استاد علي مسعودي
هنرمند، نويسنده و پژوهشگري كه بايد از نو شناخت
پدرم از انقلابيون مشروطه بود و سابقه نويسندگي در خانواده من به 800 و اندي سال پيش ميرسد
استاد علي مسعودي را بايد از چند زاويه ديد، او يك طراح بسيار برجسته، يك نقاش مبتكر و پراحساس، يك نويسنده توانا و يك تحليل گر و پژوهشگر صاحب سبك است.
علي مسعودي در مورد مسائل سياسي ديدگاه آگاهانه اي دارد وبر خلاف بسياري از تحليل گران سياسي، بدون رتوش و مستند و عريان سخن ميگويد و مسائل سياسي را به بررسي ميكشد، ضمن اينكه علي مسعودي از زاويه ديگر طراح نامدار و از اولين استادان گرافيك در ايران است، كه سالها بعنوان سردبير كل هنري موسسه اطلاعات فعاليت داشت و در نشريات اين موسسه تحولي بزرگ بوجودآورد و بروايتي 20 سال جلوتر از زمانه خود بود.
استاد علي مسعودي در نقاشي، اعجاز ميكند، ولي استاد با وجود سيل علاقمندان حاضربه فروش تابلوهايش نمي شود و هنوز خانه اش پر از تابلوهاي زيبا و شگفت انگيز است، كه از سبك ويژه او سخن ميگويند و تنها گروهي معدود شانس ديدن اين تابلوها را دارند.
استاد مسعودي را بعنوان داستان نويس توانا ميشناسيم. ضمن اينكه در طنزنويسي دستي اعجازانگيز دارد.
فرصتي پيش آمد تا با اين چهره توانا، صاحب سبك، قابل احترام به گفتگو بنشينيم و از زبان او زندگي هنري، سياسي و اجتماعي اش را مرور كنيم.
در سال 1314 در هشتم ديماه اش در بيرون دروازه شميران در كنار خندقي عريض البته با عمق كم كه امروز خيابان خورشيد است بدنيا آمدم.
پدرم از انقلابيون مشروطيت بود، پدرانش دركار تدريس و نوشتن و مستوفي گري و تاريخ نويسي بودند سابقه آنها در كار نويسندگي تاآنجا كه ميدانم به هشتصد و اندي سال پيش ميرسد.
او استاد ادبيات عرب بود در كنار تدريس و ترجمه وظيفه اجتماعي خود ميدانست كه در تحولات حقوق انساني كه با نهضت مشروطيت شتاب گرفته بود شركت موثر داشته باشد.
او مرد آزاده و آزاديخواهي بود كه آزاديخواهي را دكان كسب معيشت نساخت و پس از صدور فرمان مشروطيت به نمايندگي مجلس از مذهبي ترين و مركزدانشگاهي شهر قم انتخاب شد و بعداز به سلطنت رسيدن رضاشاه از ايران به تركيه تبعيد شد و چند سالي بعد با وساطت آتاتورك اجازه بازگشت به او داده شد و تحت نظر پليس سياسي زندگي تبعيد درخانه را تجربه كرد و فقط كلاسهاي درس ادبيات عرب را در منزل شخصي داير نمود.
او از اولين نويسندگاني بودكه اولين رمان را بفارسي تحت عنوان >عباسه خواهر رشيد< اثر جرجي زيدان را برگرداند، تاريخ تمدن اسلامي، و كتابهاي مدارج القرائه از ديگر فعاليت هاي ادبي او بود.
پدرم يكي از پيشقراولان كنار گذاردن لباس روحانيت و به تن كردن لباس اروپايي بود و با همه سعايتي كه دشمنانش كردند در انتخابات بعدي شهر قم باز هم توسط مردم انتخاب شد.
او در پائيز 1325 با فاصله اي چند ماهه از مرگ مادرم از دنيا رفت من مادرم را عاشقانه ميپرستيدم و تا سالهاي بسيار مرگ او را باور نكردم و در هر غروب آفتاب زير درخت هاي اقاقيا سركوچه باغ يوسفيه به انتظار بازگشت او بودم.
تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در شرايط سخت گذراندم.
نوجوانيم مصادف بود با شروع خيزش نهضت ملي، و من كه شيفتگي به آزادي را در خون ميراث داشتم دل در گروي خواسته هاي پيام آور آزاد منشي چون مصدق گذاشتم.
اشغال ايران توسط متفقين، جدا شدن آذربايجان از حكومت مركزي و الحاقش به اردوگاه روس ها اين فكر را در من و عده اي از ناسيوناليستهاي جوان ايجاد كرد كه درد بزرگ ما عدم اتحاد اقوام ايراني است و بايد كه ممالك محروسه ايران را تبديل به مملكت حراست شده كرد. نهضت اتحاد ايرانيان >پان ايرانيسمحزب ملت ايران بر بنياد پان ايرانيسم< تشكيل شد كه امروز ازجمع اولين اعضاي آن بيشتر از سه چهار تن كه يكي از آنها من هستم باقي نمانده.
در مقابل جنبش ناسيوناليستي ما جوانها، روندگان طريقت چپ بودند كه اعتقاد داشتند مرز، مليت، و وطن و وطنخواهي جائي در ميان آينده سازي وجود ندارد و بايد در حاشيه سيادت همسايه شمالي در گوشه اي از اردوگاه آنها، سد جوع كرد.
در دوران دبيرستان زماني در روزنامه باختر امروز بعنوان مصحح براي گذراندن زندگي بعد از ساعات مدرسه كار كردم و پس از كودتاي، روسي، انگليسي كه با توافق امريكا در ايران شد آخرين تلاشهاي حزبي با انتشار مخفيانه روزنامه >راه مصدقآپادانا< ادامه پيداكرد و در پنجمين شماره روزنامه راه مصدق، دستگير شدم و به مدت دو سال و هفت ماه كه هفت ماه آن در زندان مجرد بود آغاز جواني را مزه كردم.
بعد ازآزادي از زندان كه همراه با تعهد عدم دخالت در كار بزرگترها!! از طراحي و نقاشي كه ازكودكي شيفته آن بودم به مطبوعات قدم گذاشتم، نشريات موسسه اطلاعات، مجله سپيد و سياه، نشريات تهران مصور، اميد ايران، مهر ايران و چند روزنامه روزانه و هفتگي عرصه نمايش كارهايم بطور همزمان شد واز قلم جز مورد استثنائي خبرنامه جبهه ملي كه بطور مخفيانه چاپ ميشد استفاده نكردم.
امسال سي و دو سال است كه از وطن، وطني كه عاشقانه دوستش دارم بدور هستم، و نويسندگي را به تلافي سكوت عصر شاهنشاهي با پشتكار دنبالش بودم در اين مدت سه داستان بلند را نوشتم >ارسي هاي اصغر> <باغهاي سوختهاردوگاه ديوانگان يا خلخانهآرشنامه هاي ايراني< بطور مرتب هفتگي و مصاحبه ها و نظرات شفاهي در تلويزيونها كه نشان دهنده رنج از بيعدالتي و آرزوي سقوط خودكامگي و خردگرائي و وسواس در بازگويي حقيقت براي مردمان سرزمينم بوده كه سرگيجگي تاريخي قدرت تفكر و احساس خطر را از آنها گرفته:
در كنار اين تلاشهاي اجتماعي كه به غلط آنرا ما حركت سياسي ميناميم هنر نقاشي و معماري بودكه اعتيادش از همان زماني كه شش، هفت ساله بودم همه وجود مرا در هم گرفت وقتي از صورت معلم كلاس اولم خانم خواجه نوري كه روحش شاد باشد تصويري كشيدم و به درخانه اش رفتم و بعنوان سپاسگزاري صورتم را بوسيد، داغي لبانش را هنوز كه هنوز است روي گونه ام حس ميكنم.
نقاشي با نقش معلم زيبايم كه سخت عاشقش بودم شروع شد و هرگز از من جدا نشد. در نقاشي من هرگز خود را در قالب خاصي محبوس نكردم و اعتقاد دارم كه نبايد نقاشان از كار خود كپي كنند.
در سالهايي كه در ايران بودم تابلوهاي خود را هرگز به ديدگاه مردم نگذاشتم و نفروختم بلكه خود يكي از خريداران تابلوهايي شدم كه ميپسنديدم.
در سال هاي اول خود تبعيدي و ترك وطن بنا به عادت گذشته و علاقه مفرط به كار مطبوعاتي بدون اينكه وجهي دريافت كنم سعي كردم در حد امكان و قدرت اگر نيازي به كارهاي من باشد، رفع نياز بكنم.
وقتي امروز به كتاب >سرزمين پادشاهان< كه محصول كارم قبل از تغييرات سياسي در ايران است نگاه ميكنم از اينكه در اين كتاب بدون آنكه وجهي دريافت كنم، توانستم ظواهر سرزمين خود را به زيبايي نشان دهم احساس رضايت ميكنم.
امروز اوقات مرا نقش آفريني مملو از رضايت ميكند و من را از سر بديوار كوبيدن دور ميدارد.
من درحاشيه صرف اوقاتم از تلاش فوق تصور بعضي از دوستان مطبوعاتم كه به نظر من مجله جوانان در راس هرم آن قرار دارد احساس خوش آيندي دارم، خصوصا از مهدي ذكايي كه بدون غلو و اغراق يكي از چهره هاي برجسته نويسندگي ايران است و همواره با يادي از من نگذاشته گردي بر چهره من بنشيند تشكر ميكنم.
علي مسعودي