سیاوش از نیویورک درخانواده ای بزرگ شدم، که مردسالاری سرلوحه زندگی شان بود، بیشتر زنان فرمانبردار، مطیع و سربزیر و خدمتگزار بودند و نمونه اش مادر … Read more about ۱۷۷۶ – پایان خط مرد سالاری
۱۷۷۵ – رازی پشت دیوارهای پرازسکوت همسایه
پیمان ازجنوب کالیفرنیا 5 سال پیش برای اولین باراحمد همسایه دیواربه دیوارمان را جلوی درخانه اش، زمان انتقال سطل های زباله دیدم. سلام وعلیکی کردیم، من … Read more about ۱۷۷۵ – رازی پشت دیوارهای پرازسکوت همسایه
۱۷۷۱ – من رفیق نیمه راه بودم
شاهرخ از تگزاس با آذر دریک کلاس زبان انگلیسی آشنا شدم، دختری زیبا، مودب، نجیب و آگاه، که درباره همه چیز اطلاع کافی داشت. من بدنبال دوستی و … Read more about ۱۷۷۱ – من رفیق نیمه راه بودم
۱۷۶۹ – خواهری که با حربه طنازی آمده بود
شیدخت از: نیویورک درجمع خانواده، من همیشه بدنبال درس و مدرسه بودم، درعوض خواهران بزرگترم دردنیای مد، گردش و تفریح ودوست پسر و فرارازمدرسه غرق بودند … Read more about ۱۷۶۹ – خواهری که با حربه طنازی آمده بود
۱۷۵۹ – رویای شیرینی که پایانی تلخ داشت
پریوش ازسن دیاگو من با مردی ازدواج کردم، که هیچگاه پولدارنبود، ولی زندگی ما به راحتی و بدون دردسر ونیاز می گذشت و با اینکه شوهرم یک چهره … Read more about ۱۷۵۹ – رویای شیرینی که پایانی تلخ داشت
۱۷۵۸ – به ماندانا گفتم راه خانه کجاست؟
شایان ازسانفرانسیسکو اولین روز هفته بود، از ماندانا همسرم و دو دختر6و 9 ساله ام خداحافظی کردم و به سراغ اتومبیلم درپارکینگ ساختمان رفتم، احساس کردم … Read more about ۱۷۵۸ – به ماندانا گفتم راه خانه کجاست؟
۱۷۵۷ – یاد بچه های شوهرم افتادم
دلارام از نیویورک افشین را ازسالهای قبل ازورود به نیویورک می شناختم. مادرش دوست قدیمی مادرم و ازبستگان دور پدرم بود. من وافشین به یک کالج می … Read more about ۱۷۵۷ – یاد بچه های شوهرم افتادم
۱۷۵۶ – قدرتمندی من، خانواده را به سقوط کشاند
ژاکلین از: سانفرانسیسکو من همیشه زن قدرتمندی بودم؛ ولی با توجه به گذر زمان و تغییرو تحول درآدم های اطراف این موقعیت را احساس نمی کردم و بهمین جهت … Read more about ۱۷۵۶ – قدرتمندی من، خانواده را به سقوط کشاند
۱۷۵۵- همیشه بعنوان یک زن انگلیسی درمورد ایرانیان کنجکاو بودم
لیسا ازکالیفرنیا من بعنوان یک زن آمریکایی، همیشه درمورد ایرانیان کنجکاو بودم، از سویی می شنیدم بیشترشان ثروتمند و تحصیلکرده اند، از سویی می شنیدم … Read more about ۱۷۵۵- همیشه بعنوان یک زن انگلیسی درمورد ایرانیان کنجکاو بودم
۱۷۵۴- برای یک مادر، فرزند قاتل هم جگرگوشه است
امیر -کالیفرنیای جنوبی تا پدرم زنده بود، خانواده ما بروی ستون های خود استوار بود. مادرم فداکارانه برای من و همه برادران بزرگترم، شب و روز تلاش می … Read more about ۱۷۵۴- برای یک مادر، فرزند قاتل هم جگرگوشه است
۱۷۵۳
براستی پدر واقعی چه کسی بود؟ ایرج خان یا هوشنگ خان؟ شهداد از سانفرانسیسکو درون اتاقم نشسته بودم و با کامپیوتر بزرگی که هیچ شباهتی به لب تاپ … Read more about ۱۷۵۳
همکلاسی امریکایی ام برای نجات من به ترکیه آمد – ۱۷۵۲
کورش از: لس آنجلس من 15ساله بودم که با پدر ومادر و دو خواهرم به امریکا آمدیم، ما در منطقه وودلند هیلزلس آنجلس در یک خانه یک طبقه با 4 اتاق خواب سکنی گرفتیم و من و خواهرانم به بهترین دبیرستان شهر، یعنی … Read more about همکلاسی امریکایی ام برای نجات من به ترکیه آمد – ۱۷۵۲
تا خوشبختی راه درازی نبود – ۱۷۵۱
زرین از سانفرانسیسکو من درخانواده ای بدنیا آمدم، که پدر ومادر مهربان و خوشبختی داشتم، پدرم عاشق مادرم بود ومادرم همه وجودش به پدرم وابسته بود. من یک برادر بزرگتر هم داشتم، وقتی من 9 ساله بودم، پدرم … Read more about تا خوشبختی راه درازی نبود – ۱۷۵۱
تا دخترم را پیدا کنم هزاران کابوس دیدم – ۱۷۵۰
ویدا ازنیویورک روزی که از پاشا طلاق گرفتم، سرپرستی دختر 10ساله ام شمیم و پسر13ساله ام پژمان را خود بعهده گرفت و من هرچه سعی کردم حداقل دخترم … Read more about تا دخترم را پیدا کنم هزاران کابوس دیدم – ۱۷۵۰
مادرم ازمقام مادری سهمی نبرده بود- ۱۷۴۹
:شهرزاد ازتگزاس از همان سنین کودکی و بعد هم نوجوانی، احساس می کردم میان پدر ومادرم اختلاف شدیدی پدید آمده و آنها اغلب شبها تا ساعت ها سرهم فریاد میزدند و درنهایت این پدرم بود که خواهش می کرد مادرم … Read more about مادرم ازمقام مادری سهمی نبرده بود- ۱۷۴۹
مادرم ازمقام مادری سهمی نبرده بود – ۱۷۴۹
:شهرزاد ازتگزاس از همان سنین کودکی و بعد هم نوجوانی، احساس می کردم میان پدر ومادرم اختلاف شدیدی پدید آمده و آنها اغلب شبها تا ساعت ها سرهم فریاد میزدند و درنهایت این پدرم بود که خواهش می کرد مادرم … Read more about مادرم ازمقام مادری سهمی نبرده بود – ۱۷۴۹
۱۷۴۵ – دلم بحال هوشنگ سوخت
شاهرخ از کالیفرنیا من ومنیژه همسرم، به اتفاق هوشنگ دوست قدیمی ام و همسرش فریده، از ترکیه همراه شده و به آمریکا آمدیم. هرکدام با سرنوشت تازه ای روبرو شدیم، هوشنگ وفریده با پسران شان راهی سانفرانسیسکو … Read more about ۱۷۴۵ – دلم بحال هوشنگ سوخت
۱۷۳۹ – مادرنامهربان بعد از سالها ما را طلب کرد
درگیری های پدرومادر، من و خواهربزرگ و برادر کوچکم را همیشه رنج می داد و شبها دراوج درگیریها، هردو به اتاق من می آمدند و همدیگررا بغل می کردیم و برخود می لرزیدیم و اشک می ریختیم. پدرم اصولا مرد خشنی … Read more about ۱۷۳۹ – مادرنامهربان بعد از سالها ما را طلب کرد