1552-56

آوانس بالایان
از خاطره های تلخ گذشته که هرگز از ذهنم جدا نمی شود در سال 1976 ماه مارچ اول فروردین نوروز خجسته می بود.
برای آن روز از طرف سفارت ایران در واشینگتن که آن زمان سفیر ایران اردشیر زاهدی بود دعوت نامه ای برای شرکت در جشن نوروز که در بورلی ویلشر هتل لس آنجلس برگزار میشد به دستم رسید
در این دعوت نامه ذکر شده بود که برای این جشن نوروزی چند هنرمند برجسته ایران دعوت شده اند که در راس آنها نام گوگوش به چشم میخورد.
روز جشن با شوق فراوان به نام یک روزنامه نگار ایرانی ارمنی زبان به سالن در بورلی هیلز شتافتم و مرا در میز سفیرمان آقای اردشیر زاهدی جای دادند. اتفاقا در میز ما سفیران چند کشور و تام برادلی فرماندار کالیفرنیا نیز حضور داشتند.
در این مهمانی با شکوه درحدود 1000 نفر از شخصیت های مهم کالیفرنیا و عده کثیری از ایرانیان شرکت داشتند.
برنامه نوروزی با سخنرانی آقای اردشیرزاهدی سفیر ایران که درباره تاریخچه نوروز باستانی و تاریخ ایران زمین بود به زبانهای فارسی و انگلیسی شروع شد. بعد از چند هنرمند که آن شب هنرنمایی کردند سخنران برنامه اعلام کرد که اکنون هنرمند جوان و مشهور ایران خانم گوگوش را به صحنه دعوت می کنم. یک مرتبه جمعیت سالن با هیجان شدید و بی سابقه حضور گوگوش را استقبال کردند.
بعد از مدتی گوگوش با وقار و خنده رو به صحنه آمد و از حضار تشکر کرد و به زبان انگلیسی و فارسی نوروز باستانی را به مدعوین تبریک گفت.
حضار با شوق اولین آهنگ گوگوش را که ارکستر بزرگ با او همراهی می کرد شنیدند و شدیدا او را تشویق کردند.
گوگوش دومین آواز خود را شروع کرده بود که ناگاه مردی از پشت صحنه روی سن نمایان شد و به گوگوش حمله ور شد و از دست او بلندگو را قاپید و شروع به شعار دادن برعلیه رژیم ایران کرد.
گوگوش وحشت زده از سن خارج شد، بعد از چند دقیقه پلیس آن گروه را که چند نفر بیشتر نبودند دستگیر و از سالن خارج کرد و بعد از مدتی وضع به حال عادی برگشت و برنامه توسط دیگر هنرمندان ادامه یافت.
بعد از مدتی یکی از مسئولان برنامه به آقای اردشیر زاهدی سفیر ایران زیرگوشی اطلاع داد که گوگوش آمادگی ندارد که برنامه را ادامه دهد.
من که بغل دست سفیر نشسته بودم متوجه شدم که آقای اردشیر زاهدی چقدر ناراحت هستند برای اتفاقی که افتاده است. بعد از مدتی سفیر از من خواست که پشت صحنه بروم و گوگوش را راضی کنم که برنامه اش را ادامه دهد. من هم گفتم سعی خودم را خواهم کرد. وقتی به پشت صحنه رسیدم گوگوش را بی اندازه ناراحت و خسته و گریان دیدم به طوری که جرئت حرف زدن در آن وضع مقدور نشد. بالاخره بعد از مدتی پیغام سفیر را به گوگوش دادم و گفتم در واقع برای مهمانان خارجی حضور گوگوش در صحنه بسیار مهم و برای ایرانیان نوعی پرستیژ است.
سرانجام گوگوش رضایت داد که بعد از مدتی که حالش به نرمال برگردد برنامه را ادامه خواهد داد و گوگوش عزیز بقول خود وفادار ماند و آن شب غوغایی برپا کرد. این عکس که بعد از برنامه آن شب گرفته شد بهترین هدیه فراموش نشدنی از گوگوش بود بمن. نمی دانم زمان چطور گذشت چهل سال تمام مثل اینکه دیروز بود…

1552-57