روز اول
حافظ و افسونگر
محمد سعيد حبشي
امروز عكسي از اليزابت تايلور ستاره جاويدان هاليوود ديدم كه با عشوه و ناز زير گنبد آرامگاه حافظ شيراز ايستاده و >فيروز زاهدي< هم كه در مهماني سفارت با اين افسونگر سينما دوست شده بود و او را با خود به ايران برده بود و اين صحنه را شكار كرده است.
وقتي ناز و كرشمه اليزابت تيلور را در كنار آرامگاه حافظ ديدم، يادم به شعر معروف حافظ افتاد كه ميگويد:
سال ها دل طلب جام جم از ما ميكرد
وآنچه خود داشت ز بيگانه تمنا ميكرد
و شگفتا كه حافظ پاسخ خود را در همان زماني كه ديوان خود را آغاز كرده بود، بعد از غزل نخست كه با بيت:
الايا ايهاالساقي ادركاسا و ناولها
كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكلها
آغاز ميشود. در نخستين بيت غزل دومش داده و ميگويد:
اگر آن ترك شيرازي بدست آرد دل ما را
به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را
به هر حال ديدن اين عكس اليزابت تيلور ستاره افسونگر سينما كه بعد از درگذشتش نيز هنوز از يادها نرفته و نخواهد رفت. مرا وسوسه كرد تا اين غزل را مرور كنم و براي شما نيز به چاپ برسانم:
سالها دل طلب جام جم از ما ميكردوان چه خود داشت ز بيگانه تمنا ميكرد
گوهري كز صدف كون و مكان بيرون استطلب از گمشدگان لب دريا ميكرد
مشكل خويش بر پير مغان بردم دوشكو به تاييد نظر حل معما ميكرد
ديدمش خرم و خندان قدح باده به دست
و اندر آن آينه صد گونه تماشا ميكرد
گفتم اين جام جهان بين به تو كي داد حكيم؟گفت آن روز كه اين گنبد مينا ميكرد
بي دلي در همه احوال خدا با او بوداو نميديدش و از دور خدا را ميكرد
اين همه شعبده خويش كه ميكرد اين جاسامري پيش عصا و يد بيضا ميكرد
گفت آن يار كز او گشت سر دار بلندجرمش اين بود كه اسرار هويدا ميكرد
فيض روح القدس ار باز مدد فرمايدديگران هم بكنند آن چه مسيحا ميكرد
گفتمش سلسله زلف بتان از پي چيستگفت حافظ گلهاي از دل شيدا ميكرد
روز دوم
شخصيت نه عنوان
چنين رسم است كه وقتي دو نفر با هم روبرو ميشوند بايد خود را به يكديگر معرفي كنند. در حالي كه رد و بدل كردن نام و نام فاميل دليل بر معرفي اشخاص نيست. زيرا معرفي ذاتي اشخاص را بايد در رفتار و كردار آنها جستجو كرد نه نام و نشانشان…
بسياري از آدم ها را بانام ميشناسيم كه هر كدام نيز داراي شغل و مقام مهمي هستند، درحالي كه رفتار و كردانشان ابدا با پست و مقامي كه دارند همخواني ندارد و كاملا برعكس آن است.
امروز وقتي برخورد چهره اي آشنا را با يكي از همكارانش ديدم، متوجه شدم كه شخصيت ذاتي او چه تفاوت آشكاري با عنواني دارد كه به دنبال خود يدك ميكشد.
با ديدن اين صحنه يادم به حكايت معرفي لئو تولستوي نويسنده روسي افتاد كه روزي در خيابان در حال قدم زدن بودكه نا آگاهانه به زني تنه زد. زن بي وقفه شروع به فحش دادن و بد وبيراه گفتن كرد. بعد از مدتي كه از فحش كاري لئو تولستوي گذشت نويسنده روسي كلاهش را از سر برداشت و محترمانه معذرت خواهي كرد و گفت:
مادموازل بنده لئو تولستوي هستم و طلب بخشش ميكنم.
زن كه نام تولستوي را شنيده بود بسيار شرمگين شد و پس از عذرخواهي پرسيد: شما چرا خودتان را زودتر معرفي نكرديد؟
تولستوي در پاسخ گفت: شما آنچنان غرق معرفي خودتان بوديد كه به من مجال اينكار را نداديد…
روز سوم
بوسه آرام بخش
از اين دختر و پسر كانادايي خوشم ميآيد. هر دووقتي كه پس از پايان يك مسابقه هاكي روي يخ بين تيم ونكوور كانادا و تيم آمريكا، با يك تظاهرات خشونت آميز روبرو شدند، چنان عاشقانه و بيخيال در بوسه هم فرو رفتند كه تمام توجهها را به خود جلب كردند وخودشان و فيلمشان در سراسر جهان معروف شدند.
ماجرا از اين قرار است كه وقتي تيم هاكي روي يخ ونكوور از تيم آمريكا شكست خورد، تماشاگران خشمگين و متعصب كانادايي بيجهت دست به آشوب زدند و با شكستن شيشههاي مغازهها و خرد كردن اتومبيلها واكنشهاي ناهنجاري از خودشان نشان دادند كه باعث حضور پليس ضد شورش در خيابانها شد و دوربينهاي خبري نيز مرتب از آسمان و از زمين از صحنههاي خشونت آميز گزارش تهيه ميكردند. در اين ميان دختري كه با دوست پسرش در حال دويدن و فرار از دست پليس بودند به زمين ميخورد و دوست پسرش نيز كه ميبيند او ناراحت ووحشت زده شده، بلافاصله شروع به بوسيدن او ميكند. اين صحنه بلافاصله توسط دوربين هاي فيلمبرداري مستقيما از تلويزيون پخش ميشود و چنان آرامشي به بينندگان ميدهد كه تظاهرات آتشين را با بوسه آتشين فراموش ميكنند.
جالب است كه با اين صحنه كه مرتبا لحظات آن به طور مستقيم ضبط و پخش ميشد، نه تنها اين دو دوست نگران و جوان را آرام كرد، بلكه تظاهركنندگان و پليس ضد شورش نيز به آرامش دست يافتند كه ترجيح دادند فقط به اين بوسه آتشين و تاريخي نگاه كنند تا هر كار ديگري.
دختر و پسر كه الكس و اسكات نام دارند و حالا هر دو تبديل به چهرههاي جهاني شدهاند، فرداي روز بوسه تاريخي خود در يك مصاحبه تلويزيوني شركت كردند كه جالب بود.
دختر گفت: من ابتدا وقتي فيلم بوسه خود را روي اسفالت خيابان ديدم خجالت كشيدم چون ديدم عكاس آن را از زاويهاي گرفته كه پاهايم پيداست، ولي بعدا متوجه شدم كه فيلم شرم آوري نيست بلكه يك حقيقت زيباست كه همه هم آن را دوست داشته اند.
پسر هم گفت: وقتي ديدم پليس ما را با سپر ميراند و الكس وحشتزده به زمين افتاده چارهاي نداشتم جز با بوسه او را آرام كنم.
نتيجه ميگيريم كه بوسه آبي است كه روي آتش خشم ميريزند…
روز چهارم
اين زندگي مرموز
مرلين مونرو ستاره معروف و سكسي زمان خودش كه دل مردان معروف جهان را مانند جان اف كندي رئيس جمهور وقت امريكا را ربوده بود، وقتي كه از دنيا رفت فقط در حساب بانكياش دو هزار دلار موجودي داشت!
زندگي اين ستاره معروف هاليوود، كه ميليونها زن و دختر در سراسر جهان آرزو داشتند به اندازه يك صدم او شهرت داشته باشند از آغاز تولد تا روزي كه زندگي او به طرز اسرارآميزي در جواني به پايان رسيد، هميشه با جنجال و شگفتي هاي فراوان همراه بوده است.
او با آنكه با مردان معروفي از رئيس جمهور گرفته تا نويسنده همنشين بود و بابت فيلم هاي سكسي و پر سرو صدايي كه از او تهيه ميشد دستمزدهاي كلاني ميگرفت، به هنگام مرگ ثروتي نداشت.
دوستانش از جمله شخصي به نام >مورگان< كه كتابي درباره زندگي و مرگ او در دست نوشتن دارد، ميگويند، كه او خود را در زندگي بازنده تصور ميكرد كه به همين دليل دچار افسردگي شده بود و قرصهاي خواب آور سبب مرگ او در 36 سالگي شد. عدهاي هم ميگويند اعتياد داشت و او را بدليل روابط سكسي اش با مردان سياسي كشته اند.
اما هرچه بود درحال حاضر لباس هاي كهنه او را به مبالغي بيش از دو ميليون دلار ميخرند. در آخرين حراجي كه اين هفته برپاشد لباس سفيد و معروف او به مبلغ چهار ميليون و ششصد هزار دلار به فروش رفت كه عكس اورا با همين لباس در صحنه معروف فيلم >خارش هفت ساله< ميبينيد.
به راستي اگر در روزهائي كه مريلين مونرو به خاطر گرسنگي دوران كودكي و نوجواني خود را در يتيم خانهها ميگذراند، ميگفتند روزي خواهد رسيد كه هر كدام از لباسهاي كهنه تو را به مبلغ 5 ميليون دلار خواهند خريد، از تعجب شاخ در نميآورد؟
روز پنجم
پيرترين زنداني
جاه طلبي و رياست خواهي چه كارهايي كه دست انسان ها نميدهد!
نمونه اش همين پيرمرد هندي است كه در سن 84 سالگي براي رسيدن به رهبري راهبان صومعه اي دست به قتل عام عده اي زد و او را به زندان انداختند.
او 24 سال را در زندان سپري كرد تا به سن 108 سالگي رسيد و دراين زمان با پرداخت كامل وثيقه آزاد شد. اين خبر در هندوستان به سرعت برق انتشار يافت و خبرگزاري هاي جهان نيز آن را زير عنوان >آزادي پيرترين زنداني< منعكس ساختند. ولي پيرترين زنداني جهان كه صبر و تحمل او براي 24 سال زندان بعد از سن 84 سالگي بسيار شگفت انگيز است، بلافاصله بعد از آزادي دچار يك بيماري شد كه بستگانش مجبور شدند وي را در بيمارستان بستري كنند. گويا هواي خارج از زندان و فضاي آزاد با او سازگار نيست!
به هرحال اين زنداني آزاد شده جنجالي كه 108 سال از بهار زندگي او ميگذرد >بريج بيهاري< نام دارد. اكنون يك آرزو دارد و آن هم ديدن دهكده اي است كه در آن به دنيا آمده ودر آن پرورش يافت. آرزويي كه البته نميتواند براي يك زنداني كه در 84 سالگي به زندان رفت و بعد از بيش از دو دهه از زندان آزاد شد محال باشد.