حيف … بيژن پاكزاد رفت
طراح برجسته بين المللي با هزاران طرح و انديشه انجام نشده رفت
فرياد رس بنيادهاي فرهنگي وهنري، رفيق خوب وصميمي دوست وآشنا رفت
رگذشت ناگهاني بيژن پاكزاد طراح بين المللي، جامعه ايراني را در سراسر جهان حتي در داخل ايران تكان داده و سبب تاسف وتاثر شد، چرا كه بيژن با ابتكارات و انديشه ها وطرح هاي تازه خود، در طي سالهاي اخير، براستي براي جامعه ايراني افتخارآفريده بود.
عشق به جامعه ايراني، نزديك شدن به مردم، گوش دادن به درد دل ها، حمايت از جامعه دانشگاهي، فرهنگي و رسانه اي، از بيژن چهره اي محبوب ساخته بود، او در طي سالهاي اخير، بجرات گاه بدون سر وصدا، فريادرس بسياري از بنيادهاي فرهنگي وهنري بود و فريادرس بسياري از رسانه هاي عمومي بود بي صدابه ياري چهره هاي نامداري كه بدليلي اينروزها درمانده بودند ميرفت، به تشويق و حمايت از هنرمندان پرداخته بود و ياري او به بنيادهايي چون ايرانيكا، نشانه عشق و احترام او به فرهنگ و شعر و ادب و تاريخ ايران بود .
درست از همان روز كه حادثه خونريزي مغزي او پيش آمد، چراغ هاي بوتيك جهاني او همچنان روشن ماند،همكارانش استوار و عاشقانه مركز فرماندهي بيژن را باز نگهداشتند، گرچه بر چشم همه شان اشك نشسته بود، گرچه منيژه بزرگي منيجر ومدير تشكيلات بوتيك بيژن، در دل خون ميگريست، ولي همچنان در و ديوار بوتيك را برق انداخته بود و در پشت ويترين ها به احساسات پاك و بيرياي مردم جواب ميداد، او درست 40 سال با بيژن همكاري داشته و او سايه اي از بيژن در اين امپراتوري فشن بود.
جلوي بوتيك بيژن را مردم از هر طبقه و سن وسال و مليتي، پر از گل و شمع و يادداشت هاي احساس برانگيز كرده اند، بطوري كه مرتبا بايدگل ها را جمع كنند تا رفت وآمد مردم آسان شود،مردم عادي،چه ايراني و چه امريكايي، چه توريست ها براي بيژن اشك ميريزند.
مهتاب دوست دختر بيژن كه از تكيه گاههاي روحي اوبود، آرام و قرار ندارد، او كه گويا در آن لحظه حادثه براي خريد قهوه براي بيژن بيرون رفته بود، زماني باز ميگردد كه محبوب اش را آمبولانس با خود ميبرد و او روي زمين زانوزدو همه جا را سياه ديد.
آن سوي آقاي محبوبي شريك هميشه مهربان و محبوب بيژن،هراسان خود را رسانده بود كه براي او بيژن يك برادر بزرگ بود. يك انسان مهربان بود، آنها نه تنها شريك، بلكه رفيق بودند، واقعا براستي برادر بودند. در چهره آقاي محبوبي، يك دنيا اندوه و غم را ميديديم، او در دل دعا ميكرد كه برادر نازنين اش بماند، تا همچنان چشم جهان را خيره كند
گرچه امروز بعد از رفتن بيژن، محبوبي ميكوشد تا اين امپراطوري راحفظ كند ونام بيژن را جاودانه نگهدارد.
سه فرزند بيژن، دختربزرگش دنيلاپاكزاد و دختر و پسر و بسيار جوان اش الكساندرا پرشيا پاكزاد و نيكلاس بيژن پاكزاد ، يك لحظه صورت شان از اشك خشك نميشود. آنها عاشقانه بيژن را دوست داشتند، بيژن براي آنها فقط پدر نبود، او يك دوست خوب و يك راهنما و يك حامي بزرگ بود در لحظاتي كه بيژن در بيمارستان سيدرسايناي لوس آنجلس با مرگ ميجنگيد، دوستان نزديكش آنجا بودند، همه اين ياران آنجا بودند، گوگوش نازنين دوست نزديك و هميشگي بيژن هم آنجا بود، اشكهاي گوگوش بند نميآمد، كنار تختش نشسته بود گاه در گوش بيژن حرف ميزد، ميگفت زنده بمان دوست خوبم، زنده بمان افتخارجامعه ايراني، هنرمند تكرارنشدني زنده بمان.
توي راهروهاي بيمارستان پر بود. بيرون بيمارستان صدها نفر انتظار ميكشيدند، تلفن ها بي تاب بود و خبرگزاريها گوش به زنگ بودند و افسوس كه بيژن رفت، با هزاران انديشه و ابتكارهاي تازه.
در بوتيك چه گذشت؟
روز حادثه ساعت 5 بعد از ظهر، بيژن پاكزاد در حاليكه با تلفن حرف ميزند ناگهان احساس درد شديدي در ناحيه سر خود ميكند، گوشي را روي ميز ميگذارد و بروي زمين ميغلطد، منيژه بزرگي مدير تشكيلات بيژن با همكاران خود از جمله جين به 911 زنگ ميزنند طي ده دقيقه امبولانس و پليس از راه ميرسند و بيژن را به بيمارستان سيدرسايناي ميبرند.
همه كاركنان بوتيك اشك ميريختند، همه نگران بودند، بعد بلافاصله همه راهي بيمارستان ميشوند، در آنجا ميفهمند كه يك رگ در سمت راست سر بيژن پاكزاد پاره شده و همين خونريزي شديدي را به دنبال داشته است. بلافاصله دو عمل جراحي روي او انجام ميشود، ضمن اينكه شنيديم دو بار قلب او ميايستد ولي پزشكان به تلاش خود براي نجات او ادامه ميدهند. اطرافيان بيژن ميگويند او اخيرا چكاپ كرده بود، منيژه بزرگي همه روز مراقب حالش بود وبمجرد حتي يك سردرد پزشك را خبر ميكرد.
ميگويند روز قبل بيژن كمي ناآرام بوده، به همين علت وقتي به خانه ميرود، منيژه به او زنگ ميزند و اصرار ميورزد كه 24 ساعت در خانه استراحت كند، ولي بيژن فردا صبح زود سر كارش حاضر ميشود، حالش خيلي خوب و پر انرژي بود و برخلاف هميشه كه سختگيري ميكرد و طبق عادتش، هرچه كم وكسري بود به گردن منيژه ميانداخت، آنروز چهره اش باز، بروي صورتش لبخند بود، نوعي آرامش توي رفتارش بود، منيژه چون هميشه برايش چاي و مشغوليات نيمه صبح را آماده ميكند، تدارك ناهارش را ميدهد و همان لحظات بود كه ناگهان جلوي در با يكي از دوستان قديمي اش، كه درست 50 سال بود او را نديده بود روبرو شد، ديداري پر هيجان بود، همه ما به تماشا ايستاده بوديم، دوستش را به آغوش كشيد به او همه جاي بوتيك را نشان داد، برايش توضيح داد، بعد يكي ديگر از دوستانش آمد، روز خوبي بود، ديدارهاي پرشور و خوشحال كننده.
وقتي ناهاش را ميبرند، كه هميشه در آن دايت اش رعايت ميشد و چون هميشه با چند شاخه گل همراه بود، صورتش باز ميشود، دكتر پاكزاد با نگاه مهربانش، باحركات حساب شده و با وقارش، رضايت و خوشحالي اش را نشان ميدهد خوشبختانه خودش هم رعايت ميكرد، اهل هيچ چيزي نبود، نه سيگار، نه مشروب، نه هيچ چيزي. انسان سالم و فعال و اهل ورزش بود جالب اينكه هنوز حرف كنسرت گوگوش را ميزد، آن شب توي كنسرت گوگوش پر از هيجان و شور بود، از برنامه خيلي خوشش آمده بود وقتي بر ميگشتند درون اتومبيل براي چندمين بار حرف از مرگ ميزند، اينكه وقتي رفت بروي سنگ مزارش بنويسيم:
>اينجا بيژن پاكزاد پسر محسن پاكزاد در آرامش خوابيده است< اطرافيان ناراحت ميشوند خودش ميگويد: اين يك مرحله اي از زندگي انسانهاست، توي دو هفته اخير، بارها درباره مرگ و رفتن حرف زده بود، اطرافيان مرتب از خود ميپرسيدند چرا؟ واقعا چه علتي داردكه او دراين باره حرف بزند؟
آنروز كه درميان چشمان وحشت زده ونگران بچه ها، او را به بيمارستان بردند، همه در جاي خود خشك شده بودند، وقتي خبر آمد كه رگ سمت راست سرش تركيده و خونريزي شديد داشته، همه از هم ميپرسيدند چرا؟ دكتر پاكزاد كه سالم و سرحال وخندان و پر از اميد بود.
همكارانش مي گويند وقتي ما به بيمارستان رفتيم هنوز اميد داشتيم، هنوز فكر ميكرديم، دكتر پاكزاد عزيزمان چشم باز ميكند، يكي يكي ما را ميخواهد و دستورات كم وزيادي ها را ميدهد، با خود ميگفتيم خداكند چشم باز كند و بجاي يكبار صد بار در روز برسر همه مان فرياد بزند، ايراد بگيرد و اي كاش برگردد و به ميان ما بيايد.
همكارانش از روز پنجشنبه تا آن لحظهاي كه رفت، آرام و قرار نداشتند، من همه جا صداي مهربانش را مي شنيدند، انگار روبروي آنها ايستاده بود، با همان لباس شيك و تر و تميز و با وقار، باهمان صورت مهربان وهميشه خندان.
وقتي خبر رفتن اش همه جا پخش شد، سيل تلفن ها سرازير شد، از همه جاي جهان، از ايران، از اروپا، از سراسر امريكا،كانادا، كشورهاي عربي، افريقا و استراليا، از همه جا…
فيروز نادري با يك سبد گل به بوتيك آمد، نماينده پوتين در حالي كه به شدت مشروب خورده واشك ميريخت و كت زردرنگي كه از بيژن خريده بود به تن داشت، با سبدهاي گل به بوتيك آمد، يك لحظه آرام نداشت.
سيل مردم چه ايراني و چه امريكايي بسوي بوتيك سرازير شده همه جا پر از گل و شمع و نامه شده، همه به هم تسليت ميگويند، همه كاركنان نيز به سر كار آمدند، با اشك آمدند و با اشك به خانه بر ميگشتند، چون به دكتر پاكزاد قول داده بودند كه هميشه سر كار خود باشند وحالا همه اينجا بودند.