نسرین متحده
از آنجا که همواره سینما را به تئاتر ترجیح داده ام، یا بهتر بگویم «هابی» من از نوجوانی، سینما بوده است،کلاً جز در موارد استثنایی، به تماشای نمایش ننشسته ام.
فریدون فرخزاد بر پوستر “شاعر نقره ای” اما، با همان لبخند، با همان نگاه، با همان حالت دستها و با همان اندام کشیده که در حافظه داشتم، مرا یکسر برد و نشاند بر یکی از صندلیهای جلوی سالن نمایش تا با دو چشم کنجکاو، دلی از عزای دلتنگی برای بهترین شومَن ایرانی در آورم و در پایان کار، بگویم: چه کار لازم و درخشانی بود این کار.
روزی که دکتر زندیان از من خواستند تا نظرم را در مورد “شاعر نقره ای” بنویسم، و نیز برشمردند که کسانی از صاحبنظران نیز چنین کرده اند، اندیشیدم چه بنویسم که در متن آنها نباشد، پس از ایشان خواستم تا تمام نوشته ها را برایم بفرستند. خواندن دقیق نوشته ها همان و اعتراف به : “همه چیز را که نوشته اند…”، همان؛ پس به خواست من و تایید ایشان، بر آن شدم تا از هر یک از آن ها، به پسند خود، کوته گفته ای دستچین کنم که این است حاصل کار:
هما سرشار
«… نگاه هوشنگ توزیع به زندگی فریدون فرخزاد حکایت اشکها و لبخندهاست… فریدون فرخزادی که پیامآور تغییر بود و نیم قرن پیش هوایی تازه برای تنفس در فضای آلودهٔ هنری ایرانیان برایمان به ارمغان آورد. فریدون فرخزادی که سالها بی پروا و با شهامت همه ی حرفهایش را – تا آن روزی که به دست دژخیمان جمهوری اسلامی مثله شد – زد. هنرمندی که شهروندان شهر ما لس آنجلس (شهر فرشتگان) بسیارش آزردند، در واقع بسیارش آزردیم… امروز زمان پوزشخواهی از او فرا رسیده است و ماهمگی برای نخستین بار این گام را در حضور شما برمیداریم. بله لس آنجلس یک پوزشخواهی بزرگ به فریدون فرخزاد بدهکار است.»
لئو ب:
«… شاعر نقره ای نمایشی است که مخاطب را به سالن می کشاند تا محاکمه اش کند. محاکمه ای هنرمندانه که متهم، مخاطب، بی آنکه بداند بلیط خریده و با پای خودش به دادگاه آمده تا محاکمه شود با این تفاوت که این دادگاه قاضی ندارد. آن که در انتها حکم به مجرمیت متهم میدهد شخص متهم است. این شلاق هنرمندانه ی هوشنگ توزیع است که توانسته چنین دادگاه بدیعی بسازد و محکوم را وادار به خودنگری و پذیرفتن نقشش در به مسلخ بردن فرخزاد کند.»
ناصر شاهین پر
«… موضوع نمایش که درحقیقت دورهٔ پایانی زندگی و فعالیت هنری-سیاسی فریدون فرخزاد است، که همهٔ ما میدانیم که بود و چه کرد، ولی شاید همگان ندانیم که ما با او چه کردیم.
موضوع نمایش، به بهانهٔ نمایشِ بخشِ آخرِ زندگی فریدون فرخزاد، نمایاندن قد و بالای ماست. ما، این گروه عظیمی که پسرفت و عقبگرایی را تاب نیاوردیم و به خارج گریختیم، اما کولهبارِ همان عقبماندگی را به دوش داشتیم.»
دکتر فرزانه میلانی
«… در میان این روایات ضدّونقیض و این شایعات جنجالی، هوشنگ توزیع، فارغ از تندیسسازی و افسانهپردازی، و با پرهیز از پیشداوریهای شتابزده و تحریفهای متداول، زندگی مملو از تناقض و پیچیدگی فرخزاد را روی صحنه میآورد. جدالهای درونی او را منعکس میکند و نشان میدهد چگونه در لحظاتی سرنوشتساز مرعوب اين و آن میشد. «شاعر نقرهای»، درست همانند برنامههای خود فرخزاد، پر از طنز و شوخی و رقص و آواز است. توزیع در کالبد فرخزاد روحی تازه میدمد و همچون او میرقصد. میخواند. از آرمانهای مخاطرهانگیز و رؤیاهای پرمخاطرهاش سخن میگوید. از خودش بهراحتی تعریف و تنقید میکند. میخندد؛ میخنداند؛ آشکارا و در ملأ عام میگرید و میگریاند.»
احمدرضا بهارلو
«… توزیع با هنرنمایی شگرف خود وجدان خفته غریبستانی ها را نیز به خاطر همه بی توجهی ها و خطاهائی که درمورد فریدون فرخزاد در زمان زنده بودنش مرتکب شدند بیدار میکند. روایت توزیع از فرخزاد همان روایت خنده های زود گذر و اندوه پایدار زیستن در غریبستان است و در این میانه ما خود را نیز دوباره باز میابیم و خود را در موازات روايت توزيع به یاد میآوريم که چگونه سالها را به خاك سپرديم و چگونه و شاید لاجرم اندوه چهل ساله را با معجون فراموشی به خواب سپردیم.»
سپیده جدیری
«… اگر فرخزادِ نمایش “شاعر نقرهای” بیش از هر چیز بر شاعر بودنش تاکید میکند، خود نمایش اما بیش از هر چیز، بر نمایشِ استیصال این شاعر متمرکز شده است. در “شاعر نقرهای”، از فرخزاد سرخوش و بانشاطِ شوهای “میخک نقرهای” اثری نیست؛ برعکس، با انسانی به شدت مستأصل مواجهیم که دمادم به خشم میآید، فریاد میزند و برای خلاصی از دامی که در آن گرفتار آمده است، به در و دیوار میکوبد. اما افسوس که تما م راههای نجات بسته است: جماعتی که هیچ نسبتی با او ندارند، گرداگردش را فراگرفتهاند و با این حال هر یک (اعم از اپوزیسیون و هنرمند) به نوعی استفادهشان را از او میبرند.»
دکتر احمد کریمی حکاک
«… فرخزاد نمیتواند، دلش پر است، میخواهد از ستمی که فکر میکند بر وطنش رفته سخن بگوید، میخواهد حاکمان امروز ایران را قاطعانه بکوبد، ولی راهش را بلد نیست و اینجا هم جایش نیست. پس آنها را غیر ایرانی و رفتارشان را ضد انسانی میخواند. نه ایران این روزها، ایران آن روزهاست، و نه او همان مرد شوخ وشنگ آن سالهاست؛ دیگر نیست و نمیتواند تظاهر کند. چهرهی ظاهر ایران و چهرهی پنهان مرد، یکسره دگرگون شده است و او نمیتواند بپذیرد که هم افراد انسانی و هم اقلیمها و سرزمینها جان پنهانی نیز دارند، و نه چین و چروکهای صورت و اندام آدمی لزومآ نشان زوال جان و روان خردورز اوست و نه دگرگونیهائی که یک انقلاب سیاسی میتواند در ظواهر یک فرهنگ دیرپا پدید آورد بازتاب دقیقی است از خرد پنهانی که آن فرهنگ را دوام بخشیده و به پیش میبرد.»
دکتر سیروس مشکی
«… در واقع آنچه به فریدون پایگاه والایی میبخشد و جایگاه او را در میان شاعران و هنرمندان ایرانی پس از انقلاب اسلامی ممتاز میکند، همان است که تا پیش از شهادت جانگدازش نقطه ضعف و عامل حملهٔ واپسگرایان به او محسوب میشد، «آزادگی» و «بیپروایی» فریدون بود که او را از همگنانش ممتاز میکرد و همین دستمایهای بود که دوستانش را مرعوب، دشمنانش را جسور، و حکومت جابر را بر حذفش به وحشیانهترین شکل ممکن مصمم میساخت. «آزادگی» و «بیپروایی» ویژگیهایی که هوشنگ توزیع و همکاران هنرمندش در نمایش «شاعر نقرهای»، با هوشمندی و درایت و با کوششی حیرتانگیز، در شخصیت فریدون فرخزاد به نمایش گذاشتهاند، تا ما را با چهرهای از فرخزاد آشنا کنند که سالها در غبار حرف و حدیث و ابهام پنهان مانده بود.»
دکتر ماندانا زندیان
«… پرهیز خردمندانهٔ نمایش از باززایی و بازنماییِ خشونت در صحنه های پایانی نیزشاید از اینروست که نگاه و سخن توزیع در پی گذشته نیست، از مرگ نمینویسد، آیینهٔ اکنون است و آینده ای که در دست اکنون زاده میشود و زندگی میکند- درست مانند ققنوس و رقص هنرمندانهٔ هستی بخشش و موسیقی که از آواز او شکل میگیرد.
کارنامهٔ هنری هوشنگ توزیع نشان میدهد که آفرینشِ آثاری با ظاهرِ بهاصطلاح جدی یا روشنفكرانه را دوست ندارد.تماشاچی را در امکان رهایی و خیال تفریح مینشاند و سخنش را در نیاگاه او جاری میکند. تماشاچی میخندد، رها و سبک میشود، و میرود؛ و اتفاق بزرگ، یعنی تسخیر جان او، بهتدریج و در ژرفای اندیشه و عاطفهاش رخ میدهد و میماند، و اینگونه است که «هنر نمیگذارد که خاموشی جان بگیرد».
جمشید چالنگی
«… به نمایش درآوردن شخصیتی چون فریدون فرخزاد آنگونه که تماشاگر را، دور از ملال و در امواجی از شادی و غم چشم به صحنه نگاه دارد، کار سادهای نیست. و این کارِ نهچندان ساده، پیش از هر چیز شناختی درست از «فریدون فرخزاد» میخواهد، که قرار است شخصیت محوری نمایش باشد. ضمن اینکه در اینجا دست نمایشنامهنویس-کارگردان چندان باز نیست، چرا که شخصیتی را خلق نمیکند، بلکه به شخصیتی میپردازد که هرچند انقلاب تیغ برگلوی او نهاد اما هنوز هست، در اذهان و خاطرهٔ میلیونها تن در سرتاسر جهان.
…درمورد بازی هوشنگ توزیع تنها شگفتیِ بانویی از تماشاگران را در پایان نمایش نقل میکنم که بهدرستی گفت، انگار خود فرخزاد بود! اغراق نمیدانم که بگویم شاعر نقره ای عزیز ما که همواره ستایشگر هنر و تلاشهای خلاق در این عرصه بود، اگر با ما درسالن به تماشا نشسته بود در پایان، با شادیای که دیگر جاودانه میبود، میخکی نقرهای بر سینهٔ هوشنگ توزیع و گروه نمایش او مینشاند.»