1351- بچه‌ها هم از ايران زنگ زدند و گفتند زنداني پدر هستند

  حرفهاي سودابه از لوس‌آنجلس بچه‌ها هم از ايران زنگ زدند و گفتند زنداني پدر هستند .... در اتاقم نشسته و چشم به تلويزيون دوخته و در انتظار تلفن بچه‌ها از آلمان بودم، كه با زنگ تلفن از جا پريدم، … Read more about 1351- بچه‌ها هم از ايران زنگ زدند و گفتند زنداني پدر هستند

1350- در آستانه فروش به يك مرد 79‌ ساله، از ايران گريختم

  فرزانه از شمال كاليفرنيا: در آستانه فروش به يك مرد 79‌ ساله، از ايران گريختم قصه زندگي من، به يك فيلم سينمايي مي‌ماند، چرا كه حوادثي بر من گذشته، كه شايد د ر باور بسياري از انسانها، بخصوص … Read more about 1350- در آستانه فروش به يك مرد 79‌ ساله، از ايران گريختم

1347- … زوج جوانی که ما را با خود به بیراهه بردند

ساناز از سانفرانسیسکو زوج جوانی که ما را با خود به بیراهه بردند من و داوود باعشق ازدواج کردیم، هر دو در ترکیه دانشجو بودیم، در یکی از تابستان ها که فامیل وآشنایان از ایران آمده بودند، وسیله آشنایی ما … Read more about 1347- … زوج جوانی که ما را با خود به بیراهه بردند

1342- عاشقي سرگشته در خيابان‌هاي استانبول

عاشقي سرگشته در خيابان‌هاي استانبول دو سه روزي بود كه حميد را سرگشته و آواره در خيابان‌هاي استانبول مي‌ديدم، يكي از همكاران قديمي جوانان برايم قصه حميد را برايم خيلي كوتاه گفته بود. ولي دلم مي‌خواست … Read more about 1342- عاشقي سرگشته در خيابان‌هاي استانبول

1340- وعدههاي طلايي كه به پوچي مي‌رسد

‌رويا از دبي زنگ زده بودوعدههاي طلايي كه به پوچي مي‌رسد يك سال تمام است در دبي انتظار مي‌كشم، انتظار شوهري را كه عاشق بود و دلش بچه‌هاي بسيار مي‌خواست!من هم مثل بسياري ازدختران داخل ايران، در حال … Read more about 1340- وعدههاي طلايي كه به پوچي مي‌رسد

1332-طوفاني كه با مادربزرگ‌ها آغاز شد

  حرفهاي آناهيتا- سن ديه‌گو طوفاني كه با مادربزرگ‌ها آغاز شد برخلاف بسياري كه بعد از  جدايي، چه موقت و چه رسمي و بظاهر همبستگي، يكديگر را متهم به همه خلاف‌ها و اشتباهات و گناهان ميكنند، من و جمشيد … Read more about 1332-طوفاني كه با مادربزرگ‌ها آغاز شد

1330- ! ورود دو مسافر كوچولو، همه را از دور ما پراند

     حرفهاي مهدي كمالي شمال كاليفرنياورود دو مسافر كوچولو، همه را از دور ما پراند! روزي كه من وناهيد ازدواج كرديم، همه حرف‌مان تعداد بچه‌هايمان بود، اينكه در آينده يك كودكستان برپا ميداريم، با … Read more about 1330- ! ورود دو مسافر كوچولو، همه را از دور ما پراند

1326-آنروزها که دخترم را بکلی فراموش کردیم

فرهاد از لس آنجلس: آنروزها که دخترم را بکلی فراموش  کردیم از روزی که من با سایه ازدواج کردم، آرزویم داشتن حداقل 4 پسر بود، سایه هم با من موافق بود، چون در هر دو خانواده، سالها بود پسری بدنیا نیامده … Read more about 1326-آنروزها که دخترم را بکلی فراموش کردیم