چگونه يك بيمار مبتلا به اعتياد، دچار اين مرض ميشود؟ چه عواملي فرد را مستعد اعتياد ميسازد؟
عوامل روان شناختي كه فرد را مستعد اعتياد ميسازد كدام اند؟
سعيد محمدي هنرمند توانا و محبوب، در راديو جوانان در برنامه اي تحت عنوان طلوع دوباره كه اختصاص به گفتگو با معتادان سابق و يا افرادي كه پاك شده و به زندگي سالم بازگشته اند دارد، هر بار به عمق اين بيماري ميرود و بدليل اينكه خود تجربه هايي در اين زمينه دارد بعنوان مشاهدات اعتياد با اين افراد كار ميكند، برنامه اش به دل نشسته است و اين مطلب با توجه به يكي دو برنامه اخيرش نوشته شده است.
•••
وقتي از عوامل روان شناختي صحبت ميكنم، منظور الگوهاي رفتاري تكرار شونده اي است كه شخص در زندگي خود دارد. اگرچه ممكن است كه اين الگوها با >اعتياد< ارتباطي نداشته باشد ولي زمينه ساز اعتياد هستند. به طور يقين و تجربي ميتوان از عوامل زير به عنوان >الگوهاي روان شناختي اعتياد< نام برد.
1-نارضايتي دائمي
كودكان در خردسالي از بزرگترهاشان ياد ميگيرند كه نسبت به آنچه كه در زندگي دارند، ناراضي باشند، گاهي هم كه در مدرسه هستند از معلمين خود ميشنوند كه از شرايط ناراضي هستند و احيانا نك وناله ميكنند كودكان از اوان زندگي خود، الگوي >عدم رضايت< را ميشناسند برخلاف انتظار، الگوهاي عدم رضايت ما از زندگي هيچ ارتباط مستقيم با شرايط و امكانات زندگي ما ندارد. بسيار پيش ميآيد كه افرادي با امكانات كمتر نسبت به افرادي با امكانات بيشتري، رضايتمندترند! رضايتمندي يك الگوي آموخته شده است.
وقتي برنامه ذهني ما، برنامه رضايتمندي باشد، تمركز ذهن ما، لذت بردن از داشته هايمان است يعني باآنچه كه داريم، شاديم و از همان عوامل براي ساختن دنياي >رضايت آميزالگوي نارضايتيحفظبد< است.
طبيعي است كه چنين فردي به دنبال چيزي است كه براي او >تغييرحالحال بد< است را تغيير دهد، حال بد را به عنوان صورت و ظاهر داستان ميپذيرد و براي جواب اين مسئله و يا انتهاي اين داستان، به قول امريكايي ها Happy Ending درصدد رفع اين حال به وسيله مواد و يا الكل ميشود. همانطور كه همه ميدانيم به دليل اثري كه مواد مخدر به روي (نورو شيمي مغز) ميگذارد، به طور سريع، يك تغيير حال فوري براي معتاد ايجاد ميشود.
درواقع مصرف مواد يك گريز است از حال بد كه اين >مقيم است< كه با حال خوبي كه مال من نيست و مصنوعي است جايگزين ميشود.
بسيار طبيعي و محتمل است كه، شخص به اين ابزار مصنوعي، وابسته و زودتر از آنچه كه خودش متوجه شود، >معتاد< ميشود.
من در عرض 2 سال گذشته كه به كار مشاورت اعتياد اشتغال دارم، الگوي دوميراكه به نام آماده كننده اعتياد مشخص شده است در روان شناختي بيماران اعتياد، يافته ام كه آن هيچ چيز نيست، جز >انتخاب.<
2- انتخاب
ما معتادين همواره چه در افكار خود و چه در مقابل مشاور و پزشك، افراد نزديك به خودمان، ادعا ميكنيم(درواقع آنقدر اين نكته را براي خود تكرار كرده ايم كه باورمان شده)كه ما قرباني اعمال نزديكان و يا اتفاقات ناشي از دنياي اطرافمان شده ايم! اين كه: (من در اين ماجرا قرباني بوده ام)! را بسيار از معتادين ميشنويم به باور من، اين الگوي دوم روان شناختي معتادين است بعد از اقدام به ترك و جلسات روان درماني و يامشاوره و درمان، به اين نتيجه ميرسند كه اين يك >انتخاب< بوده كه من را به اين ناكجاآباد رسانده است.
3- اهمال و سهل انگاري
اغلب افراد معتاد داراي اين الگو هستند. مسائل و مشكلات و كارها روي هم انباشته ميشوند و به آنها به موقع رسيدگي نميشود. در نتيجه به كلافي و توده اي سردرگم تبديل ميشوند كه حل و فصل آن از عهده و توان او خارج است، در اين موارد، معتاد به جاي حل و فصل صبورانه و همت و پشتكار، با بي خيالي به انتظار يك معجزه مينشيند، و از مصرف مواد براي فراموش كردن اين مشكلات بي شمار استفاده ميكند.
برخي از الگوهاي روان شناختي هستند كه پس از وابستگي به مواد مخدر تثبيت ميشوند ومانع درمان هستند. يكي از شايع ترين اين الگوها، الگوي >انكار< است. يك معتاد همواره خود را فريب ميدهد. زيرا كه توانايي اين افراد در ارزيابي خود بسيار پائين است. درواقع آنطور كه استادم در كلاس ميگفت، معتادين در نمره دادن به خود تقلب ميكنند!
مثلا يك معتاد مشكل شغلي و خانوادگي خود را >انكار ميكند< و اگر از او بپرسيد ميگويد، قيافه ام خوب مونده و هنوز كسي از اعتيادم خبر ندارد! و اگر از او بپرسيد چقدر در روز خرج عمل و مواد اوست، همواره اين هزينه را كمتر وانمود ميكند!
بقول يكي از دوستان قديم دوران اعتياد: من آخرين كسي بودم كه از اعتياد خودم با خبر شدم به يكي از بيماران امريكايي ام در يك درمانگاه معتادين در لوس آنجلس شروع گروه درماني خود اعتراف كردم من مصرف ميكنم تا فراموش كنم كه يك معتادم.
چگونه ميتوان الگوهاي روان شناختي راتغييرداد؟
يكي از مهمترين مسائل در درمان اعتياد، اين است كه بيمار بپذيرد مشكل او فراتر از مصرف مواد است. يكي از شايع ترين دلايل شكست در درمان اعتياد (در اوائل درمان) اين است كه بيمار هدف درمان خود را >قطع مصرف مواد< ميداند و به محض اينكه به اين نقطه ميرسد، درمان را متوقف ميسازد و خاتمه يافته تلقي ميكند.
تا زماني كه الگوهاي روان شناختي بيمار تغيير نكند، تا زماني كه يك بيمار اعتياد نداند كه در هنگام ياس، نا اميدي، خشم و استرس به جاي مصرف مواد و يا الكل ميتواند دهها تكنيك ديگر را برگزيند، و رفتار و الگوي قديم را با الگوي رقباي جديد كه توسط مشاور و متخصصين درمان اعتياد به او آموخته ميشود را برنگزيند، اعتياد ادامه پيدا ميكند و حتي به مراحل بدتر هم ميرسد و مصرف بيشتر.
تغيير الگوهاي قديم با تكنيكي هاي درمانگر و مشاور و متخصص درمان اعتياد به شركت در برنامه هاي روان درماني نياز دارد.
تغيير اين الگوها به زمان احتياج دارد، اين برنامه ها نميتواند با دو جلسه و سه جلسه به هدف بنشيند. عمل جراحي نيست كه بعد از يكي دو ماه و يك دو جلسه بيمار براي هميشه تميز و پاك بماند، اگر بيماري تنها دو يا سه جلسه در برنامه درماني شركت كرده باشد، مسلما اثر درمان را ناچيز ميداند. در حالي كه اگر همان شخص 20 جلسه در برنامه روان درماني شركت كرده باشد بي ترديد متوجه اثربخشي آن را زياد ميبيند. پژوهشگران و محققين اعلام داشته اند كه از عوامل موفقيت در درمان اعتياد طولاني بودن ارتباط بيمار با برنامه درماني است و اين نكته به >اثر زمان در درمان< معروف است درواقع همانطور كه براي يك معتاد، مصرف مواد تبديل به يك (سبك زندگي) شده است، براي نجات از اعتياد لازم است كه برنامه درماني، مشاوره و راهنمايي او، احتمالا شركت در گروه درماني و يا برنامه هاي 12 قدمي به صورت (سبك جديد) زندگي او، تبديل شود.
در هفته هاي آينده شما را با نمونه هايي از جلسات روان درماني بيماران دچار اعتياد آشنا ميكنم و از سرگذشت بيماراني كه قصه زندگي آنها شبيه به زندگي شماست، نمونه هايي را ذكر خواهم كرد. شايد كه بتواند براي توئي كه در بن بست انكار، در مانده و منتظر مانده اي، راهگشايي باشد به آزادي از اسارت از اعتياد.