تآشنایی با هما زندگی مرا بکلی دچار تغییر و تحول کرد. هما دختری سرزنده و اجتماعی و بگو و بخند بود. به هر مجلسی پا می گذاشت، همه را دور خود جمع می کرد، همیشه دور و برش پراز دوست بود. ظاهرا برای او دوست مرد و زن تفاوت نداشت چون رفتار غیرعادی هم از او سر نمی زد.
آشنایی من و هما کم کم جدی تر و نزدیک تر شد، در هر جمعی که من وارد می شدم، بی اختیار به سوی او کشیده می شدم و بعد از یکسال ما بهم علاقمند شدیم و همه دوستان اطراف هم خوشحال شدند خصوصا خواهرانش مرتب درگوش من می گفتند ترا بخدا شما با هم ازدواج کنید، تا یکسال اخیر زن و مرد برای هما یکی بود، اما آمدن شما تا حدی همه چیز فرق کرد. تشویق های اطرافیان سرانجام منجر به ازدواج ما شد، دوستان وفامیل برای اینکه هزینه مراسم مان سنگین نشود، در خانه بزرگ یکی از دوستان و با کیترینگ یکی دیگر از دوستان، با دعوت یک گروه دی جی و رقصنده از سوی گروهی دیگر، درواقع هزینه مراسم عروسی ما شاید به یک دهم رسید.
زندگی ما با عشق آغاز شد، به مرور من نسبت به رابطه صمیمی و بیریای هما با مردان آشنا، تا حدی حساس شدم، چون متاسفانه همه آن مردها که من می شناختم، آدم های با وجدان و خانواده دوستی نبودند. به چشم می دیدم که بعضی ها براستی گردن و حتی پشت هما را لمس می کنند. با خنده بحساب شوخی می گذارند و یا رقصیدن شان با هما زیاد ساده و بیریا نبود، من یکی دو بار به هما هشدار دادم، می گفت نگران نباش، تو مرا می شناسی، اطرافیان هم مرا خوب می شناسند بنابراین اگر کسی نیت بدی داشته باشد خودش را خراب می کند. درهر حال ما رفت وآمدهایی داشتیم، که در جمع آنها بعضی مردهای نخاله هم بودند، ولی چون همسران و یا خواهران شان دوست صمیمی هما بودند، من امکان نداشتم به نوعی آنها را بخود بیاورم. درهمین فاصله یکی از همان مردها، زن یکی از دوستان را از چنگش در آورد و او را واداشت تا خانه وزندگی شوهرش را صاحب شود و کلی هم حساب های مشترک شان را خالی کند. این رویداد کمی اطرافیان را بخود آورد، بطوری که یکی دو تا از آنها به من هشدار دادند کمی مراقب رفتار ساده و بی پیرایه همسرم با اطرافیان باشم، چون یکی دو مورد آنها وانمود کرده اند که هما به آنها تعلق خاطری دارد. من باز هم به هما هشدار دادم، که البته هما هم تا حدی محتاط شده بود، یکسال و نیم بعد، یک شب یکی ازآن مردها در گوشه حیاط دوستی در گوش هما حرفی زد، که هما سیلی محکمی به گوش او نواخت من جلو رفتم و آن آقا به سرعت از مهمانی خارج شد. من برایش پیام دادم دیگر پا به جمع ما نگذارد، او هم پیام داد هما برای جلب نظر مردها طنازی می کند! مردها چه تقصیری دارند؟
من این حرفها را به گوش هما رساندم، خیلی ناراحت شد و گفت من همه مردها را برادران خود می بینم، گفتم ولی آنها تو را معشوقه خود می بینند.این حرف به هما برخورد و گفت تودیگر چرا فناتیک شده ای؟ من چقدر باید خودم را ثابت کنم.
دوباره در یک مهمانی، آقای دیگری که خود را کازانوا می دانست، به بهانه رقص هما را به آغوش فشرد. و هما او را چنان پس زد که روی زمین افتاد، همه متوجه شدند، من فریاد زدم تو خجالت نمی کشی؟ آن آقا گفت چرا خجالت بکشم، خانم شما عطش مرد دارد، جلویش را بگیر! من با خشم به صورت آن مرد کوبیدم، که صورتش پر از خون شد و دو ساعت بعد من در زندان موقت بودم، مهمانی به هم خورد، آن آقا از من شکایت کرد و در بیمارستان بستری شد، چون بینی اش شکسته بود. دوستان واسطه شدند تا او را وادار به رضایت کنند، ولی او پیام داد صد هزار دلار می خواهد، در روز دادگاه صاحب خانه که این حادثه در آن اتفاق افتاده بود، .

به اتفاق 20 نفردیگر به جانبداری از من به دادگاه آمدند و صاحب خانه با خود فیلمی را آورد، که قاضی رضایت داد پخش شود فیلم آشکارا نشان می داد که آن آقا با فشار هما را به آغوش می فشارد و هما عصبانی او را پرتاب می کند، بعد حرفهایی که بصورت توهین آمیزی گفته بود و در واقع با مشت به سوی من آمده در اصل زد و خورد را او شروع کرده بود، بکلی مسیر پرونده را تغییر داد و همزمان دو زوج دیگر هم درمورد تلاش او برای دزدیدن همسران شان، همه چیز را علیه او عوض کرد. درهرصورت بخاطر شکستن بینی اش، من باید جرم خود را می پذیرفتم، ولی قاضی آنرا دفاع از خود تلقی کرد و بعد از 3 ماه ما از آن معرکه خلاص شدیم. حدود دو ماه ما در هیچ مهمانی شرکت نداشتیم تا دوستان دوباره اصرار کردند و ما به جمع آنها پیوستیم.
این بار من هشدارهایم را دادم، ولی متاسفانه هما دست خودش نبود، بطوری که یکروز فهمیدم برای آشتی دادن یک زن و شوهر، شوهر را با خود تا سن دیاگو برده ا ست. من از این ماجرا خیلی عصبانی شدم، به هما گفتم اگر دست نکشد زندگی ما به آخر خط خود میرسد.
در ظاهر هما مراقب بود، تا یک سری عکس ها، فیلم ها روی فیس بوک و سوشیال میدیا ظاهر شد، که نشان می داد هما از دور به سلامتی آقایی می نوشد، یا دست به پشت او برده، او را به سوی خود می کشاند، این عکس ها وفیلم ها درجمع فامیل جنجالی بپا کرد، من مریض شدم، در همین فاصله دو تا از دوستان متخصص حقه های کامپیوتری، ثابت کردند که همه این تصاویر ساختگی است، یکی دونفر دارند در حق ما دشمنی می کنند.
من با هما درگیر شدم و به بهانه دیدار عمویم به کانادا رفتم، دو هفته ای ماندم پدر و مادرم زنگ میزدند و می گفتند این کار تو بچگانه است، هم هما وهم پسرت چشم انتظارت هستند، شما باید با هم حرف بزنید، اگر لازم باشد به پزشک مراجعه کنید، ولی ادامه این شرایط به ویرانی زندگی تان می انجامد.
من واقعا درمانده ام که چکنم هما دست بردار نیست، من تحملم تمام شده، شایعات گوناگون وحوادث مختلف، زندگی ما را از مسیر آرامش بیرون آورده است، من نمیدانم چکنم؟
فرنوش- کالیفرنیا

دکتردانش فروغی روانشناس بالینی و درمانگر دشواریهای خانوادگی به آقای فرنوش از کالیفرنیا پاسخ میدهد
آنگونه که همگان میدانند، ازدواج می کنند تا خانواده ای تشکیل دهند که در آن رفاه و شادی و همکاری وجود داشته باشد؛ هدف از ازدواج ایجاد آسایش برای دو موجودی است که یکدیگر را دوست دارند و کوشش می کنند بدون آنکه منش خود را فراموش کرده باشند تا حد لازم و در جهت به ثمر رسانیدن هدف های مشترک هماهنگی کنند. آنگونه که از سادگی همسر خود گفته اید این پرسش را مطرح می کند که آیا سادگی این مفهوم را دارد که در یک گروه چند نفری یکباره چندین مرد متفاوت در رابطه با “هما” دچار اشتباه شوند؟.
این حادثه نشان میدهد که میزان (بقول شما) سادگی به اندازه ایست که دردیگران تولید شک و تردید می کند.
بنظر می رسد که بهتر است هما با روانشناس برای رسیدن به رشد عاطفی متعادل در تماس باشد. نکته دوم در پاسخ شما به افرادی است که درباره هما قضاوت نادرست داشته اند. پرسش این است که چنین افرادی بهتر است در گروه معاشرین شما نباشند. اینگونه رفتار اگر برای جوانان تازه سال در دانسینگ ها اتفاق بیافتد زیاد شگفتی بوجود نمی آورد. معاشرین خانوادگی را بهتر است که با دقت بیشتر انتخاب کنیم. مسئله دیگری که حائز اهمیت است میزان؛ عشق و علاقه ایست که می بایست حافظ رابطه شما با هم باشد، وقتی می گوئید که با اصراراطرافیان با هم ازدواج کرده اید، معنی دیگرش این است که خیلی هم این رابطه عاشقانه نبود. خوب اگر فرضیه (بی عشقی) و حفظ ازدواج بدلیل اصرار دیگران باشد، ممکن است هما ناخودآگاه با رفتاری آگاه (از روی سادگی!) شما را متوجه بی توجهی به خود کرده باشد. فقط کتک کاری شوهر نماینده وجود یک شوهر عاشق نیست! عشق به ادبیاتی نیاز دارد که بهتر است بیاموزید و به این منظور هردو با روانشناس در این باره گفتگو کنید.