چطور از آن راز هولناک با این مادر سخن بگویم؟!

چطور از آن راز هولناک با این مادر
سخن بگویم؟

سنگ صبور عزیز

کودکی و نوجوانی من، در آغوش خانواده ای مرفه و تحصیلکرده گذشت، من در یک مدرسه فرانسوی و در عین حال مدرسه ایرانی تحصیل کردم، با فرهنگ و زبان اروپایی آشنا شدم و در سن 20 سالگی ایران را ترک گفته و نزد خاله مادرم در پاریس آمدم.
درحالیکه بیش از دو سال از اقامتم در فرانسه می گذشت و انتظار دیدن پدر و مادر و خواهر کوچکم را می کشیدم، یکروز خبر آمد که آنها در یک تصادف در شمال ایران، جان باخته اند. این حادثه، ضربه بزرگی بر من وارد ساخت، بطوریکه بکلی منزوی و گوشه گیر شدم. درست 6 ماه بعد، خاله مادرم نیز، در اثر سکته قلبی درگذشت. من تا یکسال در آن خانه ماندم، بعد هم ناچار به ترک آنجا شدم. این درحالی بود که بستگانم در ایران، به من اطلاع دادند که هنوز مسئله ارثیه پدر در مرحله قانونی است و در عین حال، من باید به ایران برگردم تا بتوانم ادعایی کنم.
من که هنوز اقامت رسمی ام در فرانسه تکمیل نشده بود، جرأت خروج از آنجا را نداشتم،
می ترسیدم دیگر امکان بازگشت نداشته باشم. برای هزینه دانشگاه و تحصیلات خود و هزینه های زندگی، مجبور شدم کار نیمه وقتی نیز بگیرم. به عنوان معلم سرخانه برای 4 بچه 9 تا 13 ساله استخدام شدم. از آنجاییکه زبان فارسی و فرانسه من خیلی خوب بود، با آنها هردو زبان را کار
می کردم و به عنوان معلم خصوصی آنها استخدام شدم. به آنها فارسی درس می دادم و چون شدیدا ً تنها بودم، سعی می کردم بیشتر وقتم را با آنها بگذرانم و خود بخود، نتیجه درخشانی نیز می گرفتم، بچه ها خیلی زود به زبان مادری خود تسلط می یافتند و همان خانواده، کمکم کردند تا شاگردان دیگری هم بگیرم و این وضع تا سال بعد نیز ادامه یافت.
بعدها دیگر آن خانواده ها خیلی رغبت نشان ندادند و من چون صدای نسبتا ً خوبی داشتم، در یک گروه کر فرانسوی، بکار پرداختم و چون صدایم مورد توجه قرار گرفت، در یک بار شبانه، به خوانندگی و اجرای ترانه های روز پرداختم. کار زیاد موفق و درخشانی نبود، چون آنها که به آن بار می آمدند، بیشتر به اندام من توجه داشتند تا به صدای من!
در سال 2000 به دنبال یک گفتگوی تلفنی با کوروش، یکی از بستگان دور مادرم، او به فرانسه آمد و قرار شد من او را، در زمینه شروع یک زندگی تازه، کار و تحصیل و غیره کمک کنم. کوروش، از همان روزهای نخست، چنان به من دل بست که به من پیشنهاد ازدواج داد. من به او فهماندم که در یک بار آواز می خوانم، گفت تا روزی که بتواند، از ایران کل سرمایه اش را بیاورد و زندگی خوبی برای من بسازد، اشکالی ندارد! بعد هم، خبر نامزدی مان را به خانواده اش داد، درحالیکه هنوز این نامزدی قطعی نبود.
درهر صورت کوروش مرا عاشقانه دوست داشت، شب و روز به دنبال من بود، شبها نیز تا پایان برنامه ام می نشست و آخر شب، باهم به آپارتمان مشترکمان باز می گشتیم. در آن زمان، من ناخواسته حامله شدم، ولی بهر حال خوشحال بودم، کوروش عقیده داشت تولد فرزند قبل از ازدواج رسمی، سبب اشکالاتی در جمع فامیل خواهد شد، بهمین دلیل به من فشار آورد تا آن جنین را کورتاژ کنم. این مسئله خیلی مرا آزرد، ولی ناچارا ً پذیرفتم و با آن کنار آمدم.
یکشب، که دو سه مهاجر روسی، به بار آمده بودند و همواره به سلامتی من می نوشیدند، کوروش عصبی شد و میان آنها جروبحث سختی پیش آمد. من توصیه کردم خود را کنترل کند، ولی دو سه گارد بار نیز، دخالت کرده و آن مهاجران را، از بار بیرون کردند. من دلم شور می زد، گرچه آن شب، حادثه ای پیش نیامد، ولی یک هفته بعد، دو سه خیابان دورتر از محل زندگی مان، کوروش را مرده یافتند، درحالیکه هیچ مدرک شناسایی با او نبود. عکسی از او را، در یکی از نشریات پاریس چاپ کردند و من از ترس، به کلی خود را، پنهان کرده و حرفی نزدم، چون از دردسر، خیلی می ترسیدم. از سویی از خانواده کوروش و عکس العمل های بعدی شان نیز، واهمه داشتم، در نتیجه خود بخود، سکوت کردم و همین سکوت، ماجرای کوروش را در پرده ای از ابهام فرو برد، دو سه هفته بعد، دربرابر تلفنهای مکرر خانواده اش، گفتم با یک خانم آمریکایی دوست شده و با او به نیویورک رفته!
من ناچار به گفتن این دروغ بودم، ولی از طرفی عذاب وجدان داشتم و خیلی سرگشته بودم. تا اینکه دو سال پیش با پسری به نام مهدی دوست شدم که این دوستی منجر به ازدواج شد و ما تا سال 2010 به کانادا آمدیم و در تورنتو مقیم شدیم. در طی این سالها، من صاحب سه فرزند شدم و در یک فروشگاه، به کار پرداختم و شوهرم نیز، یک رستوران بزرگ گشود و خوشبختانه، زندگی خوبی داشتیم.
سه ماه قبل، زمانی که از سر کار بازمی گشتم، ناگهان، خود را با خانمی سپید مو و شکسته روبرو دیدم. می گفت مادر کوروش است، مرا به آغوش کشید و بوسید و گفت تو بوی پسرم را می دهی، او فقط عاشق تو بود، راستی چه شد که ناگهان غیبش زد؟ من به دنبال او، همه دنیا را گشته ام، سرانجام رد پای تو را یافته و به سراغت آمدم، تا شاید تو بتوانی نشانی از پسرم بمن بدهی!
من هم با او گریستم ولی واقعا ًچه حرفی برای گفتن داشتم؟ از چه رازی باید با او سخن می گفتم؟ بعد از آن روز، گاه به گاه، مادر کوروش را می بینم و او همواره می گوید تنها آرزویم اینست که قبل از مرگ، از پسرم اطلاعاتی بدست بیاورم، و از راز غیبت پسرم آگاه شوم، حتی اگر بدانم او مرده، خیالم راحت می شود ولی با چنین سرگردانی و سرگشتگی، سالهاست زندگیم سیاه شده است!
حرفهای او مرا نیز سرگشته کرده، نمیدانم چکنم؟ اگر واقعیت را بگویم چه پیش می آید؟ اگر همچنان به پنهان کاری ادامه دهم، با این سرگردانی روحی چکنم؟!

دکتر دانش فروغی روانشناس بالینی و درمانگر دشواریهای خانوادگی، به بانو سپیده از تورنتو، پاسخ می دهد

از ایران به فرانسه آمدید تا آنچه را که در آنجا نمی توانستید داشته باشید، در فرانسه به دست بیاورید. استعداد و زندگی آزاد، و دلیری، در اجرای آنچه درنظر داشته اید، سبب شد که بتوانید هم کار نیمه وقت داشته باشید و هم به کودکان آموزش زبان بدهید، چنین موقعیتی برای همه میسر نمی شود. آشنایی با خانواده کودکانی که شاگرد شما بودند سبب شد که گام دیگری بردارید و در یک بار شبانه به خوانندگی بپردازید؛ با کوروش به دلیل سفارش یکی از بستگان آشنا شدید. کوروش به فرانسه آمده بود که در آنجا زندگی تازه ای را شروع کند، ولی درحین دیدارها به یکدیگر علاقمند شدید و این علاقه سبب شد که با یکدیگر زندگی کنید و پس از مدتی حامله شوید. این حوادث پی در پی، اتفاق افتاد ولی خوانندگی شما در آن بار همچنان ادامه پیدا کرد. معمولا ً مردانی که کلاب های شبانه می روند، رفتارشان با بانوانی که در آنجا کار می کنند، خیلی جدا از رفتار آنها با افراد دیگر است. آنها در دنیای خیال، آن محیط را برای ارتباط ها و لذتهایی
می خواهند که مردان دیگر به دلیل تعهدی که دارند به دنبال آن هوس ها نیستند. رفتار کوروش با مردانی که از مهاجرین روس بودند، سبب شد که کوروش چندی بعد در خیابان، مرده یافت شود و شما که به اصرار کوروش، به سقط جنین اقدام کرده بودید، خیلی وحشت زده شدید و اینک پس از سالها با مادر کوروش روبرو شده اید، کسی که از شما می خواهد سرنخی از فرزندش پیدا کنید، و شما که فکر می کنید کوروش کشته شده است، چه باید بکنید؟
بنظر من بهتر است که شما پرونده مرگ کوروش را توسط یک وکیل جویا شوید، از کجا معلوم که کوروش کشته شده باشد، شاید به دلایل جسمانی مثل سکته یا تصادف از بین رفته باشد. در هر حال پس از بدست آوردن آگاهی، حقیقت را با مادر کوروش درمیان بگذارید