کورش از: لس آنجلس من 15ساله بودم که با پدر ومادر و دو خواهرم به امریکا آمدیم، ما در منطقه وودلند هیلزلس آنجلس در یک خانه یک طبقه با 4 اتاق خواب سکنی گرفتیم و من و خواهرانم به بهترین دبیرستان شهر، یعنی … Read more about همکلاسی امریکایی ام برای نجات من به ترکیه آمد – ۱۷۵۲
تا خوشبختی راه درازی نبود – ۱۷۵۱
زرین از سانفرانسیسکو من درخانواده ای بدنیا آمدم، که پدر ومادر مهربان و خوشبختی داشتم، پدرم عاشق مادرم بود ومادرم همه وجودش به پدرم وابسته بود. من یک برادر بزرگتر هم داشتم، وقتی من 9 ساله بودم، پدرم … Read more about تا خوشبختی راه درازی نبود – ۱۷۵۱
تا دخترم را پیدا کنم هزاران کابوس دیدم – ۱۷۵۰
ویدا ازنیویورک روزی که از پاشا طلاق گرفتم، سرپرستی دختر 10ساله ام شمیم و پسر13ساله ام پژمان را خود بعهده گرفت و من هرچه سعی کردم حداقل دخترم … Read more about تا دخترم را پیدا کنم هزاران کابوس دیدم – ۱۷۵۰
مادرم ازمقام مادری سهمی نبرده بود- ۱۷۴۹
:شهرزاد ازتگزاس از همان سنین کودکی و بعد هم نوجوانی، احساس می کردم میان پدر ومادرم اختلاف شدیدی پدید آمده و آنها اغلب شبها تا ساعت ها سرهم فریاد میزدند و درنهایت این پدرم بود که خواهش می کرد مادرم … Read more about مادرم ازمقام مادری سهمی نبرده بود- ۱۷۴۹
مادرم ازمقام مادری سهمی نبرده بود – ۱۷۴۹
:شهرزاد ازتگزاس از همان سنین کودکی و بعد هم نوجوانی، احساس می کردم میان پدر ومادرم اختلاف شدیدی پدید آمده و آنها اغلب شبها تا ساعت ها سرهم فریاد میزدند و درنهایت این پدرم بود که خواهش می کرد مادرم … Read more about مادرم ازمقام مادری سهمی نبرده بود – ۱۷۴۹
۱۷۴۵ – دلم بحال هوشنگ سوخت
شاهرخ از کالیفرنیا من ومنیژه همسرم، به اتفاق هوشنگ دوست قدیمی ام و همسرش فریده، از ترکیه همراه شده و به آمریکا آمدیم. هرکدام با سرنوشت تازه ای روبرو شدیم، هوشنگ وفریده با پسران شان راهی سانفرانسیسکو … Read more about ۱۷۴۵ – دلم بحال هوشنگ سوخت
۱۷۳۹ – مادرنامهربان بعد از سالها ما را طلب کرد
درگیری های پدرومادر، من و خواهربزرگ و برادر کوچکم را همیشه رنج می داد و شبها دراوج درگیریها، هردو به اتاق من می آمدند و همدیگررا بغل می کردیم و برخود می لرزیدیم و اشک می ریختیم. پدرم اصولا مرد خشنی … Read more about ۱۷۳۹ – مادرنامهربان بعد از سالها ما را طلب کرد
۱۷۳۸ – آن حرکت ظالمانه بود
لیلا از نیویورک: گاه ما انسانها دست به کارهایی میزنیم، که همه عمرعذاب وجدانش را می کشیم و آرزوی جبرانش را داریم. انگار همین دیروز بود که آن حادثه درخانواده ما، درایران رخ داد. آن هم خانواده ای که … Read more about ۱۷۳۸ – آن حرکت ظالمانه بود
1429- بیژن بمرور مرا در مشروب غرق کرد
شهناز از سانفرانسیسکو:بیژن بمرور مرا در مشروب غرق کرد در یک غروب یخزده زمستانی، من با بیژن شوهرم، ایران را ترک گفتیم و راهی امریکا شدیم، با همت من در قرعه کشی گرین کارت برنده شده بودیم، درحالی که بیژن … Read more about 1429- بیژن بمرور مرا در مشروب غرق کرد
1380- ! شیطانی در لباس خواهر
پوری از جنوب کالیفرنیا:شیطانی در لباس خواهر! وقتی در ایران بودم، از حرکات و رفتار خواهرم بتی، براستی شرم داشتم، او برای گذراندن دوره کامپیوتر و منشی گری، فقط 8 ماه وقت گذاشت و مدرک گرفت، در حالیکه من … Read more about 1380- ! شیطانی در لباس خواهر
1366- !از زندان پدر تا شکنجه گاه شوهر
مینا از سن دیه گو:از زندان پدر تا شکنجه گاه شوهر! از روزی که من وخواهرم چشم به زندگی گشودیم، شاهد تبعیض و مردسالاری در خانواده خود بودیم. پدر و مادر دیکتاتور و زورگویی داشتیم که همیشه در مورد همه چیز، … Read more about 1366- !از زندان پدر تا شکنجه گاه شوهر
1365- درکوران لجبازیها، بچه ها را از یاد بردیم
رویا از شمال کالیفرنیا: درکوران لجبازیها، بچه ها را از یاد بردیم من درست 20 سال پیش، به مناسبت سیزده بدر به کرج رفته بودم، مادر و خواهرانم نیز با من بودند. عجیب اینکه شب قبل، من خواب یک خواستگار را … Read more about 1365- درکوران لجبازیها، بچه ها را از یاد بردیم
1364- از ترس به زندان خانگی تن دادم
گلی از تگزاس: از ترس به زندان خانگی تن دادم بعد از ظهر خسته از مدرسه آمده بودم، روی تخت خوابم برد، نمیدانم چه مدت گذشت، که با صدای مادرم از خواب پریدم. فریاد زد دختر چرا خوابیدی؟ گفتم خیلی خسته بودم، … Read more about 1364- از ترس به زندان خانگی تن دادم
1363- ! گرگ هایی در لباس میش
رویا از لس آنجلس: گرگ هایی در لباس میش! زیر سقف شهر لس آنجلس، من شاهد رویدادها و آدم هایی بودم، که حتی در خواب هم نمی دیدم. تعجب نکنید، شاید آن سوی خانه، کوچه و خیابان شما هم ، چنین آدم هایی زندگی می … Read more about 1363- ! گرگ هایی در لباس میش
1362- ! ماری در آستین
سپیده از اورنج کانتی: ماری در آستین ! با تشویق دوستان و فامیل، من به اتفاق شوهر و دو دخترم، سال 96 به امریکا آمدیم و مقیم اورنج کانتی شدیم. کامی شوهرم مرد زحمتکش و خانواده دوستی بود، او هر روز ساعت 7 … Read more about 1362- ! ماری در آستین
1361- با اندیشه ویرانی زندگی حمید آمدم
سمیرا از آریزونا: با اندیشه ویرانی زندگی حمید آمدم در یک خانواده متوسط، شاید هم زیر متوسط به دنیا آمدم، زمان جنگ ایران و عراق بود، یادم هست همیشه یا درآغوش مادرم، یا چسبیده به پاهایش، در صف های مختلف … Read more about 1361- با اندیشه ویرانی زندگی حمید آمدم
1360- !دام هولناک
امین از لس آنجلس:دام هولناک ! من و منیژه سال 2006 در ایران، با عشق ازدواج کردیم. منیژه تنها عضو خانواده بود،که در ایران جا مانده بود، چون باهمه تلاش خانواده، او به دریافت ویزا نائل نشده بود و بقول … Read more about 1360- !دام هولناک
1359- ویزای نامزدی، بهانه ای برای خوشگذرانی
سعیده از لس آنجلس:ویزای نامزدی، بهانه ای برای خوشگذرانی سال 2004 بود، که شهرام در محله ما در تهران پیدایش شد. همه درباره شهرام یک مرد تحصیلکرده و ثروتمند و سیتی زن امریکا، حرف میزدند و دختران محله خود … Read more about 1359- ویزای نامزدی، بهانه ای برای خوشگذرانی