سنگ صبور عزیز

من در برابر این جوان عاشق، که بخاطر من روی ویلچر نشسته، چکنم؟

درحالیکه در مسیری تازه می رفتم تا به آرامش برسم و زندگی تازه ای را آغاز کنم، ناگهان
حادثه ای همه چیز را بهم ریخت و مرا به یک بن بست رساند.
**
از زمان تحصیل در دانشگاه، شهاب یکی از بستگان پدرم، عاشق من بود. او حدود 8 سال از من کوچکتر و در عین حال بکلی دور از ایده آل های من بود، بهمین جهت با وجود اشتیاق فراوان او، نامه های عاشقانه پنهانی که برایم می نوشت، من از او می گریختم، ضمن اینکه اصولا ً درمیان ما ارامنه، ازدواج های فامیلی زیاد رواج ندارد و من نیز دلم نمی خواست با شهاب که، گاه حرکات و رفتار بچگانه ای داشت، هیچ نزدیکی خاصی داشته باشم.
خوشبختانه حدود چند سال پیش با توجه به اقداماتی که برای اقامت کانادا کرده بودم، تقریبا ً کارم درست شد و قبل از اینکه شهاب بفهمد من از طریق یونان به کانادا آمدم و در ونکوور مقیم شدم.
بعد از حدود یکسال تحصیلاتم را در دانشگاه ادامه دادم و دورادور
می شنیدم که شهاب دچار افسردگی شدید گردیده و می کوشد از ایران خارج شود.
من آخرین سال دانشگاه را طی می کردم، که یک روز صبح هنگام بیرون رفتن از خانه، جلوی در آپارتمانم با شهاب روبرو شدم. یک سبد گل بزرگ در دستش بود و می گفت برای همه سالهای دوری از من، شاخه گلهایی تهیه دیده و بعد هم همه را زیر پای من پرپر کرد و گفت خوشبختانه اینک در
نزدیکی من زندگی می کند و نگرانی ندارد.
من برای اینکه او را از این افکار دور کنم، گفتم ولی یادت باشد، سرانجام من و تو به جایی نمی رسد، چرا که من 8 سال از تو بزرگترم، ضمن اینکه من اینک بعنوان یک متخصص دانشگاه دیده مشغول به کار هستم درحالیکه تو در ابتدای کار هستی و باید به فکر آینده ات باشی!شهاب خیلی زود دست به کار شد و در دانشکده ثبت نام کرد و بدنبال تخصص مورد علاقه خود رفت، درضمن بکار نیز پرداخت. مرتب سبدهای گل برای

من می آورد و پشت در آپارتمان
می گذاشت و عاشقانه ترین اشعار را به زیباترین شکل، بر روی آنها می نوشت.
شهاب که خوب می دانست من رغبتی به عشق او ندارم، دست بردار نبود. او تحصیلات خود را به مرور به پایان رساند و در یک مؤسسه بزرگ مشغول به کار شد و یکروز در حالیکه به اتفاق خواهرش، در جشن تولد من شرکت کرده بود، در برابر همه، یک کیک با 20 شمع را روی میز قرار داد و به همه گفت این بیستمین سال عاشقی خود را هم جشن می گیریم. بیست سال است که من عاشق ماریا هستم و او همچنان مقاومت کرده، ولی من یک دلخوشی دارم، اینکه او هنوز ازدواج نکرده و بروایتی خواسته به من بفهماند که جای امیدواری وجود دارد!
من بعد از آن شب، تصمیم گرفتم در مورد دو سه خواستگار خوب خود، کمی فکر کنم و تصمیم نهایی را بگیرم و خیال شهاب را راحت کنم! خوشبختانه بعد از دو ماه بروی یکی از آنها که خصوصیات ایده آل من را دارا بود، تکیه کرده و به او اطلاع دادم برای صحبت های جدی درباره پیشنهاد ازدواج آماده ام و هردو خانواده نیز دست بکار شدند.
یادم هست درست یک هفته مانده به برگزاری مراسم نامزدی و یا به اصطلاح تصمیم گیریهای اولیه، یکشب خبر آمد که پدرم دچار شوک قلبی شده و در بیمارستان بستری است، من بلافاصله از شهاب کمک خواستم و گفتم با هر سرعتی که ممکن است مرا به بیمارستان برسان! شهاب که در پی چنین موقعیتی بود، بدون توجه به مقررات و علائم رانندگی، به سرعت پیش می رفت که ناگهان یک اتومبیل سیاه از یک فرعی بیرون آمد و همین سبب انحراف ما شد، درحالیکه من دچار وحشت شده بودم، شهاب با دست راست خود، مرا روی صندلی نگهداشته بود و می خواست از پیش آمدن حادثه ای برای من جلوگیری کند، ولی من دیگر هیچ نفهمیدم. در بیمارستان بهوش آمدم و بلافاصله سراغ شهاب را گرفتم، گفتند در طبقه پایین بستری است.
من بعد از 48 ساعت از بیمارستان مرخص شدم، ولی شهاب تا ده روز در کما بود و بعد هم که بهوش آمد، فهمیدم از هردو پا فلج شده است. این حادثه مرا شدیدا ً دچار افسردگی و آشفتگی روحی کرده است، چرا که من در این حادثه مقصر بودم. من با آن خواسته نابجای خود، او را به چنین فاجعه ای کشیدم.
حالا درست 8 ماه از آن حادثه می گذرد، شهاب بر روی ویلچر از بیمارستان درآمده و می گوید هیچ چیز برایم مهم نیست، فقط دلم می خواهد عشق مرا پذیرفته باشی و به ازدواج با من رضایت بدهی! باور کنید در آستانه جنون قرار گرفته ام، نمی دانم چکنم؟ درحالیکه شهاب را دوست ندارم و زندگی مشترک با او را از هم اکنون جهنمی می دانم، درضمن خود را گناهکار می دانم و احساس می کنم من مسبب این رویداد تلخ بودم و باید به نوعی آنرا جبران کنم. لطفا به من بگویید چکنم؟!
ماریا از ونکوور

پرسش: آقای دکتر فروغی آیا نادر یک مرد بی شخصیت! و خیانت پیشه است؟
پاسخ: نه، خیانت به همسر معنی خودش را اینگونه نشان میدهد که باید خودش «همسر» نداشته باشد تا به او خیانت بشود! نادر مرد جوانی بوده است که احتمالا ً در گروه دوستان برنامه های تفریحی داشته اند. اگر از نادر در زمان تماشای رقص یک رقصنده فیلمی گرفته نمیشد و یا روابط پیش از ازدواج او بدون «مدرک» بود، سیمین دلیلی برای ارائه رفتار شوهرش نداشت؛ میگویم «رفتار شوهرش» بدلیل اینکه آنچه شده است مربوط به گذشته هاست و گذشته فرد در زمانی
می تواند تولید نگرانی کند که مربوط به رابطه ای باشد که پس از ازدواج نیز ادامه پیدا کرده باشد. یا ممکن است گذشته ها مربوط به مردم ستیزی های پیاپی و یا قتل و دزدی های طرح ریزی شده باشد که آدمی را به هراس وادارد.
پرسش: رفتار سیمین را چگونه ارزیابی می کنید؟
پاسخ: باید دید سیمین در چه خانواده ای پرورش یافته است؛ مثلا ً پدری که آنقدر متعصب است که نمی خواهد فرزندش دوران نامزدی را که دوران شناخت است، داشته باشد، اما حالا که داماد خود را در حال تماشای زنی آنهم پیش از ازدواج می بیند از تقاضای طلاق دخترش با داشتن یک دختر کوچک پشتیبانی می کند. اگر مسئله فقط آن فیلم جمعی! باشد یک بام و دو هوای پدر را می توان تشخیص داد و فشار او را بر سیمین در طی دوران زندگی فهمید! بازتاب سیمین در برابر آنچه دیده است کاملا ً غیر منطقی است.
پرسش: به این زن و شوهر چه پیشنهادی می دهید؟
پاسخ: مراجعه به روان شناس را . . . . سیمین به احتمال زیاد نیاز به ارزیابی روانی دارد. این زن و شوهر با یاری روانشناس می توانند گفتگوی تازه ای داشته باشند.

.

،