سهیل هم عاشق سپیده، هم عاشق جهان است!

سنگ صبور عزیز

من درست 10 سال پیش ایران را ترک کردم، ولی در طی این مدت، انگار صد سال بر من گذشته و صدها حادثه و ماجرا، برای من پیش آمده است

10 سال قبل به دنبال جدایی پدر و مادرم در ایران، بعد از یک زندگی مشترک 30 ساله، من سرگشته و اندوهگین، ایران را ترک گفتم و به یونان آمدم که یکی از دوستان صمیمی ام، با شوهر و بچه هایش، در آنجا زندگی می کرد. آنها، به من محبت بسیار کردند و از هیچ کمکی دریغ نکردند. در آنجا بود که با سهیل آشنا شدم، جوانی با چهره ای بسیار جذاب و در عین حال، ظریف، که گاه از دور به یک زن بیشتر شباهت داشت، چون موهایش بلند بود و لباسهای رنگی و لطیف نیز می پوشید. سهیل در یک تولد، در حال نواختن گیتار بود که من وارد شدم. از همان لحظه نخست، او از من چشم برنداشت و به بهانه ای، با من سر صحبت را باز کرد و بعد هم گفت به دلیل شباهت فراوان به اولین دوست دخترش، در زمان نوجوانی و سال اول دبیرستان، اینچنین به سوی من جذب شده است. البته من هم از او خوشم آمده بود، خصوصا ً که بعد از خروج از ایران، هنوز با کسی دوست نشده بودم.
آشنایی من با سهیل، کم کم جدی شد و سرانجام، یک شب سهیل مرا به یک شام و رقص دعوت کرد و این بهانه ای برای آشنایی بیشتر با خواهر و برادرش شد و بعد هم رفت و آمدهای ما بیشتر شد. آنها حتی به خانه دوستم هم می آمدند و سهیل مرتب در جمع از من تعریف می کرد و می گفت دختر ایده آل خود را پیدا کرده است. من می دیدم که سهیل از پوست و موی خود مراقبت های خاصی می کند که تقریبا ً به کارهای خانمها بیشتر شباهت دارد، ولی به آن مسئله توجهی نمی کردم و چندان برایم مهم نبود.
به فاصله چند ماه، من و سهیل به کانادا آمدیم و در آنجا زندگی جدیدمان را، شروع کردیم. سهیل ضمن نوازندگی، به کار میکاپ نیز، مشغول بود، چون در این زمینه ها دوره هایی را گذرانده بود و خیلی زود در یک مؤسسه زیبایی، شغل خوبی گرفت.
زمانی که من منتظر بودم او یکشب از راه برسد و بگوید زمان ازدواج ما رسیده است، متوجه شدم با آقایی مرتب به ورزش می رود و درعین حال، بسیار تابع برنامه ریزی او است. یک شب که ظاهرا ً با آن آقا قرار داشت، من پایم را در یک کفش کردم که باید به خانه بیاید و شامی را که پخته ام، بخورد! سهیل خواست مقاومت کند و من هم روی دنده لجبازی افتادم و در برابرش ایستادم! ظاهرا ً پذیرفت و در خانه ماند، ولی همواره حواسش جای دیگری بود. من همان شب به او گفتم از ادامه این رابطه بدون آینده، خسته شده ام و اگر او هرچه زودتر اقدام نکند، ناچارم از او جدا شوم. این حرف من چنان سهیل را منقلب کرد که سر به آغوشم گذاشته و به سختی گریست و گفت بدون من می میرد! اما آمادگی ازدواج ندارد.
من سه هفته بعد، به بهانه دیدار یکی از دوستانم، به اتاوا رفتم و بعد هم، به او خبر دادم احتمالا ً در این شهر می مانم و قصد بازگشت ندارم. فردای آن روز، سهیل سراسیمه به اتاوا آمد و گفت اگر واقعا ً برنگردم او خواهد مرد! من فریاد زدم من زندگی بدون آینده را نمی خواهم، و او گفت که آمادگی ازدواج ندارد، گفتم، پس راهمان را جدا کنیم، گفت، جدایی راهمان، خودکشی مرا به دنبال دارد. من این حرف او را به شوخی گرفتم و او را از خود راندم! فردای آن روز خبر خودکشی سهیل را آوردند. فوری به بیمارستان رفتم، حالش بد بود، خوشبختانه از مرگ نجات یافته بود و با تهیه مدارکی از دردسر قانون هم، رهایی یافت.
در بیمارستان با جهان روبرو شدم، خیلی ناراحت بود، حتی پای تخت سهیل نشسته بود و اشک می ریخت. در همان حال به سراغ من آمد و گفت مرا ببخش! من خیلی نگران بودم، اگر سهیل از دست می رفت، من می مردم، سهیل عاشق شماست، من آرزو دارم شاهد ازدواج شما باشم. اجازه بدهید این دوستی من و سهیل ادامه یابد، قسم می خورم به زندگی شما هیچ صدمه ای نزند، بلکه من یک تکیه گاه همیشگی برای شما می مانم.
سهیل نیز، در دیدار تازه اعتراف کرد که دیوانه و عاشق من است، ولی بدون جهان نیز، نمی تواند زندگی کند! من حیرت زده پرسیدم چرا؟ گفت او را هم عاشقانه دوست دارد!
سهیل درمیان حیرت من توضیح داد که هم عاشق من است و هم عاشق جهان! گفت تمایلات دو جانبه دارد و نمی تواند از هیچکدام ما دست بکشد! او با التماس از من می خواهد به زندگی با او ادامه دهم، و او را یاری دهم و تنهایش نگذارم تا در آینده شاید راهی بیابد.
الان من یک ماه است که واقعا ً سرگردان مانده ام که چکنم؟! نمی توانم با این احساس او کنار بیایم از طرفی عاشق او هستم و نمی توانم از او دست بکشم! لطفا ً یاریم دهید و بگویید چکنم؟!
سپیده از کانادا

در یونان با سهیل آشنا شدید. مردی زیباروی با رفتار ظریف و توجه بسیار به خود، مردی بسیار اجتماعی که در یک مجلس دوستانه از لحظه ای که شما را دید، نتوانست نگاه خود را از شما مخفی کند. فضایی دوستانه و تؤام با صدای گیتار و نگاه مردی که او را خوش چهره یافته بودید، سبب شد که آشنایی شما از آن شب، به روزهای دیگر ادامه پیدا کند. این دوستی ادامه داشت تا جاییکه قرار شد با هم ازدواج کنید. مشکلی دربین نبود، ولی می دیدید که سهیل بیش از اندازه به دوستش جهان، توجه دارد، نه تنها با او به ورزشگاه می رود، بلکه می خواهد بسیاری از اوقاتی را که شما فکر می کردید باید با شما باشد، او با جهان می گذراند، بهمین دلیل پافشاری کردید که باید این ازدواج صورت بگیرد و اگر امتناع کند، این رابطه را قطع خواهید کرد؛ ولی سهیل واقعا ً در علاقه خود به شما پافشاری کرد و گفت اگر او را رها کنید خودکشی خواهد کرد؛ ابتدا باور نمی کردید، تا آنکه دیدید سهیل دست به خودکشی زده است. او به شما ثابت کرد که آنچه می گوید درست است و اعتراف کرد که داشتن احساس دوگانه، سبب شده است که هم عاشق شما باشد و هم عاشق جهان، و اینک نمی دانید با مردی که اینگونه با داشتن دو احساس متفاوت است و بدون دوست نمی تواند زندگی کند، چه باید کرد.
به نظر من در این لحظه، بهترین راه دیدن یک روانشناس است زیرا خودکشی سهیل نشان می دهد که او افزون برآنچه می گوید به افسردگی دچار است و در برابر ناملایمات زندگی نمی تواند تحمل داشته باشد. احتمالا ً ممکن است روانپزشک برای او دارو تجویز کند. داشتن احساس دوگانه (دشواری) نیست یک واقعیت است اما افسردگی سهیل باید درمان شود تا تحمل جدایی برای او منطقی جلوه کند.