حرفهاي سودابه از لوسآنجلس بچهها هم از ايران زنگ زدند و گفتند زنداني پدر هستند .... در اتاقم نشسته و چشم به تلويزيون دوخته و در انتظار تلفن بچهها از آلمان بودم، كه با زنگ تلفن از جا پريدم، … Read more about 1351- بچهها هم از ايران زنگ زدند و گفتند زنداني پدر هستند
1350- در آستانه فروش به يك مرد 79 ساله، از ايران گريختم
فرزانه از شمال كاليفرنيا: در آستانه فروش به يك مرد 79 ساله، از ايران گريختم قصه زندگي من، به يك فيلم سينمايي ميماند، چرا كه حوادثي بر من گذشته، كه شايد د ر باور بسياري از انسانها، بخصوص … Read more about 1350- در آستانه فروش به يك مرد 79 ساله، از ايران گريختم
1349- ! آن روي سكه دو پرنده كوچك
كيومرث از نيويورك: آن روي سكه دو پرنده كوچك! هفته گذشته قصه "دو پرنده كوچك من" را در مجله خواندم. قصه موثري بود، پر از نكته بود. احساس برانگيز بود، ولي شايد خيليها آن روي سكه اين نوع … Read more about 1349- ! آن روي سكه دو پرنده كوچك
1348- قصه دو پرنده كوچك من
مهشيد از آلمان قصه دو پرنده كوچك من! بچههاي بيگناهم را برداشته و به يك شهر ديگر كوچ كردم، درحاليكه آنها ميپرسند مامان! چرا دوباره از اين خانه و محله ميرويم؟ ..... آن روز كه در … Read more about 1348- قصه دو پرنده كوچك من
1347- … زوج جوانی که ما را با خود به بیراهه بردند
ساناز از سانفرانسیسکو زوج جوانی که ما را با خود به بیراهه بردند من و داوود باعشق ازدواج کردیم، هر دو در ترکیه دانشجو بودیم، در یکی از تابستان ها که فامیل وآشنایان از ایران آمده بودند، وسیله آشنایی ما … Read more about 1347- … زوج جوانی که ما را با خود به بیراهه بردند
1345- قشنگ ترین هدیه نوروزی
مریم از نیویورک:قشنگ ترین هدیه نوروزی پای هفت سین امسال ما، دو مهمان کوچولو نشسته بودند، دو مهمانی که سالها آرزویشان را داشتیم، دو مهمانی که به خانه پر از سکوت ما، روشنائی و انرژی و حرکت و خنده ارمغان … Read more about 1345- قشنگ ترین هدیه نوروزی
1342- عاشقي سرگشته در خيابانهاي استانبول
عاشقي سرگشته در خيابانهاي استانبول دو سه روزي بود كه حميد را سرگشته و آواره در خيابانهاي استانبول ميديدم، يكي از همكاران قديمي جوانان برايم قصه حميد را برايم خيلي كوتاه گفته بود. ولي دلم ميخواست … Read more about 1342- عاشقي سرگشته در خيابانهاي استانبول
1340- وعدههاي طلايي كه به پوچي ميرسد
رويا از دبي زنگ زده بودوعدههاي طلايي كه به پوچي ميرسد يك سال تمام است در دبي انتظار ميكشم، انتظار شوهري را كه عاشق بود و دلش بچههاي بسيار ميخواست!من هم مثل بسياري ازدختران داخل ايران، در حال … Read more about 1340- وعدههاي طلايي كه به پوچي ميرسد
1338- ! چه بلاها كه بر سرشان نياوردم
فرخ از نيويورك چه بلاها كه بر سرشان نياوردم! وقتي در برابر ساختمان محل اقامت پدر و مادرم ايستادم، هنوز باورم نميشد، اين همه سال پردردسر و جنجالآفرين را پشت سر گذاشته باشم.آنروز كه ايران را پشت سر … Read more about 1338- ! چه بلاها كه بر سرشان نياوردم
1337-آنچه كه من سالها گم كرده بودم
پگي يك خانم مهربان آمريكايي زنگ زده بود آنچه كه من سالها گم كرده بودم اولين سال ازدواج من و كيوان بود كه پدر ومادرش از ايران آمدند، در برخورد اول، آن همه مهر و محبت و تعارف، آن همه سوقات و … Read more about 1337-آنچه كه من سالها گم كرده بودم
1336-! قصري بر ويرانه زندگي من
نادر از لوسآنجلس زنگ زده بودقصري بر ويرانه زندگي من! خسته و شكسته از دفتر وكيلم بيرون آمدم، انگار همه درها برويم بسته شده بود، حتي قانون و عدالت هم فريادرس من نبود، با خود ميگفتم اگر دست … Read more about 1336-! قصري بر ويرانه زندگي من
1335- عاقبت گرگم تو بودي
پيروز از نيويورك:عاقبت گرگم تو بودي! آن روز وقتي خسته و سرگشته در كافيشاپ كمپاني، در خود غرق بودم و به آينده زندگيم ميانديشيدم، امير يكي از همكاران تازه، به سراغم آمده و بظاهر دلسوزانه پرسيد … Read more about 1335- عاقبت گرگم تو بودي
فيروزه مسافري از تهران-1334
بهمن به دفتر مجله آمده بود ”فيروزه“ مسافري از تهران توي دادگاه ناگهان خودم را با سيلي از اتهامات روبرو ديدم، اتهاماتي كه فيروزه برايم رديف كرده بود، بطوريكه قاضي بدليل ضعف و ناتواني وكيلم، … Read more about فيروزه مسافري از تهران-1334
1332-طوفاني كه با مادربزرگها آغاز شد
حرفهاي آناهيتا- سن ديهگو طوفاني كه با مادربزرگها آغاز شد برخلاف بسياري كه بعد از جدايي، چه موقت و چه رسمي و بظاهر همبستگي، يكديگر را متهم به همه خلافها و اشتباهات و گناهان ميكنند، من و جمشيد … Read more about 1332-طوفاني كه با مادربزرگها آغاز شد
1331-پدرم سالها مهر سکوت بر لب داشت
وحید از نیویورک:پدرم سالها مهر سکوت بر لب داشت درست 35 سال پیش بود، من اصرار داشتم با فیروزه که همه هوش وحواس مرا ربوده بود، ازدواج کنم و پدرم اصرار داشت، من با دختر یکی از صمیمی ترین دوستانش … Read more about 1331-پدرم سالها مهر سکوت بر لب داشت
1330- ! ورود دو مسافر كوچولو، همه را از دور ما پراند
حرفهاي مهدي كمالي شمال كاليفرنياورود دو مسافر كوچولو، همه را از دور ما پراند! روزي كه من وناهيد ازدواج كرديم، همه حرفمان تعداد بچههايمان بود، اينكه در آينده يك كودكستان برپا ميداريم، با … Read more about 1330- ! ورود دو مسافر كوچولو، همه را از دور ما پراند
1326-آنروزها که دخترم را بکلی فراموش کردیم
فرهاد از لس آنجلس: آنروزها که دخترم را بکلی فراموش کردیم از روزی که من با سایه ازدواج کردم، آرزویم داشتن حداقل 4 پسر بود، سایه هم با من موافق بود، چون در هر دو خانواده، سالها بود پسری بدنیا نیامده … Read more about 1326-آنروزها که دخترم را بکلی فراموش کردیم
065-وقتي مستي پيروزي از سرم پريد
ستاره از كانادا تلفن زده بود:وقتي مستي پيروزي از سرم پريد 4 سال پيش آنقدر مست پيروزي و موفقيت و ستايش اطرافيان بودم كه براستي نفهميدم شهياد چه زماني آمد و چه زماني رفت! سال 95 بود كه من و شهياد به … Read more about 065-وقتي مستي پيروزي از سرم پريد