یادداشت شماره 1947






ازدواج وکالتی، معضل بزرگ جوانان
ایرانی!



  • یک مسافر تازه رسیده از ایران، با درد دل های بسیار به دفتر جوانان آمده بود. میگفت من از دهها و صدها و شاید هزاران دختر و زن هموطن برایتان پیام دارم، پیام سرگردانی، سرگشتگی و بلاتکلیفی
  • مسافر تازه رسیده می گفت در آخرین هفته های اقامتم در ایران، با خیلی از این دخترها و زن ها حرف زدم، حرف ها و گله های بسیاری داشتند، نمونه اش خانم ۲۷ ساله زیبایی بود که می گفت: مسئله نامزدیها و ازدواج های وکالتی و یا حتی رو در رو انجام شده ولی بلاتکلیف در ایران، این روز ها به صورت حاد در آمده و آینده و سرنوشت هزاران نفر را به تباهی و سیاهی کشانده است.
  •  این خانم جوان میگفت سال ۹۸ من بدنبال دریافت یک عکس از برادر دوست و همکلاسی قدیمی ام در چنین مسیری قرار گرفتم
  • خوب میدانید که در ایران، امروزه بخاطر مشکلات بیشماری که در سر راه جوانان وجود دارد، خیلی از دختران و زنان رویای سفر به اروپا و آمریکا را دارند. در چنین موقعیتی وقتی یک خواستگار بظاهر تحصیل کرده و ثروتمند از راه میرسد، مسلماً همه با اشتیاق روی خوش نشان میدهند، حتی اگر این خواستگار از راه دور و بطور وکالتی بخواهد همسری اختیار کند. سال ۹۸ وقتی همکلاسی قدیمی ام عکس برادرش را نشانم داد از من خواست تا تصویرش را نیز در ذهنم جای دهم و برای یک ازدواج وکالتی تصمیم بگیرم من ذوق زده و خوشحال بودم خیلی زود ماجرا را با مادرم در میان گذاشتم و طی دوسه هفته مسئله به گوش پدر و دیگر اعضای خانواده نیز رسید، همه از داشتن چنین دامادی خوشحال بنظر می آمدند، مردی ۴۴ ساله، تحصیل کرده دانشگاه، ثروتمند و دارای خانه و زندگی و آینده ای باشکوه ظاهراً به دلایل سیاسی و اینکه بعنوان پناهنده به خارج رفته بود، امکان سفر به ایران را نداشت و میبایست بعد از گفتگوهای تلفنی، ارسال ویدیو و عکس و توافقهای تلفنی، من پای سفره عقد وکالتی بنشینم و بعد از چند هفته ای نیز راهی خارج شوم
  • همه این مراحل طی دوماه انجام شد قرارمان یک سفر کوتاه به دوبی به همراه خانواده بود تا با داماد آینده ملاقات کرده و ترتیب سفر به آمریکا را بدهیم. همه با شوق بار سفر بستیم و به دوبی رفتیم
  • در این سرزمین بود که من با چهره غریبه شوهرم آشنا شدم، چهره ای که شباهتی به عکس هایش نداشت برخلاف تعریف و تمجیدها، مردی بسیار بی خیال و خوشگذران و هوسباز بود، مردی که به قول خودش بچه نمیخواست، اهل مسئولیت نبود، زنی را طلب میکرد که حسود نباشد، روشنفکر و امروزی و اهل کار و فعالیت شدید باشد و به جای جهیزیه با خود 20 الی 30 هزار دلاری نقدینه بیاورد تا به اصطلاح سرمایه کار جدیدی بشود
  • بقول مادرم سبویی شکسته و آبی ریخته بود، راه بازگشتی وجود نداشت، برایمان امکان بهم زدن این وصلت نبود ما زن و شوهر بودیم، من می بایست زودتر به آمریکا بروم همه فامیل و آشنایان در ایران گوشها را تیز کرده بودند تا حادثه ای پیش آید، این وصلت بهم بریزد و بهانه ای باشد برای غیبت گویی ها و سرگرمی های زنانه
  • پدرم قول داد جهیزیه مرا که در واقع – به خواسته شوهرم – 20 هزار دلار نقد بود از طریقی به آمریکا حواله کند و انصافاً چنین کاری را هم کرد و در حالیکه من در دوبی گیر بودم هنوز خبری از ویزا نبود، ناچار به توصیه شوهرم به ایران برگشتم تا در فرصت تازه ای اقدام کند.
  • در بازگشت به ایران بود که صدها دختر و زن دیگر شبیه به خود یافتم، دختران معصومی که سالهاست بعنوان نامزد و یا حتی عقد شده در خانه پدر انتظار می کشند، زنان بیگناهی که بین 3 تا 10 سال است چشم به در دارند تا شوهران عزیز و پدر بچه هایشان از راه برسند و آنها را با خود به سرزمین رویاها ببرند.
  • بهترین دوست من که دختری بسیار حساس و نجیب بود در مسیر چنین نامزدی و عقدی، عاقبت خود را به مرگ سپرد، طی 9 سال همه گونه تهمت و شایعه را به جان خرید، بارها چمدان هایش را بست تا در آغاز بهار، پایان تابستان، نیمه پائیز و یا آستانه زمستان، راهی شود ولی هیچگاه این سفر به انجام نرسید، روزی بخود آمد که پسر 8 ساله خواهر کوچکش نیز که طی این سالها و با این انتظارها بزرگ شده بود از او پرسید خاله جان پس کی میروی؟! یا آن خانم همسایه برادرم که در دهمین سال انتظار و تولد سومین فرزندش، هنوز از شوهر ایده ال و رویایی اش دورمانده و بجز دیداری دوسه هفته ای در سال و دریافت ماهانه 500 دلار، زندگی برایش مفهوم و معنایی ندارد! زنی که دیگر حتی از سفر نیز دل کنده و به امید یک معجزه یا حادثه ای و انقلابی نشسته است.
  • طی این سالها یعنی از سال 98 به بعد من نیز خود را در چنین مسیری دیدم، در مسیری که هزاران زن و دختر با رویاهای ناتمام با امیدهای واهی و وعده های امروز و فردا سرگردان و سرگشته مانده اند.
  • من که از داشتن شوهری با چهره ای دلپذیر و اخلاق و رفتاری پسندیده و ایده ال نیز دل کنده بودم، حداقل دل به این خوش داشتم که روزی از راه برسد و مرا از میان طوفانی از شایعات و تهمت ها و نیش زبانها بیرون بکشد و با خود به سرزمینی ببرد که برایم همه چیزش تازه و هیجان انگیز است
  • این دل خوشی ها به آستانه 5 سالگی رسید، دیدارهای ما نیز به سالی 20 روز خلاصه شد، با یک چمدان پر از سوغات به دوبی و یا ترکیه آمد و با چند چمدان پر از اثاثیه و جهیزیه رفت، میگفت نقدینه ات را بکار گرفته و بزودی با آمدن خودت آن کسب و کار نیز سروسامان میگیرد
  • دوسه ماه پیش جلوی آینه بخود نگاه کردم، حداقل ده سال خود را پیر دیدم، براستی در جوانی پیرو شکسته شده بودم، وحشت برم داشت، همان شب شماره تلفن شوهرم را گرفتم تا به او بگویم که که دیگر به تنگ آمده ام، جوانی ام، عمرم، آرزوهایم، در حال پوسیدن و نابود شدن است اجازه بده همین جا براین زندگی بظاهر مشترک : پایانی بگذاریم من حتى در برابر باران تهمت ها و شایعات نیز تاب می آورم حداقل ریشه امیدهای پوچ را از دل میکنم و از بلا تکلیفی و سرگشتگی 5 ساله ام خارج میشوم
  • شوهرم گوشی را برداشت، انگار میدانست چه میخواهم بگویم! آرام گفت به هرحال کاری از دستم بر
  • نمی آید، گرچه به آمریکا هم بیایی، ما هم چون خیلی زن و شوهرها کم همدیگر را می بینیم. مثل خیلی ها فقط سالی دو هفته در تعطیلات مفهوم زندگی را می فهمیم که در واقع نیز چنین دیداری را همه ساله داریم
  • سرش فریاد زدم که شما اینگونه مردها، باصطلاح اینجور شوهرها، آرام آرام و از فاصله ای بسیار دور، زنان و دختران بسیاری را به گور فراموشی، افسردگی، شکستن و پیرشدن و پوسیدن می سپارید و به خیال خود، درصدی از وظایف زناشویی خود را با تلفن ها چند صد دلار ماهانه و دیدار کوتاه سالانه انجام میدهید!
  • شما شوهرهای وکالتی، چه آگاهانه و چه ناآگاهانه امیدها و آرزوهای بسیاری را خاک میکنید خبر ندارید طی چندین سال گذشته صدها و شاید هزاران زن و دختر، بخاطر همین سرگشتگیها و انتظارها خود را به مرگ سپردند و از جهت روحی و روانی به نهایت رسیدند، آنان به موجوداتی بی تفاوت افسرده و منزوی مبدل گشتند و صدای فریادشان، ناله شان، التماس شان، اعتراض شان و گریه های بی امان شبهای تنهایی شان را را هیچکس نشنید چرا؟ براستی چرا این وصلت ها صورت میگیرد؟ اگر مردی در حقیقت قدرت انتقال همسر آینده خود را به اروپا و آمریکا ندارد، اگر واقعاً نیت، نیت ازدواج و تشکیل زندگی نیست چرا هزاران دختر و زن امیدوار و خوشحال دیروز را به انسانهای بی تفاوت و سرگشته و ناامید امروز مبدل می کنید؟ … و اگر در این میان معدودی نیز قلباً نیت درست و انسانی دارند متاسفانه در هیاهوی ظاهر فریب ها گم میشوند!!حداقل از ترس مشت، قانون و خشم شوهر متعصب، دور مرا خط بکشند و بلندگوهای شایعه را برای دیگران برپا نسازند