DarPichokham1301-01

 

 

 محمد سعيد حبشي

روز اول
جنجال ادبي

DarPichokham1301-02DarPichokham1301-03

 

 

به تهران زنگ زدم تا ببينم دوستان ازحاشيه برگزاري نمايشگاه كتاب كه با بگير وبه بند همراه بود،  چه خبرهايي دارد.
گفت:  اينجور جاها آفتابي نمي‌شوم تا هم اعصابم خرد نشود و هم در مسير برخي از جنجال هاي متداول روز قرارنگيرم.
پرسيدم:  پس خبر بي خبر؟
گفت:  البته  چندان بي خبر هم نيستم. از جمله چاپ مقاله اي از استاد محمدرضا شفيعي كدكني است كه در كتاب اخير او >حالات و مقالات م– اميد< سر وصدايي درميان ادب دوستان به راه انداخته كه جالب است.
با دريافت چنين خبري،  سئوال و جواب ها شروع شد كه چكيده آن چنين است:
ماجرا ا ز اين قرار است كه استاد محمد رضا شفيع كدكني در كتاب اخير خود تعريف تازه اي از شعر دارد و مي‌گويد كه شعر معماري زبان و موسيقيايي شدن تصوير عواطف انساني در زبان است.
با توجه به چنين تعريف جالبي از شعر،  استاد سپس شگفتي خود را از برخي اشعار مثنوي، ديوان شمس،  سعدي،  حافظ و خيام بيان كرده و آنگاه اظهار مي‌دارد كه نمي‌دانم چرا از شعر هيچكدام از شاعران معاصر ما، مانند بهار، ايرج، نيما،  شاملو، فروغ و سايه و چند تن ديگر شگفت زده نشدم جز برخي اشعار اخوان ثالث كه ازبهترين شاعران معاصر است و بيش ازهر شاعر ديگري شعر درخشان دارد.
شفيع كدكني آنگاه  شاملو و  اخوان را مورد مقايسه قرار داده و نوشته است كه طرفداران شعر اخوان بيشتر كساني هستند كه شعر فارسي و ادبيات كهن را به خوبي مي‌شناسند، و برعكس طرفداران شاملو گروهي از شعر خوانان با شعر دوستان‌اند كه ارتباط چنداني با عرصه تاريخ ادبيات فارسي ندارند.
استاد شفيع كدكني بعد از چنين نظري مي‌افزايد: شمار شاعران طرفداران شاملو چند برابر شاعران طرفدار اخوان است و اين به معناي  آن است كه طرفداران شاملو به لحاظ كميت بسيارند،  ولي طرفداران اخوان كيفيت كارشان بهتر است.
با اين تعريف از سوي محمدرضا شفيعي كدكني در كتاب >حالات و مقالات م–اميد<، هم اكنون جنجالي در محافل ادبي پديد آمده كه در كنار تنشهاي سياسي و بگير و ببندهاي درون كشور، جالب است و عدهاي را به سوي ادبيات سوق مي‌دهد...

روز دوم
شيرتو شير آلماني

DarPichokham1301-04

روزنامههاي آلمان عكسي را كه در زير مي‌بينيد چاپ كرده و نوشتهاند كه داستان حامله شدن اين زن، قاضي معروف دادگاه اشتوتگارت را گيج كرده كه در مورد اين پرونده استثنايي او چه حكمي صادر كند.
اين خانم 29‌ ساله و زيبا همسر مرد جواني به نام سوپولوس است كه هر دو عاشق بچه دار شدن هستند،  ولي هرچه فعاليت مي‌كنند به نتيجه نمي‌رسند تا سرانجام دكتر گواهي مي‌دهد كه مرد عقيم است. اين ضربه زندگي آنها را تيره و تار مي‌سازد تا تصميم  مي‌گيرند از مرد همسايه كه اتفاقا با آنها دوستي دارد كمك بگيرند. مرد همسايه كه فرانك مانوس نام دارد و صاحب همسر و دو فرزند است از چنين درخواستي شوكه مي‌شود و با آن مخالف مي‌كند. اما دوستش اصرار مي‌ورزد و حتي پيشنهاد مي‌كند بابت اين همكاري 2500‌ فرانك به او پرداخت كند. در اين مدت نيز زن جوان با بيكيني در حياط خانه ديوار به ديوار همسايه،  به نمايش تن و بدن و آفتاب گرفتن مي‌پردازد تا كم كم حس همكاري! مرد همسايه بيدار شده و با گرفتن موافقت همسرش كه نياز به پول براي خريد اتومبيل داشت،  تن به فداكاري مي‌دهد و هفتهاي  سه بار به قول خود عمل مي‌كند. اما بعد از 72‌ مرتبه هما~غوشي هيچ نشانهاي ازحامله شدن در همسر سوپولوس پديد نمي‌آيد. اين مسئله سبب خشم سوپولوس مي‌شود و ماجرا را با دكتر زنان درميان مي‌گذارد. دكتر پس از آزمايشات لازمه از فرانك اعلام مي‌كند كه او هم مانند شوهر آن زيبا عقيم است. با كشف چنين رازي سوپولوس 2500‌ فرانك خود را مطالبه مي‌كند و دوستش هم مي‌گويد كه پولي در بساط ندارم و در اين زمينه هم تضميني ندادهام. بنابراين ماجرا به دادگاه كشيده مي‌شود و در اين ميان بين فرانك و همسرش نيز به سختي شكرآب مي‌شود وهمسرش مجبور مي‌شود در دادگاه اعتراف كند كه بچه ها از شوهرش فرانك نيست و با مرد ديگري رابطه داشته است.
خلاصه، داستان شير توشيري است كه جناب قاضي در آن مانده و نمي‌داند در مورد اين پرونده چه قضاوتي بكند و چه رائي صادر نمايد كه نه سيخ بسوزد و نه كباب. البته هيچ بعيد  نيست جناب قاضي هم مثل خيلي ديگر از قاضي ها يك پرونده سيخ و كباب داردكه از باز شدن آن وحشت دارد.
به هرحال بد نيست خانم ها و آقايان  كه عاشق بچه دار شدن هستند،  پيش از ازدواج، حاملگي و بچه دار شدن را با هم تجربه بكنند و بعد سر سفره عقد بنشينند تا چنين داستانهايي تكرار نشود.

روز سوم
اي كاش

DarPichokham1301-05

 ايرانيها برخلاف اروپاييها و آمريكاييها و حتي خاوردوريها خيلي خيلي كم كتاب مي‌خوانند.
در آمار واقعي سرانه كتابخواني در ايران كه سال گذشته انتشار يافت اعلام شده كه در شبانه روز ايراني ها بين دو تا  هفت دقيقه كتاب مي‌خوانند!
اين آمار تاسف انگيز درحالي است كه بيشتر شاعران و اديبان جهان ايراني هستند و آثارشان به زبان هاي ديگر نيز انتشار يافته است. علاوه بر اين كتابخانههاي معتبر و بزرگي در ايران وجود دارد كه در طول روز شايد فقط چند نفري مراجعه كننده داشته باشد.
اما به رغم چنين بي توجهي به كتابخانه و كتابخواني،  امروز در گزارشي از نبي بهرامي‌در جديد آن لاين خواندم كه >حاج علي يگانه< هنوز هم با آنكه هفتاد سال دارد،  بين بچه ها و بزرگسالان روستايش كتاب پخش مي‌كند. او اين كار را از زماني آغاز كرد كه با رسول پرويزي آشنا شد.علي يگانه كه ساكن روستاي قصاب باديهاي از شهرستان جم استان بوشهر است،  مي‌گويد: 
من عاشق شاهنامه بودم. از صحرا كه به خانه  مي‌ رفتم خستگي شخم زدن را با خواندن شاهنامه بدر مي‌كردم. يك خانه بزرگ هم روبروي آلونك ما قرار داشت كه رسول پرويزي در آن زندگي مي‌كرد و چون فهميدم  نويسنده است مي‌رفتم و برايش شاهنامه  مي‌خواندم. چون آن روزها تشنه خواند و دانستن بودم،رسول مرا به سراغ كانون پرورش فكري كودكان فرستاد. من با الاغم راهي آنجا شدم و وقتي فهميدند عاشق كتاب هستم؛  پنجاه كتاب بار الاغم كردند تا بخوانم و برگردانم و به ديگران هم بدهم. از آن به بعد كار من در كنار داس زدن اين بود و هنوز هم كه هفتاد سال از عمرم گذشته به اين كار ادامه مي‌دهم و خيلي از بچه ها و پدر و مادرها را كتاب خوان كردهام. حالا همه رسول پرويزي، احمد شاملو،  اعتماد زاده،  صادق هدايت،  دشتي،  دولت آبادي، ويكتوهوگو،  رستم وسهراب و خيلي از نويسندگان و شاعران ايران و جهان را مي‌شناسند…
اي كاش نمونه حاج علي يگانه را كه از كودكي در نخلستان كار مي‌كرده و هنوز هم در آن به كار مشغول است، زياد داشتيم تا كتاب خواني را در ميان مردم ايران گسترش ‌دهند…

روز چهارم
آرامش در طبيعت

DarPichokham1301-06

هرگاه كه خستگي و فشارهاي روحي بر دوش انسان سنگيني مي‌كند و او را به مرزجنون مي‌كشاند،  بهترين راه فرار از آن، پناه بردن به طبيعت است. اين مطلب را پزشكان و كارشناسان امور رواني نيز تائيد كرده اند و گفته اند كه ديدن طبيعت و خود را گم كردن در آن،  هزاران تن انسان مستاصل و كلافه را آرام ساخته و حتي عده اي را از خودكشي نجات داده است.
بنابراين رها شدن در دامن طبيعت به ويژه در بهار كه شكوفه ها رقص كنان بر روي شاخهها و ساقهها بارنگ هاي جادويي خود ظاهر مي‌شوند،  انسان را از چنبره فكر بسياري از گرفتاريها كه نتيجه زندگي در دنياي ديوانه،  ديوانه امروزي است رهامي‌سازد و به جاي آن نوعي اميد و انرژي مي‌دهد كه با آرامش دروني همراه است.
در اين مورد حافظ مي‌گويد:
صبا به تهنيت پير مي‌فروش آمد
كه موسم طرب وعيش و ناز ونوش آمد
هوا مسيح نفس گشت و باد نافه گشاي
درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد
تنور لاله چنان برفروخت باد بهار
كه غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد…

روز آخر
بزرگترين حسرتها

 

از لحظهها بايد استفاده كرد. بايد تلاش كرد تا بر شاديها افزوده  شود. به خاطر كمبودها نبايد تمام درها را به روي خود بست و ماتم گرفت. قدر دوستيها را بايد دانست و از دشمنيها بايد دوري كرد.آن قدر نبايد سخت كار كرد تا از تفريح، و لذت از طبيعت دور ماند. در مورد آنچه كه گفته شد بايد عمل كرد و آن را آويزه گوش قرار داد كه پشيماني  دردي را دوا نمي‌كند.
بيان اين مطالب از آن جهت بود كه امروز به گزارشي از يك محقق استراليايي دست يافتم كه درباره بزرگترين حسرت‌ آدم هايي بودكه هفتههاي پاياني زندگي خودرا مي‌گذراندند.
جالب است كه آنها همه يك نوع حسرت داشتند و مي‌توان گفت كه حسرتشان مشترك بود.
 آنها آرزو كرده بودند كه كاش سخت كار نمي‌كردند و از لحظات زندگي بهترين استفادهها را براي تفريح و لذت مي‌بردند.
حسرت ديگر آنها اين بود كه كاش براي خود زندگي كرده بودند و آنگونه زندگي مي‌كردند كه خود مي‌خواستند نه آنكه ديگران از آنها توقع داشتند.
يكي ديگر ازحسرتهاي آنها اين بود كه اي كاش شجاعتش را داشتند تا احساسات خود را با صداي بلند فرياد مي‌زدند.
حسرت ديگرشان در زمينه حفظ رابطه با دوستانشان بود،  وآخر اينكه حسرت آن را داشتند كه اي كاش شادتر زندگي مي‌كردند.