تولد آن کوچولو، هم با خود شادی آورد

سنگ صبور عزیز

ن همیشه اطرافیانم را تشویق می کنم تا قصه های خود را برای چاپ در مجله جوانان بفرستند، حتی در صورت لزوم نام و نشان خود راتغییر بدهند، چرا که معتقدم چاپ این ماجراهای واقعی، همیشه سبب روشن شدن افکار خانواده ها و هشدار بزرگ برای خیلی ها که در بن بست قرار دارند بوده و هست، و اما، قصه من که می کوشم با احتیاط از آن حرف بزنم، تا بعضی اطرافیانم صد در صد متوجه ماجرا نشوند.

با شاهین وقتی آشنا شدم که درست 10 سال از مرگ شوهر اولم می گذشت. من قصد ازدواج مجدد نداشتم ولی وقتی شاهین، که مردی بسیار خوش مشرب و مهربان و درعین حال، سرد و گرم چشیده روزگار بود و با وجود داشتن 65 سال سن،

سرپا، سالم و پر از انرژی بود، وارد زندگیم شد، بکلی همه چیز تغییر کرد.
عشق و دلبستگی در سنین بالا، معمولا ً دیر و به سختی پیش می آید، ولی وقتی هم از راه می رسد، عمیق و همراه با تجربه های گرانقدر است.
شاهین خیلی زود مرا تحت تأثیر خود قرار داد و بهمین جهت، وقتی پیشنهاد ازدواج داد، به راحتی و با اشتیاق پذیرفتم، گرچه می دانستم با چنین وصلتی، مخالفت های فرزندانم از هر سویی آغاز می شود و چنین هم شد، ولی من در برابر همه آنها ایستادم و به آنها فهماندم که حق زندگی دارم، حق بهره بردن از سالهای باقیمانده زندگیم را دارم و درضمن، نمی خواهم یک مادربزرگ منزوی و گوشه گیر و افسرده باشم و تنها دلم، به گذشته ها خوش باشد.
بعد از ازدواج، با وجود مخالفت های فرزندانم، به خانه شاهین رفتم و زندگی جدیدی را آغاز نمودم. شاهین نیز، دو
ازدواج نافرجام در زندگی گذشته خود

داشت، همسر دوم او، بچه هایش را از او گرفته بود و به کلی ارتباطشان را قطع کرده بود و من می دیدم که او عاشق بچه است، عاشق پدر بودن و زندگی با شور و حال و سر و صدای یک بچه، او را به شور و هیجان می آورد.
شاهین بارها و بارها به من می گفت اگر ما می توانستیم بچه دار شویم، دیگر زندگی مان ایده آل بود، می گفت این تنها آرزوی من است حتی اگر بشود یک فرزند را به فرزندی قبول کنیم.
من به متخصص زنان خود مراجعه کردم و این مسئله را با پزشک خود، درمیان گذاشتم، دکتر گفت با وجود اینکه سن شما بالای 50 سال است، ولی اجازه بدهید بعد از انجام آزمایشات جدید، نتیجه را اعلام کنم. بعد از انجام آزمایشات بسیار، پزشک معالج من گفت با استفاده از هورمون تراپی، هنوز شانس بچه دار شدن
من وجود دارد، البته از طریق لقاح مصنوعی، منتهی باید بسیار مراقب

باشم و رژیم خاصی را رعایت کنم.
من ابتدا این خبر را به شاهین ندادم، ولی درست در ماه دوم حاملگی ام که پزشک متخصص به من اطمینان خاطر داد که همه چیز روبراه است، قضیه را به اطلاع شاهین رساندم. او چنان به هیجان آمد که از خوشحالی فریادی کشید و در برابر من زانو زد و گریست.
وقتی خبر به اطرافیان به خصوص فرزندانمان رسید، اصلا ً عکس العمل خوبی نداشتند، حتی برای من پیغام های زشت و توهین آمیز گذاشتند. هردو از این مسئله خیلی دلگیر شدیم و دلمان شکست، ولی بهم تکیه کردیم و حرفی نزدیم، چرا که این آرزوی قلبی ما بود، آرزویی که حالا در شرف برآورده شدن بود. آرزویی که به همسر دل شکسته و در حسرت بچه هایش، نیرو و انرژی تازه ای می بخشید.
روزی که پسرمان به دنیا آمد، من و شاهین دنیای تازه ای یافتیم . از شادی هردو گریستیم. به جز دو سه دوست

بسیار نزدیک و صمیمی، کسی به دیدار ما نیامد. ولی برا هیچ کدام از ما، مهم نبود، من بعد از دو سه روز به خانه آمدم، خانه ای که روشن و پر از امید بود. در همین فاصله، فرزندان من نیز، وارد معرکه شدند، سرزنش هایشان شروع شد، اینکه من آبروی آنها را در برابر همه فامیل و دوستان برده ام، من که خود تازه اولین نوه هایم به دنیا آمده اند، نباید تن به چنین کاری می دادم! من باز هم تحمل کردم، چرا که خوشحالی شاهین برایم مهم بود. کم کم دو فرزند بزرگ شاهین نیز، چهره های خود را نشان دادند، پسر بزرگ او، وقتی به خانه ما آمد، با طعنه گفت این برادر کوچولوی ما، فقط شباهت به پدرم ندارد! وگرنه همه چیزش کامل است!
این حرف او به من خیلی گران آمد. همان شب به شاهین اولتیماتوم دادم که حاضر به دیدار دوباره پسرش نیستم چون توهین او به من گران آمده است. شاهین گفت خونسرد باش! تو باید تحمل کنی، چون بعد از سالها بچه هایم، به سوی من آمده و بوی آشتی و همبستگی تازه می آید، تو باید بخاطر من کوتاه بیایی، باید اجازه بدهی من طعم پدر بودن را بطور کامل بچشم! من باز هم دندان روی جگر گذاشتم و حرفی نزدم، تا بچه های شاهین، کم کم، او را از من دور ساختند. حالا دیگر مرتب او را دعوت می کردند و حتی او را با خود به سفر می بردند، من خوب می دانستم این حرکات، حرکات سالم و بیریایی نیست، آنها به تحریک مادرشان به میدان آمده اند که مبادا برادر تازه به دنیا آمده، ثروت پدر را تصاحب کند و یا من و پسرم، همه سهم آنها را به خود تعلق دهیم. من خوب می دانم که عاقبت این نزدیکی ها و محبت ها، خطرناک است ولی شاهین مرتب می گوید تحمل کن، صبر داشته باش، به بچه ها فرصت بده، اجازه بده بعد از سالها، طعم عشق بچه ها را بچشم، ولی من چی؟ توهین ها و بی اعتنایی ها به من چه می شود؟ آیا باید به این راه ادامه بدهم و به راهی که مسلما ً به مرور، به جدا کردن شاهین از من و پسرمان می کشد، ادامه دهم و یا طغیان کنم، کاری کنم یا اولتیماتومی بدهم؟ واقعا چه کنم؟
قصه – مریم از واشنگتن

دکتر دانش فروغی روانشناس بالینی و درمانگر دشواریهای خانوادگی، به بانو مریم از واشنگتن، پاسخ می دهد

 
   
پس از ده سال که از مرگ شوهر شما می گذشت با شاهین آشنا شدید؛ او برخلاف بسیاری از مردان که حاضر نیستند بچه دار شوند، بطور استثنائی، علاقه به داشتن فرزند نوزاد داشت. پرسش اینست که شاهین با داشتن چند فرزند، چه کمبودی را حس میکرد؟ وقتی اشتیاق شاهین را دیدید، حاضر شدید با روش هورمون تراپی، صاحب فرزند شوید؛ شاید این حادثه خیلی کم نظیر باشد ولی این درمان جدید، مشکل شما را حل کرد.
در اینجا پرسش اینست که آیا شما و شاهین، پیش از گرفتن چنین تصمیمی با روانشناس مشورت کرده اید؟ دشواریهای امروز بدلیل آنست که پیش بینی های احتمالی در مورد بازتاب های فرزندان نادیده گرفته شده است، بویژه آنکه اگر دختری حامله بشود و در همان حال، مادر خود را در رقابت ببیند، ناراحت می شود. شوخی های جدی! که نشاندهنده نارضایتی و خشم آنان است، بسوی مادر حامله سرازیر می شود؛ آنگونه که اشاره کرده اید، متلک های فرزندان، بویژه یکی از آنان، که شباهت نوزاد را در رابطه بالا با پدر نمی دانست، احساس تلخ و تهمت غیر قابل پیش بینی، بوجود آورده است.
اینک شاهین می خواهد که همسرش صبور باشد تا او بتواند توجه شدید فرزندان را به خود، با دل خوش، احساس کند؛ برای رفع این مشکل بهتر است که با کمک یک وکیل در مورد (تراست) ثروت شاهین با هم به توافق برسید، بگذارید شاهین این دشواری را با بوجود آوردن تراست، حل کند و تا دلش می خواهد طعم توجه فرزندانی را که نگران ارثیه پدر هستند، بچشد!
در چنین وضعی یاری جستن از یک روانشناس برای آماده سازی خود و شاهین برای یک توافق نامه، بسیار مؤثر خواهد بود.