1429- بیژن بمرور مرا در مشروب غرق کرد

شهناز از سانفرانسیسکو:بیژن بمرور مرا در مشروب غرق کرد در یک غروب یخزده زمستانی، من با بیژن شوهرم، ایران را ترک گفتیم و راهی امریکا شدیم، با همت من در قرعه کشی گرین کارت برنده شده بودیم، درحالی که بیژن … Read more about 1429- بیژن بمرور مرا در مشروب غرق کرد

1366- !از زندان پدر تا شکنجه گاه شوهر

مینا از سن دیه گو:از زندان پدر تا شکنجه گاه شوهر! از روزی که من وخواهرم چشم به زندگی گشودیم، شاهد تبعیض و مردسالاری در خانواده خود بودیم. پدر و مادر دیکتاتور و زورگویی داشتیم که همیشه در مورد همه چیز، … Read more about 1366- !از زندان پدر تا شکنجه گاه شوهر

1365- درکوران لجبازیها، بچه ها را از یاد بردیم

رویا از شمال کالیفرنیا: درکوران لجبازیها، بچه ها را از یاد بردیم من درست 20 سال پیش، به مناسبت سیزده بدر به کرج رفته بودم، مادر و خواهرانم نیز با من بودند. عجیب اینکه شب قبل، من خواب یک خواستگار را … Read more about 1365- درکوران لجبازیها، بچه ها را از یاد بردیم

1362- ! ماری در آستین

سپیده از اورنج کانتی: ماری در آستین ! با تشویق دوستان و فامیل، من به اتفاق شوهر و دو دخترم، سال 96 به امریکا آمدیم و مقیم اورنج کانتی شدیم. کامی شوهرم مرد زحمتکش و خانواده دوستی بود، او هر روز ساعت 7 … Read more about 1362- ! ماری در آستین

1361- با اندیشه ویرانی زندگی حمید آمدم

سمیرا از آریزونا: با اندیشه ویرانی زندگی حمید آمدم در یک خانواده متوسط، شاید هم زیر متوسط به دنیا آمدم، زمان جنگ ایران و عراق بود، یادم هست همیشه یا درآغوش مادرم، یا چسبیده به پاهایش، در صف های مختلف … Read more about 1361- با اندیشه ویرانی زندگی حمید آمدم

1360- !دام هولناک

امین از لس آنجلس:دام هولناک ! من و منیژه سال 2006 در ایران، با عشق ازدواج کردیم. منیژه تنها عضو خانواده بود،که در ایران جا مانده بود، چون باهمه تلاش خانواده، او به دریافت ویزا نائل نشده بود و بقول … Read more about 1360- !دام هولناک

1359- ویزای نامزدی، بهانه ای برای خوشگذرانی

سعیده از لس آنجلس:ویزای نامزدی، بهانه ای برای خوشگذرانی سال 2004 بود، که شهرام در محله ما در تهران پیدایش شد. همه درباره شهرام یک مرد تحصیلکرده و ثروتمند و سیتی زن امریکا، حرف میزدند و دختران محله خود … Read more about 1359- ویزای نامزدی، بهانه ای برای خوشگذرانی

1355- آنقدر زير آسمان اين شهر مي‌مانم تا زهره مرا ببخشد

  پرويز از تورنتو نوشته است آنقدر زير آسمان اين شهر مي‌مانم تا زهره مرا ببخشد ....وقتي ايران را ترك گفتم، هنوز اميد پيدا كردن زهره و بچه‌ها در دلم بود، با خود مي‌گفتم پيدايشان مي‌كنم، به پايشان … Read more about 1355- آنقدر زير آسمان اين شهر مي‌مانم تا زهره مرا ببخشد

1353- فرشته‌اي كه جانشين خود را به خانه آورد

  حرفهاي بنجامين از لندن فرشته‌اي كه جانشين خود را به خانه آورد روزي كه شهلا همسرم، ركسانا را وارد زندگي ما كرد، هيچكدام نمي‌دانستيم كه اين برنامه‌ريزي دقيق و پيش‌بيني شده است، او درواقع براي … Read more about 1353- فرشته‌اي كه جانشين خود را به خانه آورد

1352- من شرقي يكدنده و اين دختر موطلايي صبور و مهربان

  حرفهاي هوشنگ از: نيويورك من شرقي يكدنده و اين دختر موطلايي صبور و مهربان ....آن شب وقتي درد شديد قلبم آغاز شد، به همه بچه‌ها زنگ زدم، اما در نهايت فقط يك نفر به فريادم رسيد، آن كسي كه اصلا … Read more about 1352- من شرقي يكدنده و اين دختر موطلايي صبور و مهربان