مرجان از لس آنجلس جهانگیر همسایه دیوار به دیوار برادرم، در یک مجموعه ساختمانی در منطقه شرمن اوکس لس آنجلس بود. دو سه بار درون آسانسور و یکی دو … Read more about ۱۸۱۳ – خواستگارجنتلمن چه نقشه ها داشت
۱۸۱۱ – ! خبر تکان دهنده درباره مادرم
مهران از ساکرامنتو از سر کارم خسته و کوفته به خانه آمدم، جای همسرم لاله و بچه ها خالی بود، آنها برای یک سفر دو هفته ای به کانادا نزد عمویم … Read more about ۱۸۱۱ – ! خبر تکان دهنده درباره مادرم
۱۸۱۰ – بچه ها را برای فروش به پاکستان برده بود
صنم: از واشینگتن دی سی آن سالی که من و شوهرم سنجر، ایران را ترک کردیم، خواهرم فرناز 16 ساله بود؛ با وجود اصرارمن، پدرم اجازه نداد با ما راهی … Read more about ۱۸۱۰ – بچه ها را برای فروش به پاکستان برده بود
۱۸۰۷ – ! توطئه یک دوست
یاس از جنوب کالیفرنیا از روزهای نخستین که وارد آمریکا شدیم، جمشید شوهرم بدنبال دوستان قدیمی خود رفت و خیلی زود دور هم جمع شدند و در هفته دو … Read more about ۱۸۰۷ – ! توطئه یک دوست
۱۷۹۳ – با درد و رنج بزرگ شدم، حتی فرزندم را هم از من گرفتند
فریبا از شمال کالیفرنیا 20 سال پیش که به آمریکا پا گذاشتم، نه آشنا و فامیلی داشتم و نه این سرزمین را خوب می شناختم. من که در ایران زیر دست یک پدر شکنجه گر و سنگدل، همه کودکی ام را کتک خوردم، بخاطر … Read more about ۱۷۹۳ – با درد و رنج بزرگ شدم، حتی فرزندم را هم از من گرفتند
۱۷۹۲ – برای یافتن پدر و مادرم به ایران رفتم
مهران از: نیویورک دریک خانواده ثروتمند، دنیای اطراف خود را شناختم، پدر ومادرم همه اسباب بازیهای دنیا را دور و برم جمع کرده بودند. مادر بزرگم به هر بهانه ای ، یک شکلات در حلقوم من می کرد، پدر بزرگم مرا … Read more about ۱۷۹۲ – برای یافتن پدر و مادرم به ایران رفتم
۱۷۹۱ – !مأموریتی برای این مرد 3 زنه
شیدا از: لس آنجلس 4 سال پیش با ژاله دوستم توی کوچه پس کوچه های دان تاون لس آنجلس، بدنبال لباس ها و کفش ها و خلاصه کادوهای ارزان می گشتیم، تا به دوستم که راهی ایران بود بسپاریم، چرا که من 8 خواهر و دو … Read more about ۱۷۹۱ – !مأموریتی برای این مرد 3 زنه
۱۷۹۰ – فرشته من از راه رسید
آریانا از: نیویورک قرار بود پدرم همه ما را با خود به نیویورک ببرد، چون 8 سال در آن شهر زندگی کرده بود و بقولی با زیر و بم آن آشنا بود. … Read more about ۱۷۹۰ – فرشته من از راه رسید
۱۷۸۹ – فرشته ای در لباس دشمن
یاس از: لس آنجلس من و جاوید با عشق با هم ازدواج کردیم، هر دو یک دوره نامزدی نافرجام را پشت سر گذاشته بودیم، هر دو قصد داشتیم از ایران خارج … Read more about ۱۷۸۹ – فرشته ای در لباس دشمن
۱۷۸۸ – مأموریتی برای نجات پدر و مادر اسیرم
افشین از: نیویورک من که از ایران بیرون می آمدم، هنوز پدرم سرحال و پر انرژی بود. 3 برادر و یک خواهرم، هنوز درخانه و زیرسایه پدر بودند وهمه … Read more about ۱۷۸۸ – مأموریتی برای نجات پدر و مادر اسیرم
۱۷۸۷ – ناگهان با دو فرزند در ترکیه تنها شدم
مهرنوش از ترکیه خوب به یاد دارم، 20 سال پیش بود. من به اتفاق شوهرم شهریار و پسر 9 ساله ام فرید و دختر 11 ساله ام گلی وارد ترکیه شدیم، همه … Read more about ۱۷۸۷ – ناگهان با دو فرزند در ترکیه تنها شدم
۱۷۸۶ – صدایی از میان اقیانوس ها
مهرداد : این ایمیل شاید عجیب ترین ایمیلی باشد، که در طی 35 سال گذشته دریافت کرده اید، ولی مطمئن باشید از آغاز تا پایان این ماجرا، حقیقت محض است … Read more about ۱۷۸۶ – صدایی از میان اقیانوس ها
۱۷۸۵ – برادری که ناجوانمرد بود
مجید از نیویورک روزی که من درجمع خانواده از روشنک خواهر بهترین دوستم حرف زدم، بهرام برادر بزرگم گفت دهها دختر خوشگل تر و اصیل تر، در اطراف ما … Read more about ۱۷۸۵ – برادری که ناجوانمرد بود
۱۷۸۴ – آنسوی چهره فیروزه عاشق
مهدی از: فلوریدا خواهرم از ایران زنگ زده بود، از بیماری مادرم می گفت، اینکه عمرش، آفتاب لب بام است، اگر می خواهی برای آخرین بار او را ببینی، … Read more about ۱۷۸۴ – آنسوی چهره فیروزه عاشق
۱۷۸۱ – خانه ناگهان خالی شد
سپیده از: لس آنجلس ما خانواده ای بودیم، که از همان سالهای اولیه ورود به آمریکا، همیشه دور و برهم بودیم. شوهرم از همان آغاز یک خانه 6 خوابه … Read more about ۱۷۸۱ – خانه ناگهان خالی شد
۱۷۷۹ – … سیروس بازگشته از ماموریت
...خنده بر چهره خواهر همیشه غمگینم تا آنجا که بخاطر داشتم، خواهر بزرگم شهین، همیشه غمگین و کم حرف ولی مهربان و فداکار بود. من با فاصله زیاد … Read more about ۱۷۷۹ – … سیروس بازگشته از ماموریت
۱۷۷۸ – دراندیشه نجات دختر و نوه هایم، دردهایم فراموش شد
تبسم از آریزونا روزگارم خوش بود، وقتی مهدی شوهرم زنده بود و بقول آن ضرب المثل غیرمنطقی قدیمی، از شیرمرغ تا جون آدمیزاد برایم فراهم می ساخت و … Read more about ۱۷۷۸ – دراندیشه نجات دختر و نوه هایم، دردهایم فراموش شد
۱۷۷۷ – امروز مجید دوباره کمر راست کرد
مهران از: اورنج کانتی جنوب کالیفرنیا من وهمسرم پوران، همراه مجید و همسرش نادره، در یک زمان وارد آمریکا شدیم، هردو دو دختر داشتیم، همه شان 10 تا … Read more about ۱۷۷۷ – امروز مجید دوباره کمر راست کرد