فرهاد از ایران:
شیرین 4 شوهر داشت!
در طی سی و چند سال گذشته، جامعه ایرانی درخارج اصرار زیادی در کوبیدن شخصیت مردها داشته است. من شاید به بسیاری از آنها حق میدهم، چون خیلی از مردها، قبل از انقلاب، با مردسالاری های خود، ظلم زیادی در حق زنان روا داشتند، ولی بسیار مردان باشرف و باوجدان و عاشق خانواده و حتی مظلوم هم داشتیم، که قبل از انقلاب هم کسی صدای فریاد دردآلودشان را نشنید.
اما من این بار می خواهم از یک زن ایرانی حرف بزنم، که دست هرچه مرد ستمکار و هوسباز را بسته است. من می خواهم از زنی بنام شیرین حرف بزنم، که من در 19 سالگی به خواستگاری اش رفتم و با او ازدواج کردم.
شیرین یکی از دختران زیبای مدرسه بود، که خیلی از پسرها آرزوی دوستی و برخی ازدواج با او را داشتند، ولی من که از طریق خانواده خود اقدام کردم، او را درست 6 ماه بعد از پایان دبیرستان، به عنوان همسر خود به خانه آوردم و شیرین ترین و راحت ترین زندگی را برایش فراهم ساختم، بطوری که همیشه می گفت تو مرا در برابر همه فامیل و دوستان، هم کلاسی ها و هم سن و سالانم سربلند کردی.
ما هر دو عاشق بچه بودیم، ولی به دلایلی بچه دار نشدیم و معالجات گوناگون هم نتیجه ای نداشت، تا اینکه تصمیم گرفتیم یک دختر و یک پسر را به فرزندی بپذیریم، که به سالهای بعد موکول شد.
بعد از 4 سال پدر ومادر و برادران و خواهر بزرگ شیرین به آلمان رفتند، چون دو خواهر دیگر شیرین با شوهران خود در آنجا زندگی می کردند و اصرار داشتند آنها را هم به آن سوی بکشانند. من به خاطر یک شرکت بزرگ و پردرآمدی که در ایران داشتم میلی به کوچ نداشتم، ولی همه ساله یکی دو بار به اتفاق به آلمان و حتی دیگر کشورها سفر می کردیم وبا چند چمدان سوقات بر می گشتیم.
شیرین سخت به این سفرها عادت کرده بود، ولی من بدلیل مشغله فراوان امکان سفرهای مرتب را نداشتم، ولی جلوی سفر همسرم را هم نمی گرفتم. به دنبال ازدواج خواهر بزرگ و برادرش در کانادا و امریکا، شیرین پایگاه های دیگری هم پیدا کرد و خودبخود 4ماه در سال را در سفر بود. من دلم می خواست هر شب که به خانه میروم، باهمسرم روبرو شوم، ولی چنین نبود، تا من کم کم صدایم در آمد، شیرین گفت چرا داری آینده مان را خراب می کنی؟ من تازه راه های بیزینس را پیدا کردم، از آلمان به کانادا و امریکا لباس و وسایل مختلف می برم و می فروشم و از آنجا نیز لوازم آرایش و لباس به آلمان می آورم. همین ها برایم کلی درآمد ببار آورده و دربازگشت به ایران می خواهم یک آپارتمان بخرم و اجاره بدهم و این کار را همچنان پی بگیرم.
شیرین راست گفته بود، چون در بازگشت یک آپارتمان خرید و در ضمن با آوردن کلی لباس و لوازم آرایش حداقل پنج شش هزار دلار درآمد ساخت، ولی من همچنان گله مند بودم. من زندگی ساده خودم را می خواستم، اینکه همسرم کنارم باشد.
از سویی خواهران شیرین زنگ می زدند و می گفتند باید به چنین زنی افتخار کنی، شیرین یک تاجر بین المللی شده و همین روزها گرین کارت کانادا و امریکا را هم می گیرد، خوشبختانه اقامت آلمان را به دست آورده است، ترا بخدا تشویق اش کن. که من بر سر این مسئله با آنها جر و بحث هم کردم و ترجیح دادم دیگر به سراغ شان نروم.
البته ضمن اینکه از عرضه و لیاقت شیرین خوشحال بودم و نزد دوستان پز او را می دادم، ولی در نهایت و با توجه به درآمد خوب خودم، ترجیح می دادم شیرین در ایران بماند، کار نکند و همسری شبانه روزی برای من باشد.
شیرین وقتی دید من او را در منگنه گذاشته ام که تصمیم قطعی بگیرد، گفت به من دو سال وقت بده، اگر من به آنچه می خواستم نرسیدم اگر سیتی زن امریکا و کانادا نشدم و همه امکانات سفر تو را به سراسر جهان فراهم نساختم، بکلی از سفر دست می کشم و در ایران می مانم.
من به دلیل عشق و ایمان و اعتقاد و اطمینانی که به او داشتم، باز هم صبر کردم، درحالیکه بارها در ایران با وسوسه های مختلف روبرو شدم، دوستان برایم وصله های مختلفی آماده کردند و من با همان عشق عمیق به شیرین، همه را رد کردم و به امید بازگشت همیشگی او نشستم، ضمن اینکه چون شیرین مرتب در کانادا و امریکا بود و امکان سفر برای من ممکن نبود، دور سفر را هم خط کشیدم.
یک شب که به اتفاق دو تن از دوستان صمیمی ام درخانه به تماشای مسابقه فوتبال مشغول بودیم، دوست مشترک دیگری از آلمان زنگ زد و گفت تو شیرین را طلاق دادی؟ گفتم نه چرا؟ گفت چون شیرین در اینجا شوهر کرده، من خودم به چشم خودم او را در یک مهمانی دیدم! من از دوستم خواستم تلفن و آدرس این شخص را به من برساند، من دو سه روز بعد به شماره آن آقا زنگ زدم و گفتم شما فلانی هستید؟ گفت بله، گفتم که همسرتان شیرین است؟ گفت نامزدم. چرا می پرسید؟ گفتم چون شیرین دوست دوران کودکی من است، اگر اجازه بدهید با او یک کلمه حرف بزنم! آن آقا با صدای بلند شیرین را صدا زد و او گوشی را گرفت. من درحالیکه همه بدنم می لرزید گفتم شیرین خانم! شما در آلمان نامزد کردید؟ شیرین گوشی را قطع کرد و دیگر هم جواب نداد.
من بلافاصله بار سفر بستم و راهی آلمان شدم، ابتدا به سراغ خواهرش رفتم و هرچه فریاد بود برسرش کشیدم، ولی او بکلی منکر شد و بعد هم من با آن شماره تماس گرفتم به کلی قطع بود، به برادر شیرین در امریکا زنگ زدم، گفت کاناداست ولی هفته آینده می آید امریکا! داشتم دیوانه می شدم، اصلا باور نمی کردم شیرین مهربان و عاشق، وفادار، نامزد کرده باشد. با اینحال از خودم می پرسیدم چگونه و چرا؟ به یکی دو تا از دوستانم در کانادا و امریکا زنگ زدم و همه مشخصه های شیرین را دادم، تا درباره اش تحقیق کنند، یکی از آنها گفت نیاز به یک کارآگاه است، گفتم هر چقدر دستمزدش باشد می پردازم، گفت من ترتیب این کار را میدهم.
20 روز طول کشید، من حواله ای هم فرستادم، تا دوستم زنگ زد و گفت شیرین هم در کانادا و هم در امریکا شوهر دارد! گفتم باور نمی کنم، گفت ولی حقیقت دارد! من با شنیدن این حرفها و بقولی خبرهای داغ بیمار شدم و کارم به خونریزی معده کشید و در بیمارستان بستری شدم.
حدود دو ماه حال و روزم چنان خراب بود که برادرانم شرکت را اداره می کردند، همه فامیل می کوشیدند تا سرم را گرم کنند و به من بقبولانند که شیرین ارزش غصه خوردن ندارد، باید به کلی نام او را از دفتر زندگیم خط بزنم.
راستش من خیلی خورد شدم، خیلی شکستم، در ضمن آبرویم نزد بسیاری از دوستان و آشنایان رفت، تا با یک وکیل حرف زدم، گفت می توانم شکایتی در ایران آماده کنم، ولی نیاز به وکیل درخارج هم داری، باید همزمان اقدام کنی، من با کمک دوستانم در کانادا و امریکا وکلای خوبی استخدام کردم، که همه آنها را بهم ارتباط دادم.
حلقه محاصره شیرین هر روزتنگ تر می شد، برادران و خواهران اش مرتب به من زنگ می زدند و می گفتند ترا بخدا دست بکش، اگر واقعا خطایی کرده طلاق اش بده، ولی برایش دردسر بزرگ درست نکن، او را روانه زندان نکن. من برایشان توضیح می دادم که 9 سال من فریب شیرین را خوردم، 9 سال به انتظار او ماندم، 9 سال دست از پا خطا نکردم و در تاریکی شب، درون اتاق تنهایی ام از دوری اش اشک ریختم و او با وقاحت در هر سرزمینی نامزد و شوهر کرده و زندگی براه انداخته و سر مرا با یک آپارتمان در ایران و وعده گرین کارت گرم کرده بود! خواهر بزرگ اش به من زنگ زد و گفت شیرین می گوید فقط برای گرین کارت تن به این نامزدی و این ازدواج های مصلحتی داده است وگرنه به هیچکدام علاقه ای نداشته!! فریاد زدم به آنها علاقه نداشته ولی زیر یک سقف با یک مرد و دیگران زندگی کرده است؟!
تلاش وکلای من به نتیجه رسید، اولا هر سه نامزد و شوهرهای شیرین درجریان قرار گرفتند، که بجز نامزد آلمانی که همه چیز را می دانسته، آن دو شوهر دیگر هیچ درباره گذشته شیرین نمی دانستند و خود بخود به جمع شاکیان پیوستند.
من در مدت 6 ماه، باورکنید به اندازه 60 سال شکستم، تا سرانجام شیرین در امریکا به اتهام جعل سند و ازدواج دروغین برای گرین کارت دستگیر شد، مقامات قضایی کانادا هم وارد پرونده شدند، در نهایت شیرین می بایستی به جرم خود در 2 کشور امریکا وکانادا جواب بدهد وبعد هم به ایران دیپورت شود، که در اینجا هم قوانین خاص خود را دارد و من در وجودم حتی یک ذره دلسوزی وترحم احساس نمی کنم، چون شیرین را موجودی سنگدل، بیوفا، ضد عشق و انسانیت و خانواده می دانم و در انتظار روزی هستم که او را پشت میله های زندان ایران ببینم.