1321-1

زهره از شمال کالیفرنیا:
مردانی که فاتحانه دل ها را می شکنند

در دو سه سال اخیر، از طریق وب سایت و فیس بوک، یادداشت های جوانان را در هر نقطه دنیا که بوده ایم، بدلیل برملا کردن رویدادهای عجیب پشت پرده جامعه ایرانی با دقت خوانده ایم و دیده ایم که چگونه، لبه تیغ انتقاد و سرزنش، بسوی دختران و زنان داخل ایران نشانه رفته، آنها را نقشه کش و توطئه گر نامیده اند، که با نیت پولدار شدن و ویران کردن خانواده ها، بار سفر به خارج می بندند.
من به عنوان یک زن جوان و منصف ایرانی، منکر اینکه معدودی کوته فکر و بی ریشه، با چنین نقشه هایی تن به نامزدی و ازدواج می دهند، یا با هدف پولدارشدن و سو کردن، به قیمت زندگی بعضی ها، به خارج می آیند، نبوده و نیستم، ولی این مسئله شامل همه دختران و زنان داخل نمی شود، نمونه اش من و صدها زن بیگناه هستیم، که قربانی مردان سنگدل و هوسباز مقیم خارج شده ایم.
تا 5 سال پیش، من خیلی راحت و آسوده درس می خواندم، دراندیشه تحصیلات دانشگاهی در تهران بودم، حتی یک شغل موقت هم پیدا کرده و از زندگیم راضی بودم، تا در یک جشن تولد، با حسام آشنا شدم. می گفت از امریکا آمده، تا در ایران ازدواج کند. می گفت مرا از هر جهت پسندیده، می خواهد به خواستگاریم بیاید. من گفتم در پی ازدواج نیستم، قصد ادامه تحصیل دارم، گفت بهترین دانشگاه ها در خارج است، امکانات تحصیلی از هر جهت فراهم است، از اینها گذشته از قفس حجاب و محدودیت های جاری در ایران راحت میشوی، به یک سرزمین آزاد می روی، در آن سرزمین زن معنا و مفهوم دیگری دارد، زن هیچ کم وکسری از مرد ندارد. گفتم تکلیف عشق و احساس چه می شود؟ گفت قول میدهم در مدت 20 روز عاشق هم بشویم، گفتم باور ندارم، گفت بمن امکان بده. حسام به خواستگاری آمد، می دانست خانواده مرفه و ثروتمندی دارم، با پدرم حرف زد، گفت من از شما هیچ چیز نمی خواهم، دخترتان همه سرمایه زندگی من خواهد بود، گرچه با اطلاعات قبلی، می دانست پدرم حداقل یک خانه بمن هدیه می دهد و حتی امکان سرمایه گذاری در یک شغل و بیزینس را چون دیگر خواهرانم فراهم می سازد.
هر چه بود، او بمرور بر پدرم تاثیر گذاشت و در پشت پرده، ما مرتب همدیگر را می دیدیم، حسام به اندازه یک دفتر برای من شعر سروده و به پایم میریخت، او راست گفته بود، من عاشق اش شدم و او می گفت مجنون و دیوانه من است.
از روزی که ازدواج کردیم، تا روزی که راهی شدیم، 2 ماه طول کشید، پیشاپیش پدرم، همه هزینه خرید یک خانه شیک و قشنگ را به عمویم حواله کرده بود. در ماه پنجم ورودم، آن خانه را خریدیم، البته بنام هر دو خریدیم. حسام شب و روز چون پروانه بدور من می چرخید، من در حیرت بودم که اگر او این همه احساس دارد ومی سراید، چرا کتاب شعری منتشر نکرده؟ چرا او را شاعر معروفی نمی دانند؟
من بعد از چند ماه دوره آموزشی، در کمپانی عموی بزرگم بکار مشغول شدم، بعد هم حسام را به آنجا کشیدم، هر دو حقوق خوبی می گرفتیم، پدرم بدلیل عشق فراوان به من، حاضر بود،همه کار برایم بکند، پیشنهاد داد، خود یک کمپانی مستقل راه بیاندازیم و من توصیه کردم، کمی زود است، ما هنوز آمادگی نداریم.
حسام عاشق اندام شکیل من، پوست پر طراوت من، جوانی و شادابی من بود، اما بمجرد این که من حامله شدم و مانند مادرم بمرور چاق شدم، حسام عکس العمل نشان داد، به شوخی و جدی می گفت تو دیگر آن دختر رویاهای من نیستی، تو شبیه مردها شده ای! من برای اینکه به فرم و دلخواه برگردم، به ورزش روی آوردم، حتی ورزش های سنگینی که سبب سقط جنین شد و انگار حسام نفسی براحت کشید. این حادثه مرا در افسردگی و اندوه عمیقی فرو برد، حسام در آن روزها بکلی مرا تنها گذاشت، مرتب قرص های مختلف به حلقوم من سرازیر می کرد، من بیشتر شب و روز را در خواب بودم و حسام در گردش و تفریح و سفر، تا آنجا که برای من یک پرستار شبانه روزی گرفت و برای یک ماه راهی سفر اروپا شد. حسام در بازگشت هم بمن اعتنایی نداشت. رابطه زناشویی ما بکلی قطع شده بود، یکبار هم گفت شب و روز بدنبال اندام سه سال پیش تو می گردم!
حسام سرانجام با من رو در رو حرف زد و گفت بهتر است ازهم جدا شویم، شاید من هم حالم بهتر بشود، خیلی سریع خانه را فروخت و مبلغی بحساب من واریز کرد و هر دوبه آپارتمان سابق اش، که مدتی در اجاره بود نقل مکان کردیم، ولی اصرار داشت من طلاق بگیرم و به ایران بر گردم.
من عاقبت از او جدا شدم، و در افسردگی عمیقی غرق شدم، هر لحظه قصد خودکشی می کردم، از زندگی دست شسته بودم و این ناراحتی ها وقتی شدت گرفت، که یک شب حسام را در یک رستوران با خانم بسیار جوان و زیبایی دیدم، کاشف بعمل آمد، آن دختر از ایران آمده و در تدارک ازدواج هستند!
دیگر کنجکاو شده بودم، با وجود فشارهای روحی وافسردگی عمیق، سوابق زندگی حسام را دنبال کردم، بعد از چند ماه فهمیدم، که حسام و چند تن از دوستان نزدیکش، اصولا کارشان سفر به ایران و شکار دختران و زنان پولداراست، که البته خوشگل وخوش اندام باشند. بیشترشان با این خانم ها، دو سه سالی ازدواج می کنند، علاوه بر بهره های مالی، از چشمه شان سیراب می شوند و به بهانه ای تن به طلاق میدهند و به سراغ شکار بعدی میروند. و جالب اینکه همه شان با کپی سروده شاعران، خود را شاعر عاشق جا می زنند.
من حداقل 4 زن جوان را پیدا کردم، که حسام طی 11سال گذشته همان رفتار را با آنها داشته، بجز یک نفرشان، بقیه را وادار به سقط جنین کرده است، در همین سالها صاحب حداقل 6 آپارتمان شده، کلی پس انداز کرده و بقولی گل وجود بسیاری را چیده و پژمرده رهایشان کرده است. من همه آن خانم ها را بدور هم جمع کردم، با یک خانم وکیل حرف زدیم، همه مدارک و شواهد را دراختیارش گذاشتیم. حتی من از طریق برادرم در ایران، با چند خانواده ارتباط برقرار کردم، آنها را دراین اقدام سهیم کردم.
درست 8 ماه پیش بود که از طریق مارشال، شکایت رسمی جمع 11 نفره مان در امریکا وایران را بدست حسام رساندیم، حسام قرار بود فردای آن روز ازدواج کند، ولی چنان دچار شوک شد، که با مارشال هم درگیر شده و کارش بالا گرفت.
وقتی قاضی حکم صادرکرد، که اگر همه آپارتمان ها و پس اندازهایش میان ما تقسیم نشود، نه تنها روانه زندان طولانی میشود، بلکه بعد هم به ایران دیپورت خواهد شد، حسام رضایت داد و در آستانه خروج از دادگاه بمن روکرد و گفت تو کمر مرا شکستی! و من توی چشمانش نگاه کردم و گفتم توقلب 5 زن و خانواده هایشان را طی این سالها شکستی و فاتحانه پیش رفتی.

1321-2