
خانمي به شدت از دروغ گفتن مردان شاكي بود و انگشت اتهام خود را بيشتر به سوي شوهرش دراز كرده بود.
براي آنكه كارشان به دعوا نكشد مرتبا ميگفتم اشتباه ميكند و او هم مرتبا سماجت به خرج ميداد كه مردان در دروغگويي دست زنان را از پشت بسته اند. و چون به نتيجهاي نرسيدم، حكايت هيزم شكن را برايشان تعريف كردم.
روزي هيزم شكني مشغول قطع كردن يك شاخه درخت در كنار رودخانه بود كه از خستگي تبر از دستش در رفت و در رودخانه افتاد. هيزم شكن از ناراحتي در حال گريه كردن بود كه فرشتهاي در كنارش ظاهر شد و علت گريه كردنش را پرسيد. هيزم شكن گفت تبرم در رودخانه افتاده و قادر نيستم آن را بيرون آورم و به كارم ادامه دهم.
فرشته فورا زير آب رفت و با يك تبر طلايي برگشت و پرسيد:
– تبر تو اين است؟
هيزم شكن جواب منفي داد و فرشته دوباره زير آب رفت و اين بار با يك تبر نقرهاي برگشت و پرسيد:
– آيا اين تبر توست؟
اين بار هم پاسخ هيزم شكن نه بود و فرشته بار ديگر زير آب رفت وبا تبر آهني هيزم شكن بالا آمد و پرسيد:
– آيا اين تبر توست؟
هيزم شكن با خوشحالي جواب مثبت داد و چون فرشته ازصداقت مرد خوشش آمده بود هر سه تبر را به او داد و هيزم شكن شادمان روانه خانه شد.
يك روز ديگر كه هيزم شكن با زنش كنار رودخانه راه ميرفت، ناگهان زنش در رودخانه افتاد هيزم شكن كه شنا بلندنبود گريه كنان به سرش كوبيد تا راه چارهاي پيدا كند كه دوباره همان فرشته به سراغش آمد و علت گريه كردنش را سئوال كرد.
هيزم شكن با اندوه ماجرا را تعريف كرد و فرشته هم فورا زير آب رفت و با جنيفر لوپز برگشت و پرسيد:
– زنت اينه؟
هيزم شكن ناگهان از خوشحالي فرياد زد:
– آره!خودشه!
فرشته با شنيدن چنين پاسخي عصباني شد و به هيزم شكن گفت:
– تو تقلب كردي و اين نامرديه.
هيزم شكن در جواب گفت: فرشته جان مرا ببخش كه سوءتفاهم شده! من اگر به جنيفر لوپز نه ميگفتم تو ميرفتي و با كاترين زتاجونز ميآمدي و باز هم اگر به كاترين زتاجونز نه ميگفتم، ميرفتي و با زن خودم ميآمدي و وقتي ميگفتم آره، آنوقت هر سه تا را بمن ميدادي. درحاليكه من يك آدم فقير هستم و چون توانايي نگهداري سه تا زن را ندارم، گفتم آره، كه نه شما بيشتر زحمت بكشيد و نه من دچار مشكل اخلاقي شوم…
بعد از اين حكايت به آن خانم گفتم: حالا متوجه شديد چرا بيجهت فكر ميكنيد مردها دروغ ميگويند
روز آخر
روياي سرزمين عجايب
نام >سرزمين عجايب< هميشه براي من خاطرهانگيز بوده و هر گاه نيز كه با چنين نامي بر ميخورم، بلافاصله به مانند دوران كودكي سوار بر ابر خيال ميشوم و در آسمان سرزمين عجايب به پرواز در ميآيم.
امروز نيز وقتي كه از جشن دهمين سال برپايي نمايشگاه سرزمين عجايب در آلمان باخبر شدم، به ياد دوران كودكي افتادم كه روياهاي آن تا به امروز هم ادامه دارد.
بخشي از اين نمايشگاه ويژه كارهاي دو برادر دوقلو و هنرمند به نامهاي فردريك و گريت است كه آثار آنها بيشتر مرا در روياهاي كودكي فرو برد.
اين دو برادر در ساختن جاذبههاي سرزمين عجايب آنچنان مهارتي از خود نشان دادهاند كه تا به حال چند نشان شايستگي جمهوري فدرال آلمان را نصيب خود كردهاند.
به اين عكس نگاه كنيد كه بخشي از شهر هامبورگ را نشان ميدهد. چه كسي ميتواند تصور كند كه اين شهر در ابعاد بسيار كوچكي ساخته شده كه باجزئيات طبيعي آن تفاوتي ندارد.
هنر سازندگان را ميتوانيد در تصوير زير و از زاويه ديگري ملاحظه كنيد كه چگونه هامبورگ را در ابعاد بسيار كوچكي خلق كرده و تماشاگران را مبهوت هنر خودساختهاند.
نمايشگاه سرزمين عجايب در 1300 متر مربع و با بودجهاي معادل 12 ميليون يورو ساخته شده و نشان ميدهد كه روياي سرزمين عجايب همه را به خود مشغول داشته است.