مروري بر فيلم:LOOPER
كارگردان: ريان جانسون
بازيگران: بروس ويليز– جوزف گوردن لويت– اميلي بلانت
فيلم «لوپر» يك فيلم كاملا متفاوت است، از المنت هاي جديد برخوردار است، بازيگران در قالب و شخصيت تازه اي ظاهر شده اند، روند فيلم به گونه اي است كه تماشاگر را به فكر وا ميدارد، اينكه پيشگويي كند، قضاوت كند وگاه از همراه خود بپرسد، كه چگونه فكر ميكند؟ از «ريان جانسون» قبلا فيلم هائي غير متعارف چون Brick را ديده ايم، او در شخصيت سازي سينمايي«جوزف گوردن لويت» نقش مهمي دارد، چه در آن فيلم و چه در اين اثر بعد از 7 سال ، او را از چارچوب معمولي يك بازيگر در آورده است. فيلم در اصل سفر با تونل زمان است، جابجايي و نقل و انتقال از آينده به گذشته و از حال به آينده.
قصه فيلم بيشتر در سال 2044 ميگذرد، زماني كه امريكا ديگر آن كشور ثروتمند و تر و تميز نيست و درواقع امريكا جهان سوم شده است، در اين سال جواني بنام جو«جوزف گوردن» بعنوان يك قاتل اجاره اي «هيت من» براي يك كمپاني مافيايي كار ميكند، كه برنامه ريزي 30 سال آينده، يعني سال 2074 را ميكند، در شرايطي كه سفر به زمان و به گذشته و آينده قانوني نيست، اين كمپاني فعاليت خود را ادامه ميدهد و اين «هيت من» ما را به گذشته و آينده ميفرستد تا بسياري را كه ميتوانند دردسرساز باشند، به قتل برسانند، تا روزي كه «جو» در اين ماموريت خود به يك بن بست ميرسد، به خودش ميرسد، اينكه بايد خودش را بكشد. در اين فيلم و در فضاي 2044، گنگ ها و يا بقولي مافياها، كاملا تغيير يافته اند، در آنها بلكه درجامعه حس انساني لمس نميشود، عشق آن مفهوم خاص خود راندارد، فضاي امريكا ويران و نيمه تاريك است، گرچه خود«ريان جانسون» كارگردان فيلم در فضا سازي دچار اشتباه و قصور شده است.
شما چندان تفاوتي ميان حال و سال 2044 نميبينيد، چون با يك حساب بقولي سرانگشتي، 30 سال بعد جهان نمايي ديگر دارد، حتي اگر نفت و گاز و منابع طبيعي پايان يافته باشد، حتي اگر لايه اوزن در فضا، دچار شكاف عميقي شده باشد ولي تكنولوژي بايد در نهايت خود رسيده باشد، شما انتظار ديدن ربات ها، ماشين هاي كامپيوتري عجيب و صدها و هزاران تفاوت را داريد، ولي فضاي فيلم انگار سفري به يك دوره ويراني بعد از جنگ جهاني است. اگر به بازي ها توجه كنيم، ابتدا بايد به «جوزف گوردن» بپردازيم كه با گريم حساب شده در اصل نقش جواني هاي «بروس ويليز» را بازي ميكند، چهره اش با توجه به ساختار و صورت «بروس ويليز» و همچنين مادرش گريم شده است، بطوري كه خيلي ها او را در آغاز نميشناسند و در ليست بازيگران بدنبال نام تازه اي ميگردند«جوزف گوردن» از چهره هاي بسيار مستعد و تواناي سينماي امروز هاليوود است، كه خيلي زود در نقش خود جا ميافتد، او را اخيرا در فيلمهاي بتمن و Premium Rush ديده ايم كه با مهارت خاص شخصيت فيلم را كاملا ارائه ميدهد، البته «بروس ويليز» هم خوش درخشيده ولي «جوزف گوردن» به او مهلت كافي نداده.
مروري بر فيلم: Arbitrage
كارگردان: نيك جاركي
بازيگران: ريچاردگير– سوزان ساراندان –نيت پاركر
ديدن فيلم هايي چون Arbitrage اميدهاي تازه اي را در درون تماشاگران حرفه اي سينما بوجود ميآورد، اين اميدها كه سينماي واقعي بدور از جاذبه ها و قدرت هاي تكنيكي، در چارچوب يك داستان واقعي و قابل لمس، در ضمن موثر و تكان دهنده، با بازيگران قدرتمند و كارگرداني صاحب سبك، هنوز وجود دارد، هنوز ميتوان بدرون سينماها رفت، بدون اينگه گوش هايتان كر شده و چشمان تان و ذهنتان از صداها و صحنه های پرتحرك سرسام بگيرد! يك فيلم سالم با بازيهاي درخشان وزواياي واقعي، شايد گاه تاريكي قرني را كه در آن زندگي ميكنيم به تماشا بنشينيم؛ خود «ريچاردگير» بازيگر نقش «رابرت ميلر» يكي از غول هاي اقتصادي و به روايتي بي سر و سامان سالهاي اخير، ميگويد ماهها با كارگردان فيلم درباره اين نقش بحث كرديم، من ميدانستم كه جنس اين نقش منفي است و در ضمن ميدانستم ايفاي چنين نقشي آسان نيست، ولي با همه وجود در آن غرق شدم و فيلم را تا پايان رفتم.
«ريچاردگير» براستي در نقش «رابرت ميلر» يك مغز متفكر در سرمايه گذاري، جا افتاده، با نقش خود زندگي ميكند. رابرت ميلر 400 ميليون دلار در كمپاني خود كسر دارد، ولي باك اش نيست، او چنان با رويدادها برخورد ميكند، كه نه تنها اطرافيان خود را مجاب ميسازد، بلكه احساسات تماشاگران را هم به نفع خود بر ميانگيزد. رابرت ميلر يك زندگي دو گانه دارد، يك همسر آگاه، سياستمدار و بسيار هشيار كه از شوهرش توقع دارد هر كاري را دور از حصار خانواده انجام بدهد، ولي هيچگاه از آن حصار نگذرد، كه البته «ميلر» با آن سوي سكه زندگي خود، يعني يك عشق داغ به يك هنرمند زيباي مهاجر، ناگهان از مرز خود عبور ميكند، يك حادثه خونين، بكلي مسير زندگي و كار اورا دچار طوفان ميكند، در يك تنگناي تاريك از «جيمي گرنت» «نيت پاركر» پسر يكي از كارمندان سابق خود كمك ميطلبد، او را تا لبه تيغ زندان و محكوميت هاي سنگين پيش ميبرد، ولي از پاي نمينشيند.
«ريچاردگير» با همه توانايي خود عمل ميكند، او همه ذخيره هاي هنري خود را در اين فيلم بكار ميگيرد و از هم اكنون خود را كانديداي اسكار ، گلدن گلوب و آكتور گيلد ميكند، الحق هم ديگر نوبت اوست، سوزان ساراندن در نقش همسر ميلر، بسيار درخشان است و يك زن پرقدرت متكي به نفس، مغرور كه زمان عبور ميلر از مرز تعهدها، با او ميجنگد، چهره عوض ميكند، او ديگر آن همسر مهربان و محترم نيست وبراي بقاي خود و براي مقابله با ميلر به يك معامله تن ميدهد!
نيت پاركر در نقش جيمي نرم و روان و بسيار طبيعي بازي ميكند و بارها تماشاگر را به قضاوت ميكشد و درست در لحظه اي كه تماشاگر انتظار يك حركت بظاهر منطقي و منصفانه را دارد، او تا پاي قرباني شدن خود، پاي تعهد خود ميماند.
فيلم قصه وال استريت واقعي است، قصه برباد رفتن صدها وهزاران ميليون سرمايه، كه به نابودي و حتي خودكشي بسياري انجاميد ولي حتي خم به ابروي رابرت ميلرها نيامد.