ژیلا از نیویورک:ناگهان خودم را گم کردم غروب یک روز داغ تابستان، تازه از سر کار به خانه آمده بودم، بدجوری خسته بودم، کار پر دردسر و کسل آوری داشتم، بارها آرزو میکردم، پول کافی داشتم، به آمریکا و یا … Read more about 1466- ناگهان خودم را گم کردم
ژیلا از نیویورک:ناگهان خودم را گم کردم غروب یک روز داغ تابستان، تازه از سر کار به خانه آمده بودم، بدجوری خسته بودم، کار پر دردسر و کسل آوری داشتم، بارها آرزو میکردم، پول کافی داشتم، به آمریکا و یا … Read more about 1466- ناگهان خودم را گم کردم