مصاحبه اختصاصي جميله خرازي،چهره فعال فرهنگي و اجتماعي
در اروپا با رضا بديعي، كارگردان برجسته و ماندني هاليوود
در سالگرد درگذشت رضابديعي،
ياد او را زنده نگه ميداريم
اين مصاحبه بسيار دوستانه و در محيط هميشه امن و پر از صلح و صفائي كه وجود شما هميشه آن را ميسازد انجام ميشود. شما را همواره در سالهاي گذشته كه دور از خاك وطن بودهايد با قطعات بريده شعر و كتابهاي نفيس چون معشوقي عزيز با هم ديدهام و ميدانم محفوظات شعري و دانستنيهاي ادبياتتان نه در مقايسه با كساني كه سالها از اين فرهنگ دوربودند بلكه در مقايسه با افرادي كه در بطن همان خاك هنوز قلم ميزنند قابل ستايش است. اجازه بدهيد با نقل خاطرهاي از زادگاهتان و تصويرهاي روشني از آن زمان شروع كنيم.
خاطراتي از زمان ايران دارم در حدود پنجاه يا شصت سال قبل. من فيلمبردار دربار شده بودم و اولين كارهايم را با زنده ياد جمشيد شيباني شروع كردم وبعد براي شهرداري و در نهايت در قسمت سمعي و بصري وزارت فرهنگ و هنربه رياست آقاي پهلبد، مشغول شدم. روزي آقاي پهلبد به من ماموريت فيلم برداري روز تولد اعليحضرت در چهارم آبان ماه را دادند.در اين روز خاص مدارس ارتش، نيروي دريائي از صبح زود به تمرين مشق مارش نظاميو هواپيماها به پرواز مشغول بودند در ايوان سلطنتي كه مفروش با قاليهاي كرمان بود اعليحضرت ميايستادند و گروههاي مختلف با پرچم در حضورشان رژه ميرفتند .
من هم فيلم برداران را در زواياي مختلف گذاشته بودم كه از تمام صحنهها فيلم برداري شود و خودم هم اجازه داشتم روي ايوان سلطنتي باشم و از اعليحضرت و ميهمانان و عدهاي از كور ديپلماتها عكس و يا فيلم بگيرم. اين روز بسيار طولاني از ساعت 10 صبح شروع شده بود و براي ايشان كه بايد تا غروب مي ايستادند و مرتبا جواب سلام ميدادند بسيار خسته كننده بود. اعليحضرت بدون توجه به دوربين فيلمبردارها و عكاسي من به ناگهان خميازه كشيدند و تازه متوجه شدند كه اين حقير در فيلم حركت ايشان را ضبط كردم به من اخمي كردند و با حركت سر اشارهاي كردند كه به نزديكشان بروم. من هم كه گمان ميكردم ايشان به شخص ديگري اشاره ميكنند، با تعجب متوجه شدم جز ديوار خالي كسي پشت سرم نيست.
به ناچار دوربين را گذاشتم و به پشت پرده مخملي كه در پشت ايشان آويزان بود رفتم گاردها با تعجب سوال پيچم ميكردند كه علت آمدن من چيست كه پرده باز شد اعليحضرت ظاهر شدند و آهسته مرا به نزدشان بسيار نزديك خواندند به من گفتند وقتي كه متوجه نيستند نبايد از ايشان عكس يا فيلم بگيرم حالا هم بايد به سر كارم برگردم من هم شادمان ودوان دوان به نقطه اولي رفتم و در اين فكر بودم كه حالا اين اشتباه را چگونه جبران كنم كه خوشبختانه نگاهشان را با چند ژست بسيار خوب به طرف خودم ديدم و چند فيلم خوب گرفتم و دروقتي كه ميخواستم آنجا را ترك كنم ايشان لبخندي كوتاه با چشمكي به عنوان قدرداني به من زدند و من هم بلافاصله تعظيم كرده خارج شدم.
متوجه شدم تمام مردم بخصوص ارتشي هاي اطراف كه اين حركت آخر را ديده بودند مرتبا يا به شاه و يا به من نگاه ميكنند از خودم سوال ميكردم كه جريان چيست؟ چرا به ناگهان همه به من لبخند ميزنند و تعظيمهاي كوچك كوچك ميكنند ولي كسي جوابگو نبود.
ماموريت من در ضمن آن بود كه از كارمندان خودم مرتبا كاستهاي جديد را ميگرفتم و كاستهاي قديم را به آنها ميسپردم، ما مشغول كار خودمان بوديم. رئيس گارد شاهنشاهي شخصي بود از خطه آذربايجان و اصلا از من خوشش نميامد و هر بار كه در دربار من را ميديد محل سگ هم به ما نميگذاشت، به نزديكم آمد دستي روي شانه ام گذاشت و با مهرباني سوال كرد: فلاني اعليحضرت به تو چي گفتند فكر كردم نميتوانم بگويم به من گفتند وقت خميازه كشيدن از ايشان عكس نگيرم !گفتم از خودشان بپرسيد با تعجب و كمي خشونت گفت يعني چه از تو ميپرسم من هم گفتم شما از خودشان بپرسيد، مرخصم كرد .بلاقاصله آقاي نامدار كه شهردار بود و در همان زمان رئيس مدرسه هنرپيشگي هم بود درست در همان جائي كه من تحصيل ميكردم جلو آمد و صميمانه گفت رضا، اعليحضرت همايوني به تو چي گفتند ؟ گفتم چيز مهمي نبود و از دستش فرار كردم تا لحظه اي كه آنجا بودم همه آدمها اين سوال را كردند به اداره رفتم تا مشغول فيلمها بشوم كه ليست بلند بالائي از تلفنها و پيامها به من دادند كه ميدانستم همه يك سوال دارند .بالاخره شب رفتم به منزل خودم، پدرم تلفن كردند ايشان سيد مهدي خان بديعي داروساز بودند گفت رئيس دربار آقاي اعلم دوست قديمي ايشان است و امروز چندين بار تلفن كرده كه جريان خصوصيت لبخند و چشمك اعليحضرت با من چه بوده؟گفتم نميتوانم بگويم، پدر از من پرسيد نميتواني و يا نميخواهي؟ گفتم هردو! گفت بسيار خوب همين را به عرض آقاي اعلم ميرساند. از اين واقعه بيست سال گذشت حالا من در هاليوود به كار مشغول بودم پدرم مهمان من بود روزي با من به استخر آمد و بعد از خشك كردن خودمان پيشنهاد بازي تخته كرد و خيلي دوستانه سوال كرد رضا موضوع آن روز چهارم آبان و صميميت تو و اعليحضرت چه بود ؟ با سادگي عين حقيقت واقعه را گفتم نگاهي به من كرد و گفت ميفهمم هنوز هم نميتواني واقعيت را بگوئي حتما بايد بزرگتر از اين جريان باشد و مرا تنها در صندلي برجا گذاشت و با دلخوري رفت.
شما به مرد برنامه و انضباط شهرت داريد آيا ميتوانيد از برنامههاي آينده اتان بگوئيد؟
كارهايي را در دست دارم ولي اين اينروزها مثل روزهاي اولي كه من به اين شهر آمدم نيست من يكي از جوانترين كارگردانهايي بودم كه در كمپاني يونيورسال، سي بي اس و ان بي سي كاركردم.
و در حدودچهارصد و بيست و سه برنامه تلويزيوني درست كردم. ركوردي است كه در هيچ “برودكستي” در دنيا درست نشده و اتحاديه فيلمبرداران گيلد آمريكا به من جايزهاي در همين رابطه دادند بسيار مايلم باز هم كار كنم ولي حالا به ما “از نسل قديميها ” ميگويند.
وقتي در اين صنعت كسي به سن شصت سال ميرسدبايد كم كم از سرمايه شخصي خودش استفاده كندولي با اينهمه از من دعوتهاي براي كنفرانس و تدريس در كلاسهاي كارگرداني و براي كساني كه در سالهاي فارغ التحصيلي هستند ميشود و در سالهاي گذشته هم چند فيلم در فلوريدا و كانادا ساختم ولي واقعيت اين است كه آن شوري كه در سالهاي 60 در دل داشتم و تا حالا حدود پنجاه سالي از آن ميگذرد ديگر ندارم ولي دلم براي آن صبح زود بيدار شدنها از استوديو به لوكيشنهاي مختلف رفتنها و در راه شعراديب الممالك فراهانيها خواندن خيلي تنگ شده .
در هنر امروز سينما با توجه به پيشرفت تكنولوژي و سليقههاي عموميكه بسيار در مقايسه با سالهاي گذشته تغيير پيدا كرده چنانچه فرصت دوبارهاي بدست آيد، آيا هنوز آن شور و ميل را به كاركردن با كارگردانهاي جديد و جوان دراين راه در خود ميبينيد ؟
بايد فراموش نكنيد كه من يكي از كساني بودم كه مقداري از اين تكنولوژي رو تو اين شهربوجود آوردم.
فيلم قدرت اخذ نور دارد كه به آن اصطلاحا نمره ميدهند كه اين فيلم شب ويا روزويا رنگي است يا غير مثلا اگر بهاندازه كافي نور وجود نداشته باشه شما اصطلاحا “اور دولپ ” ميكني اين مطالب ابتدائي را من در جواني از دوران عكاسي هايم در ايران آموخته بودم و در اينجا روي كارم درتهيه فيلمهاي سينمائي انجام دادم كه به آن اصطلاحا ميگويند:
Overdevelope under expose
بنابراين اين يك مقدمه كاري شد كه بعدها به كمال رسيد، اولين فيلمي را هم كه درست كردم براي مرحوم رابرت آلتمن با نام:
Once upon a savage night
for crafts space theatre
بود كه در شيكاگو تهيه شد.همين كار و تجربه كوچك من سر و صدايي به راهانداخت كه جامعه فيلمبردارها من را وارد اتحاديه خودشان كردند و “ايست من كداك كمپاني” به من جايزه داد. بنابراين من براي تكنولوژي احترام بسياري قايلم چون ابزاري است كه ميتوان آن را بكار گرفت و ترقي كرد.
شما اگر به كارهاي مختلف من توجه كنيد متوجه ميشويد كه من با زمان و تكنولوژي حركت كردم
من خيلي خوشحالم كه زندگي من با دوربين شروع شد تنها تاسفم اين است كه چرا زما ن بيشتري را در دانشگاه نگذراندم و زود به بازار كار جلب شدم. البته آمادگي كار جديد را دارم و حتي امروز هم معاش زندگي من از نتيجه كارهاي سالهاي گذشته ام تامين ميشود هنوز موسساتي به من زنگ ميزنند كه رضا بيا و اين كار ما را كه براي نت ورك آماده كرديم ببين يا نظر بده و گاهي اوقات مجبور ميشوم هنرپيشهها را دوباره خبر كنم و صحنه قديمي را دوباره باز سازي كنم و بعد مجددا داستانها و كليپهاي پراكنده را به همد يگر بچسبانم.
ميبينم بعد از گذشت اينهمه سال هنوز پايبند همان علاقه اي هستيد كه از ابتدا شروع كرده بوديد. عاشقان اين هنر كه شما را پيش كسوت ميدانند و هميشه به عنوان نماي راستين و صادق شما را در تصورشان داشتهاند همواره تشنه شنيدن و آموختن نصايح شما هستند .آيا پياميبراي آنها داريد؟
خيلي دلم ميخواهد چند كلاميهم براي جوانهائي كه در راه تحصيل اين هنر هستند بگويم كه مشقهايتان را قبل از ورود به صحنه فيلم برداري انجام دهيد. حالا توضيح ميدهم مقصودم چيست.
نقشههاي كارت را قبلا بريز و از نمونه هائي چون كار آلفرد هيچكاك، رابرت آلتمن، اسلنسر استفاده كن به تكنيك آنها توجه كن ببين اگر جاي آنها بودي بايد قبل از حركت دوربين چه نكاتي را در نظر ميگرفتي، من هميشه اين كار را ميكردم تمام شات هائي را كه فردا ميخواستم بسازم قبلا مينوشتم و زمانشان را تعيين ميكردم و صبح فردا به تمام افراد از مدير و صاحب اصلي(اگزكتيو پروديوسر) كه در تاور مينشست از گروه خودم تا جاروكش استوديو يك كپي ميدادم و كپيها به “رضا شيت” معروف شد آنقدر كه در انگلستان از من خواسته شد در مورد لزوم اين كار صحبت كنم به آن معني كه نقشه تمام كارها از اول كشيده و زمانها مشخص بود و مثلا اگر كسي در ساعت 10.30 صبح ميخواست بداند من كجايم كافي بود به روي كاغذ دستش نگاهي كند و يا شات بعدي من چه خواهد بود كاملا روشن بود. من با كارگردانهاي بزرگي چون سام پكين پا و آون كار كردم و به محض تمام شدن يك صحنه راجع به نقشه كارهاي صحنه بعد صحبت ميكرديم حالا تا كسي به خانمش تلفن كند، كس ديگري به دنبال يافتن قهوه برود و ديگري به دستشوئي جمع كردن اين گروه 45 دقيقه طول ميكشد و زمان از دست ميرود .سرمايه گذار عاشق چشم و ابروي كارگردان نيست و نهايتا به برگشت سرمايه اش با استفاده نگاه ميكند و زمان در اين كار يعني پول از دست دادن بيهوده آن يعني خسارت براي تهيه كننده .بنابراين نقشههاي كار روز بعد را از شب قبل بايد كشيد، نوشت و در جيب حركت كرد كه صبح فردا همه باوركنند كه اين شخص ميداند چه ميخواهد و چه ميتواند انجام دهد.
پس پيام شما به كساني كه دراين راه قدم ميگذارند Home work است؟!
هر بار كه سرصحنه حاضر ميشويد مشخصات، اسم كوچك و شماره تلفن همه اعضا را داشته باشيد كه اين روح صميميت در كار را تقويت ميكند. درد دلهايشان را، مشكلاتشان را راجع به زندگي خصوصي اشان بشنويد و گاه به گاه چيزي بپرسيد كه بدانند به خاطر سپردهايد تا مثل قشوني دنبالتان باشند. هنر دوست يابي بسيار مهم است و بايد هر انساني كه كار گروهي ميكند اين هنر را بداند.
از فرصت و زماني كه به من داديد بسيار متشكرم اين تجارب را كه در پس سالها تجربه به دست آمده است در هيچ كتابي نميتوان آموخت گر چه در هرروز زندگي عملا به كار ميايد .
با اميد موفقيت و پرباري بيشتر هر روز شما.