1464-87


شوهری حق شناس در نامه خود می نویسد: ذکایی عزیز و مهربانم. دوست و یاور همه دردمندان، من از اولین شماره مجله جوانان ر- اعتمادی با شماها زندگی کردم، بزرگ شدم تمامی دوران نوجوانی و جوانی، خدمت سربازی و مشاغل اداری را در ایران با شماها از تمامی پل های زندگی عبور کردم و تنها دورانی را که اجباراً به غربت آمدم و شما را نداشتم در زندگیم گم شدم تا پس از آغاز و پیدایش شماها مجدداً این زنجیر بهم متصل شده و همچنان ادامه دارد و در طی سال ها قصه های واقعی مردم را برای صفحات مختلف مجله خودم از ترکیه، آلمان، ونکوور، تورنتو فرستادم و دیدم چگونه سبب پیوند خانواده ها شد، اینک مهدی عزیز، خودم را در برابر تو قرار دادم تا حرفهایی را که 28 سال در دل دارم، از زندگی مشترک با همسرم دارم، با تو بگویم، ادای دین کنم و از درون کمی سبک شوم.
در این دنیای شلوغ و پر از نامرادی و ناجوانمردای، می خواهم از وفا، محبت وعشق و فداکاری یک همسر و یک مادر حرف بزنم، زنی بنام شیرین که در 18 سالگی به همسری من در آمد، در آن زمان که شغل بسیار خوبی در یکی از ادارات بزرگ دولتی داشتم، در رفاه کامل بودم، روزگار خوشی داشتیم، تا آغاز تحولات سال 57، همه چیز به آرامی می گذشت و بعد از آن دردسرها آغاز شد، دربدری ها، سختی ها با وجود دو پسر 3 و 5 ساله، ما را تا آنجا برد که همه اندوخته هایمان بر باد رفت، ابتدا شیرین و بچه ها را راهی ترکیه کردم، تا بعد خود نیز به آنها بپیوندم، شیرین بی خبر از سفر، هجرت و آوارگی و بی سرپرستی، راهی سرزمینی غریب شد، آنگاه با چشمان بسته به ترکیه رفت، ولی آن احساسات مادری، آن غیرت زنانه، آن نجابت و پاکی درون، همه وهمه در وجود او جوشید، با همتی بلند و با عزمی راسخ بر پای ایستاد، چه ایستادگی غرورانگیزی، تا ثابت کند یک زن، یک همسر، یک مادر متعهد، اگر بخواهد بدون پشتوانه انسانی ومالی و با دست خالی در سرزمین غریب، با دو فرزند خردسال می تواند با حفظ تعهد، شرف، غیرت با زندگی مبارزه کند و کمر خم نکند، نهراسد، ننالد و با همه شکستن ها، به راه خود ادامه دهد.
شیرین بدون من و دور از من، در ترکیه چه مصائبی را تحمل کرد و با مبلغ ناچیزی که از دفتر پناهنده ها می گرفت، دو پرنده کوچک خود را به دندان گرفت و از باد و طوفان حوادث حفظ کرد، تا من خسته و شکسته و درد کشیده، به آنجا رسیدم تا با هم دو سال دیگر سرگردانی ها، تنهایی ها، بی پناهی ها وکمبودها را بدوش بکشیم و اجازه ندهیم دو پرنده کوچک مان هیچ کمبودی را احساس کنند، زندگی در ترکیه در آن سالهای سخت، در آن سالها که فریاد بی پناهان در هیاهوی صدها هزار آواره، گم می شد، با هم دویدیم و دویدیم تا راهی آلمان شده، بعد خود را به کانادا رساندیم و سرانجام به شهر فرشته ها پا گذاشتیم.
تا پسرهایمان فارغ التحصیل دانشگاه شوند، تا به میدان کار بیایند، تا هر دو ازدواج کنند، ما راه درازی را پیمودیم، من دیدم که این زن، این فرشته، این مادر که سمبلی از صدها هزار زن ایرانی در سراسر جهان است، چگونه شبها نخوابید تا بچه تبدارش را به سحر برساند، تا به چهره کوچکش سردی نسیم سحرگاهان بنشیند.
من دیدم که در برابر این زن، بسیاری زنان بدنبال گردش، تفریح، رقص، دیسکو، لباس های مدرن، خوشی ها و لذات خود بودند و همه وسوسه های زنانه را به رخ او می کشند، ولی او در قالب مادری فداکار، از سحرگاهان، از 5 بامداد تا غروب می دوید، کار می کرد، تا به درآمد زندگی مشترک مان بیافزاید، تا بچه ها حسرت هیچ چیزی بر دل شان نماند، تا از همه بچه های مدرسه، فامیل و همسایه عقب نمانند، تا در خواب شبانه شان، آه نکشند و رویای دست نیافتنی نداشته باشند.
من دیدم که چگونه اطرافیان ما، با توجه به امکانات خود برای همسران خود سفرها فراهم ساختند، هدایای گران خریدند و من به دلیل کار کم درآمد. عدم توانایی مالی در این زمینه ها کاری از دستم بر نیامد، شرمنده شدم، ولی او مغرور و سربلند و همیشه راضی، گفت که هیچ حسرتی به دل ندارد، هیچ آرزویی ندارد و همه خواسته هایش در بچه های برومند و سربلندش خلاصه شده است.
من خوب می دانم که زنان نجیب و وفادار و زحمتکشی چون همسر من، حق شان این نبود که همه نوجوانی و جوانی و حتی میانسالی خود را در دویدن ها، شکستن ها، فراز و نشیب ها طی کنند، من بعنوان یک مرد، یک همسر متاسفانه در تمامی این سالها نتوانستم جوابگوی محبت ها و زحمات او باشم و این تنها من نبودم، بلکه میدانم هزاران مرد ایرانی دیگر نیز هستند که چون من در برآوردن خواسته های همسر خود نا توان بوده اند، ولی بهمین دلیل نیز از درون شکسته اند و رنج برده اند.
من 63 سال دارم، هنوز سخت کار می کنم، هنوز درآمد کمی دارم، همسرم پنجاه و اندی سال دارد و هنوز کار می کند، هنوز از سحر تا شب می دود، نه تنها خم به ابرو نمی آورد، بلکه همیشه بر چهره مهربان اصیل و نجیب اش، سایه ای از رضایت و خوشحالی عمیق به چشم می آید، او با این همه استواری و صبر و صداقت، دریچه تازه ای از انسانیت به روی من گشوده! زنانی چون او، به راستی پایه های استوار خانواده های سرافراز ایران را در خارج، نگه داشته اند.
ذکایی عزیز، این ها را نوشتم تا اعتراف کنم که برای همسرم هنوز کاری نکرده ام، دوستش دارم، او را می پرستم، مدیون حمایت ها و پشتیبانی ها و عشق بی پایانش هستم، در برابر تو مهدی عزیز، در برابر خوانندگان بسیار مجله جوانان در سراسر جهان، در برابر همه زنان و مردان زحمتکش مسئول، در برابر همسر نازنینم سر تعظیم فرود می آورم، من چون هزاران مرد با وجدان ایرانی، به پای این زنان سرافراز، همه گلهای عالم را می ریزیم، سپاس شان می گوئیم و می خواهیم که ما را به دلیل عدم قدرت و توانائی برای پاسخگویی به آن همه سال که کنارمان بودند، یاور و همدم مان بودند و نجیبانه سکوت کردند و سوختند، شکستند، ببخشند

این یاد داشت سر دبیراز شماره ۱۸۶۳ مجله بازسازی شده است