امروز بعد از 8 سال به این نتیجه رسیده ام، که کاش درباره گذشته های زن زندگیم بیشتر مطالعه می کردم و حتی به جزئیات آن پی می بردم، گرچه خیلی ها براین باورند که نباید به گذشته ها کاری داشت و برخی از نقاط سیاه و یا حتی روش زندگی گذشته همراه همسرخود را بازشناسی کرد.
من روزی که فروزنده را شناختم، درحال خرید از یک فروشگاه ایرانی بود. سینه به سینه او برخوردم و به یادم آمد که مادرم بدنبال دو سه گیاه بود که برای سینه درد و سرفه مناسب بود، من پرسیدم خانم ! ببخشید شما درباره داروهای گیاهی ایرانی چیزی می دانید؟ گفت برای چی می خواهید؟ گفتم برای سرفه و سینه درد، گفت شلغم خوبه، گفتم گیاهی چی؟ گفت من از گیاه سر در نمی آورم گفتم من بین شلغم، ترب و لبو، نمی تونم تشخیص بدهم. با صدای بلند خندید و گفت مگر چند سال است از ایران دور هستید؟ گفتم 30 سال، گفت حق دارید، با من بیائید تا برایتان پیدا کنم و بدنبال فروزنده رفتم، این رفتن به یک آشنایی و دوستی و علائق عمیقی مبدل شد و درست هفته بعد من مهمان شان بودم و با یک هدیه در جشن تولدش شرکت کرده بودم.
خانواده فروزنده بسیار گرم و صمیمی بودند، مادرش پر از طنز و شوخی بود. پدرش اهل سیاست و مرا زیر باران سئوالات سیاسی گرفته بود و بعد از یک ساعت من فراموش کردم برای تولد فروزنده آمده ام چون دراتاق پدرش غرق در مسائل سیاسی روز بودیم و فروزنده با دلخوری به سراغ مان آمد و گفت پدرجان! دوباره شروع کردی؟ بگذار مهمان مان از جمع لذت ببرد، بگذار حداقل شام بخورد و مشروبی بنوشد، پدرش گفت این همه آدم دور و برمن است، هیچکس به اندازه روزبه شعور سیاسی ندارد، من خیلی دلم میخواهد با او بیشتر آشنا شوم، ترا بخدا برای هفته آینده سالگرد ازدواج من و مادرت هم روزبه را بیاور. فروزنده خندید و گفت مثل اینکه شما با بچه طرف هستی، من روزبه خان را بیاورم؟ چرا شما رسماً دعوت اش نمی کنی؟
من اینگونه وارد زندگی فروزنده و خانواده شان شدم. از همان آغاز هم شیفته پدر و مادرش شدم، چون هر دو مهمان نواز و صمیمی و پر از صفا بودند. در همین فاصله من به فروزنده علاقمند شدم، او هم از علاقه و بعد عشق با من سخن گفت و بعد هم مرتب می پرسید تو اهل شعر و نویسندگی هم هستی؟ من می گفتم اهل کتاب و مجله خواندن هستم ولی استعداد نویسندگی و شاعری ندارم. 4 ماه بعد من با پدر و مادرش جدی حرف زدم، و از سویی با پدر و مادر خودم حرف زدم و بساط عروسی را راه انداختیم و فروزنده بعنوان همسر من زیرسقف خانه ام آمد.
بمرور فروزنده نشان داد که نسبت به یک نویسنده تعصب خاص دارد و همه نوشته ها و مطالب اورا جمع آوری می کند بطوریکه یک اتاق مخصوص این مطالب ها و کتاب ها و مجلات بود. من دراین مورد حساسیتی نداشتم چون بهرحال این علاقه و عشق فروزنده بود و جالب اینکه متوجه شدم که اگر کسی در مورد آن نویسنده و روزنامه نگار حرفی بزند، فروزنده به خشم می آید و به مقابله می ایستد من بدلیل این عکس العمل یکی دوبار به او هشدار دادم و گفتم بهتر است صبور باشد و تا این حد حساسیت نشان ندهد، که گفت هرکس به نویسنده ای، هنرمندی، خواننده ای تعصب و علاقه خاص دارد، نباید تعبیر بدی بشود، گفتم من تعبیر بد نمی کنم، فقط نوع برخورد تو را کمی غیرمنطقی می بینم.
مدتها گذشت و من کوشیدم ماجرا را جدی تلقی نکنم و در همان حد علاقه بگذارم. تا در یک مهمانی، وقتی یک خانم عنوان کرد که این نویسنده سابقه طولانی درعشق و عاشقی و ازدواج چند باره دارد، فروزنده برآشفت و کارش با آن خانم به جای باریکی کشید و من ناچار شدم با فروزنده زودتر از دیگران مهمانی را ترک کنیم و تا دو روز هم هیچ حرف و سخنی با هم نمی زدیم، تا یکروز خانمی زنگ زد و گفت من آن شب در آن مهمانی بودم، خواستم به شما بگویم که خانم شما، یکی از عشق های سابق این نویسنده است آنها دو سالی با هم بودند و حتی قرار ازدواج هم داشتند ولی بدلایلی بهم خورد! پرسیدم آن نویسنده الان کجاست و چه می کند؟ گفت اخیرا ازدواج کرده و همسرش هم حامله است. این مسئله مرا تا حدی آرام ساخت که در واقع از سوی آن نویسنده هیچ ارتباطی وجود ندارد و شاید بقول آن خانم، یادش رفته و با فروزنده چند زمانی دوره عاشقی داشته است.
با اینحال تصمیم گرفتم به این مسئله نقطه پایانی بگذارم، یک شب حدود 4 ساعت با فروزنده حرف زدم، گفتم بعنوان یک مرد علاقمند به همسر و آینده زندگی مشترک، می خواهم جلوی این علاقه و تعصب را بگیرم و سایه این شخص را از بالای سر زندگی خود بردارم، البته نمی خواهم جلوی توجه و علاقه تو را نسبت به نوشته هایش بگیرم، نمی خواهم بکلی گذشته تو را پاک کنم، ولی دیگر بیش ازاین تحمل سایه سنگین او را در زندگی خود ندارم.
فروزنده ظاهراً سعی کرد نشان بدهد که آنچنان نسبت به آن نویسنده تعصب ندارد وازاینکه من مخالف علاقه او به نوشته های او نیستم، تشکر کرد و گفت سعی خودم را می کنم تا بمرور این مشکل را حل کنم.
من برای اینکه افکار او را متوجه مسائل دیگری بکنم، او را بدیدار خواهرش در تورنتو بردم، هر روز برای گردش و تفریح بیرون میرفتیم، برایش هرچه میخواست می خریدم، بنا به خواسته او، همه فامیل اش را به دیدن آبشار نیاگارا دعوت کردم درگران ترین هتل، جا گرفتم و به بهترین رستوران ها بردم، چون واقعاً فروزنده را دوست داشتم، او هم واقعاً به من عشق فراوانی داشت. از آنجا برای شرکت درعروسی دخترعمه اش به ونکوور رفتیم، تقریبا بیشتر فامیل و آشنایان اش آمده بودند، درآنجا من به شدت سرما خوردم و فروزنده دست از همه چیز کشیده و شب و روز پرستارم شد، حتی با زور او را روانه عروسی کردم، در نیمه های جشن به سراغ من آمد. حتی یک شب یک پزشک آشنا را بالای سرم آورد، چون سردرد مرموزی داشتم یک دکتر چینی متخصص را هم به خانه آورد، همه کار کرد تا من دوباره به حال عادی برگشتم، بعد ترتیبی داد تا دخترعمه اش بیشتر مهمانان را به خانه دعوت کند، دوباره لباس عروسی به تن کند و من احساس کنم درشب عروسی اش حضور داشتم. این اقدامات فروزنده مرا خیلی سرحال آورد، واقعاً روحیه گرفتم و خیلی زود رو به بهبودی رفتم. در بازگشت من دلم خوش بود که بعد از این سفر فروزنده دیگرآن رویاهای گذشته را دنبال نمی کند.
متأسفانه فروزنده نتوانست جلوی این عکس العمل ها را بگیرد، آن اتاق هم همچنان پر از کتابها و مجلات آن نویسنده برجای ماند و یکبار که من مجله ای که تصویر او درآن چاپ شده بود به درون آشپزخانه پرتاب کردم فریادش بلند شد و من فردای آنروز به بهانه دیدار برادرم خانه را ترک گفتم و برایش نامه ای گذاشتم که یا من یا آن گذشته وآن نویسنده، آن کتاب ها و مجلات و خاطرات.
من درست دو هفته است ازخانه دور هستم. به شدت از این وضع ناراحتم، ولی فروزنده را دوست دارم، او زن خیانتکاری نیست ولی تحمل این حرکات را، این تعصبات را، این دلبستگی ها را ندارم دورادور شنیدم به شدت افسرده شده و از اتاق اش بیرون نمی آید، پیغام میدهد برگرد، با هم فکر می کنیم، ولی من باور ندارم که به یک نقطه مثبت و سازنده برسیم.
روزبه – بوستن
دکتردانش فروغی فروغی روانشناس بالینی و درمانگر دشواریهای خانوادگی به آقای روزبه از ابوستنب پاسخ میدهد
بطور کلی هنرمندان بیش از سایرین مورد توجه قرار می گیرند. به ویژه در زمانی که فرد هنرشناس هم باشد این توجه بصورت مبالغه آمیزی نشان داده میشود. شما بسیاری ازجوانان و افراد را در سنین متفاوت می بینید که نسبت به یک خواننده از خود توجه شدید نشان میدهند، فریادهای مردم را در چنین مواردی حتی از حضور یک هنرمند در صحنه به چشم دیده اید. در مورد نویسندگی، فرد باید عمیق تر در ارتباط معنوی با فرد نویسنده باشد. درواقع ممکن است افراد در یک مجلس از هنرمندی آنچنان به وجد در بیایند که رفتار تازه ای از خود نشان دهند، ولی فرد کتاب خوان احتیاج به هیجان آنی ندارد میخواند و در خوانده های خود غرق میشود.
اساس کار درسیستم و نظام باوری است که آدمی نسبت به آن نویسنده از جهات متفاوت پیدا می کند. اما آنچه شما احساس می کنید ترس از دست دادن همسری است که او را دوست دارید. درحالیکه همسر شما تا کنون بجز علاقه به نوشته های یک نویسنده از خود توجه دیگری نشان نداده است. مثل این است که یک نفر از صدای فردی خوشش بیاید و یا نقاشی یک هنرمند دیگر را به پسندد، بنظر من اگر به روانشناس مراجعه کنید می توانید به ارزش های درونی خود پی ببرید. خود را در شرایطی نبینید که فرد دیگری بتواند در رابطه شما اثر منفی بگذارد. از سوی دیگر همسرتان می تواند دیدگاه خود را به گونه ای با شما در میان بگذارد که ایجاد رقابت از میان برود. شکی نیست که دیدار از روانشناس میتواند این رابطه را بسوی شکوفایی پیش ببرد.