شبي با خاطره اي ماندگار در”شبانه ي سيحون”
فرهنگ فرهي
هر روز حادثه اي در قلمرو فرهنگي ما رخ ميدهد كه چراغ اميد در دلهاي اهل فرهنگ ميافروزد كه تازه ترين ا~نها >شبانه هاي سيحونبي گيرو دار و حاجب و دربان< نشاني از فرهيختگي اوست كه درودگرم بر او باد!
و اين برخوردمهرآميز خبر از اين واقعيت ميدادكه كم نيستند آنها كه وقتييك تلاش مثبت فرهنگي ميبينند به همكاري صادقانه و صميمانه ميپردازند وبيش از يك صد تن فرهنگياراني كه در اين مجلس بودند مويد اين نظر است و من چه حظ ميكنم وقتي اين ارتباط ژرف فرهنگي راكه رو به گسترش هم هست ميبينيم در مجلس اغلب شخصيت هاي نامدار را ميديدم كه با ذوق وشوق و شور وهيجان برنامه را دنبال ميكردند. و البته برنامه هم دنبال كردني بود سالهاست مامك خادم را ميشناسم وقتي بااكسيون آف چويس همكاري داشت و با كار اوآشنايي نزديك دارم والبته آشنايي من بيشتر با ترانه هاي شنيداري او بود اما من بيش از بيش توانايي او را در ادارهي صحنه ديده ام و در نحوه ي ارايه ي ترانه ويكشنبه شب >در شبانه هاي سيحون< مامك خادم با عرضه ي ترانه هاي دل انگيز درواقع يك جشنواره ي ترانه ارائه داد... از خيام رباعي هاي برانگيزنده انتخاب كرد تا مولانا كه آتش به جان مخاطب ميافكند... تا ترانه ي محلي كه ما را به كوچه باغ هاي خاطره ها برد و چه دل انگيز وزيبا بوده، وقتي ترانه ي مولانا و خيام را دو صدائي (با شهرزاد سپانلو) ارائه داد ترانه اي كه خود با نگاهي تازه ساخته بود. سيما قائمقامي ميخواند كه شور و هيجاني به دنبال داشت و حس ميكنم:
آتش است اين بانگ ناي و نيست باد
هركه اين آتش ندارد نيست باد!
موسيقي و آواز در شبانه ي سيحون فرياد دل بودچرا كه هم نوازنده و هم خواننده با مخاطب خود ايجاد ارتباط ميكرد، شنوده شده بود جزئي از برنامه و چه در ترانه هايي كه مامك خادم عرضه كرد و شهرزاد سپانلو هم با او يكي از ساخته هايش را خواند اندوهي بود توام با وجد و شور و شوق مگر نه اين كه به شهادت تاريخ نشستن غم دوست را در نهانخانه ي دل با نشستن نازآفرين ليلي به محمل برابر ميدانستيم؟ و مامك عجيب با انتخاب شعروآهنگ كه هر كدام در وسعت دادن به تاثير و بازتاب ترانه نقش دارند با ظرافت كميابي بين اندوه و شوق و شور بل ميزند. زنده ياد مرتضي ورزي كه مردي وارسته و عارف بود و كمانچه مينواخت و چه پرشور و دل انگيز ميگفت خواننده و نويسنده موسيقي ايراني اگر دريافت آگاگانه اي از موسيقي و شعر داشته باشند سرنوشت سازند و خاطره اي نقل ميكرد كه: >سالها پيش كه درواشنگتن زندگي ميكردم دوستان هنري داشتم كه اغلب شبها دور هم در كنار هم ميگذرانديم وشب هاي زيبا و خاطره انگيزي را با شعر و موسيقي به صبح ميرسانديم نواري از تهران برايم رسيده بودكه مدتها درانتظارش بودم و آن قطعه زيبايي بود كه برادرم (ابوالحسن ورزي غزلسراي پرآوازه ام در رثاي مادر ساخته) در اين نوار خوانده بود آن شب باگريه و زاري به سر رسيد و فردا صبح همين دوستم كه كاري تازه گرفته بود و براي گرفتن فوق ليسانس در رشته هنرهاي زيبا دردانشگاه جرج واشنگتن ثبت نام كرده بود تلفني با صداي گرفته به من گفت كه دارد چمدان هايش را ميبندد كه يكسر به ايران واصفهان برود وسالهاي مانده از عمر مادر را دركنار و در خدمت او باشد اين احساس زيبا راكه نامش اندوه است >شور موسيقي در او بيدار كرده بود< بنابراين اگر هنرمند موسيقي شعر را دريابد وآهنگساز دريافت سنجيده از شعر و حس شاعرانه بيابد نيروي خفته در درون مخاطب را بر ميانگيزد و ما را بيدار ميكند.
و من يقين دارم آن شنبه در >شبانه هاي سيحون< كم نبودند آنهايي كه در آن فضاي دل انگيز و باصفا حالي كردند كه هرگز كنسرت هاي حتي بزرگ و مجلل به آنها نميدهد. و خوشا.
تبريك ميگويم به يكايك آنها كه دركار بنياد نهادن و در كار اجرايي با مريم سيحون همكاري داشته اند.درود گرم به يكايك آنها ناگفته نگذاريم كه چه حالي كردم از ساكسيفون فرزين فرهادي آهنگساز و نوازنده كه صداي ساز او دل و جان مخاطب را تسخير ميكند و درود بر صهبا مطلبي بانوي نوازنده تار كه با قدرت و توانايي و بيش از آن با شوري كه از ژرفاي جانش او را بر ميانگيزد تا بنوازد و همينطور نوازنده ي ارمني دودوك و هنرمندنوازنده ي عود و نوازنده پركاشن (كه از هنرجويان استاد هومان پور مهدي است) كه با جان ودل مينواختند.
وچه حالي داشت ليلا حكيم الهي و فريبرز عزيزي