فیلم های کابویی و هنرپیشگان معروف این فیلم ها، همیشه مورد علاقه من بود. تا به امریکا آمدم و درمنطقه آریزونا، حتی به میان سرخپوستان رفتم، در همین رفت و آمدها، با جمز آشنا شدم که همیشه لباس ها و کلاه های مخصوص کابویی می پوشید. جمز را درهمان محله سرخپوستان دیدم، می گفت پدرش آمریکایی ومادرش اهل آرژانتین است، در یو.سی.ال.ای رشته مدیریت را پایان داده و در تدارک دایرکردن کمپانی خود در فنیکس است.
من از نوع لباسها، ظاهر و شیوه سخن گفتن اش خوشم آمده بود؛ ضمن اینکه او را تحصیلکرده و از یک خانواده خوب دیدم، یکبار هم مرا به مزرعه خود دراطراف شهربرد، درست حال وهوای همان فیلم ها را داشت، خیلی از من پذیرایی کرد، یک خانه ییلاقی وسط یک منطقه پراز درخت، دو سه تا اسب، کلی مرغ و خروس، خرگوش و خلاصه همه جلوه های فیلم های وسترن را داشت، که البته دو سه تا کارگر مشغول کار بودند و جمز می گفت یک ریمادل کلی داریم که شاید یکسال به طول بیانجامد.
جمزهمان روزهای اول ازمن تقاضای ازدواج کرد می دانست که من پرستار یکی از بیمارستان ها هستم، یک آپارتمان و حقوق نسبتا خوبی دارم، می گفت بعد از ازدواج کم کم ترتیبی میدهیم که تو فقط یک زن خانه دارباشی و برای من دو سه تا بچه بیاوری، و خانه را پرازسروصدای بچه ها بکنی من هم آرزوی چنین زندگی را داشتم ولی نمی خواستم کار نکنم، چون به کارم علاقه داشتم.
درطی این مدت دو سه بار درآن مزرعه باربکیوراه انداختیم ومن به اسب سواری پرداختم وکلی لذت بردم، دو سه بار هم جمز به آپارتمان من آمد وحتی شب هم خوابید، تا اصرار او کاردستم داد و کوچ کردیم، البته برادرم درواشنگتن دی سی مخالف بود. می گفت تو هنوز خانواده این آقا را ندیده ای، هنوز ادعاهای او بتو ثابت نشده، من می گفتم جوانی که یک مزرعه و بقولی رنچ حداقل دو میلیونی دارد، جوان با عرضه و کارآمدی است. من به چشم دیدم که به کارگران مرتب حقوق می پردازد و برای وسایل و تجهیزات هم یک کارت مخصوص به آنها داده است. پس همه اینها علائم و نشانه های یک خانواده مرفه و اصیل را میدهد.
بعد از ازدواج، جمز به آپارتمان من آمد تا مزرعه آماده شود، ولی هنوزخبری از کمپانی بزرگی که در ذهن خود داشت نبود. با وجود علاقه من هنوز پدر ومادرش را ندیده بودم، می گفت آنها در ونکوور هستند و چون مخالف ریمادل کردن و بازسازی مزرعه بدلیل هزینه بالا هستند، میان شان کمی فاصله افتاده است، ولی وقتی بچه دارشویم هردو با اشتیاق می آیند.
جمزگاه مرا به شام دعوت می کرد و به رستوران های خوبی هم می برد؛ روزها هم به بهانه رسیدگی به مزرعه و آماده کردن مقدمات کمپانی مستقل اش، از خانه دور بود. تا یکروز من درکافی شاپ محل مان، با خانمی برخوردم که گفت شما همسر جمز هستی؟ گفتم بله. گفت کمی مراقب باش، گفتم چرا؟ گفت بعدا می فهمی! تا آمدم اورا به حرف بکشم غیبش زد، ولی آرامش مرا بهم زد. همه زندگیم پراز تردید و شک و حدس وگمان شده بود. درست 5 روز بعد همان خانم را در یک فروشگاه دیدم جلو رفتم و گفتم شما حرفهایتان نیمه کاره ماند، گفت نمی خواهم به زندگی کسی دخالت کنم، گفتم این دخالت نیست، نوعی هشیارساختن است، گفت جمز اهل آرژانتین است، خودش هم پدر ومادرش را نمی شناسد آن مزرعه را هم که دیدی به آقای ثروتمندی تعلق دارد، جمز با کارگران خود آنجا را ریمادل می کنند. چون جمز اهل اعتیاد است و همه درآمد خود را اینگونه برباد میدهد.
گفتم شما این اطلاعات را ازکجا آورده ای؟ گفت من هم نزدیک بود فریب اش را بخورم و با او ازدواج کنم، خانمی مرا بخود آورد و گفت اگرازدواج کنی وبعد بخواهی طلاق بگیری، باید به جمز باج کلانی بدهی. اگرهم بچه دار شوی، سرپرستی بچه را هم می فروشد!
من کاملا جا خورده بودم، از او تشکر کردم و تلفن اش را گرفتم تا بعدا تماس بگیرم در راه خانه به یاد اصرار او برای بچه دار شدن افتادم، که از دیدگاه من نشانه مردی اهل خانواده بود ولی درواقع آنهم نوعی تله بود برای باج خواهی.
من بجای اینکه با جمزدرگیر شوم، از همان شب اصرارکردم باید پدر ومادرش را ملاقات کنیم، جمز قول داد ولی می دانستم که امکان ندارد؛ گفتم پدر ومادرم در راه هستند، می خواهم با هم آشنا شوند، در ضمن یکی از بستگان نزدیکم بعنوان افسر پلیس سالهاست در لس آنجلس خدمت می کند، اخیرا به آریزونا منتقل شده و حتما تا دوهفته دیگر مهمان ما خواهد بود، خیلی افسر کنجکاوی است ودرباره همه آدمها اطلاعات دارد، من درباره تو و خصلت های خوب تو و پدر ومادرت ومزرعه ات گفتم، مشتاق دیدارتوست.
جمزخیلی جا خورد و گفت چه اصراری داری مهمان به خانه دعوت می کنی، صبر داشته باش تا من مزرعه را آماده کنم گفتم تا آن زمان وقت زیاد داریم همه فامیل و آشنایان من هیجان دیدار تو و خانواده ات را دارند و این نشانه خوبی است.
جمزگفت قصد سفر به آرژانتین را دارد، این دیدارها را بگذاریم برای زمان بازگشت من گفتم هرجا بروی من هم می آیم، مرخصی می گیرم گفت زیاد بمن فشار نیاور، قدم به قدم پیش برویم، گفتم این ها همه رویدادهای خوب زندگی ماست، چرا باید تا خیرکنیم؟ جمز سه روز بعد به بهانه انجام کاری ظاهرا راهی آرژانتین شد، تلفن اش جواب می داد، ولی زیاد حرف نمی زد، مرتب می پرسید سوقاتی چه چیزهایی می خواهی برایت بیاورم؟ من می گفتم خودت زودتربیا، بهترین سوقاتی است، همزمان من یکروز به سراغ مزرعه رفتم، کارگرها مشغول بودند، از یکی ازآنها پرسیدم صاحب مزرعه برگشته؟ گفت دیروزاینجا بود، یکی ازاتاق ها را آماده کرده که بچه هایش اینجا بمانند! گفتم جمزکجاست؟ گفت جمز تسویه حساب کرده و رفته، انگارسفری در پیش داشت.
دیگرهمه چیزبرای من روشن شد، جمز هم غیبش زد و جواب تلفن های مرا هم نداد تا یک شب خانمی با دو بچه جلوی درآپارتمان من ظاهر شد گفت دنبال جمز می گردد، گفتم چه شده؟ گفت آمده ام بچه هایش را به او تحویل بدهم، از عهده مخارج شان برنمی آیم. گفتم تو زن جمز بودی؟ گفت نه دو سال دوست دخترش بودم، یکروز اتومبیل مرا برداشته ورفت، تلفنی خبر داد اتومبیل را دزدیده اند، بهتر است من به پلیس خبربدهم.
الان 3ماه است درانتظار بازگشت جمز هستم، ولی خبری نیست، نمی دانم چکنم، چون حامله شده ام. آیا شکایت کنم؟ کجا می توانم جمز را پیدا کنم؟ چه کنم تا تماس بگیرد؟ برایش تله بگذارم و پلیس را درجریان بگذارم؟ واقعا چکنم؟
گیتی – آریزونا
دکتردانش فروغی روانشناس بالینی ودرمانگردشواریهای خانوادگی به آقای فرهاد ازلندن پاسخ میدهد
میتوان به بعضی از ویژگیهای بانوی جوان و ساکن آریزونا اشاره داشت یکم آنکه دیدن فیلم های اکابوئیب مورد توجه کودکان و نوجوانان بوده است، ولی افراد بزرگسال کمتر تحت تاثیر این فیلم ها به زمین های سرخپوستان و محل زندگی آنان وارد میشوند….
موضوع اصلی این است که اگیتیب پیش از دیدار جیمزتصمیم گرفته بود آنقدر به اینگونه قبیله ها حضور پیدا کند تا بالاخره بتواند با جوانی آشنا شود او پس از بارها سفر به چنان مکانهائی توانست جمز را پیدا کند آنهم بدلیل اینکه ظاهرا هم تحصیلکرده بود و هم کلاه های کابوئی به سر میگذاشت. او با جمز آشنا میشود و او را درحریم خانه خود می پذیرد، دراندیشه خود یک زندگی کاملا متفاوت و پرازهیجان را بوجود می آورد، جمزبه او میگوید که کارش را رها کند تا توانایی بوجود آوردن و نگهداری از چند فرزند را داشته باشد، ولی دراین میان بانویی ناشناس به او خبرمیرساند که جمزفردی نیست که او می اندیشد و بهتر است که مواظب زندگی وآینده خود باشد، ولی با این همه احساس اینکه میتواند از جمزبچه دارشود همچنان به پشتیبانی از جمزادامه میدهد و رفتار او را که با فرزند خواستن همراه است دلیل خانواده دوستی او می داند تا آنکه آرام آرام روشن میشود که جمزیک مردم ستیزواقعی است. زن و فرزند هم دارد اموال دیگران را خورده و برده است!… دراین میان زنی هم با دو فرزند بدنبال جمز با گیتی ملاقات میکند که فرزندانش را به پدر تحویل دهد. ولی گیتی همچنان سه ماه است که منتظر بازگشت اوست. فهمیده است که حامله شده است. می پرسد آیا شکایت کند یا چگونه او را پیدا کند؟ بنظر من گیتی نیازشدید به مشاوره با روانشناس دارد. این بچه با کدام پدر قرار است که بزرگ بشود؟ دراینکه او باید جمز را به قانون بسپارد شکی نیست. روانشناس در مصاحبه با او درخواهد یافت که او ازنظرمادی چه زیانهایی دیده است؟ برای افرادی که گز نکرده می برند (اصطلاح درپارچه فروشی است که باید اول مترکرد بعد برید!) دچار چنین مشکلی میشوند. خانم گیتی بهتر است با یک وکیل دراینمورد صحبت کند و بعد برای روان درمانی به روانشناس مراجعه کنند.