در یک نمایشگاه نقاشی در نیویورک، وقتی محو تابلوهای گوناگون بودم، آقایی به من نزدیک شد و گفت شما اهل نقاشی هستید؟ گفتم نقاش نیستم، ولی از نقاشی لذت می برم، گفت آیا ذوق نقاشی داری؟ گفتم نمیدانم، گفت می خواهی یاد بگیری؟ گفتم پولش را ندارم، گفت حاضری در برابرش درآراستن آتلیه استادت و بازاریابی کمکش کنی؟ گفتم اگر وقت زیادی نخواهد، چرا نه؟ گفت من معلم نقاشی هستم، همین نزدیکی ها آتلیه دارم، نیاز بیک آسیستان دارم، که در ضمن نقاشی هم یادش بدهم گفتم از آشنایی تان خوشحالم، چه موقع می توانم به آتلیه تان بیایم؟ گفت همین الان، بعد راه افتاد و من هم بدنبالش رفتم، حدود یک ربع پیاده رفتیم تا رسیدیم به یک ساختمان 5 طبقه، گفت من در طبقه پائین زندگی می کنم و آتلیه ام نیزهمان جاست.
گفتم زن و بچه دارید؟ گفت 5 سال است طلاق گرفتم، گفتم طلاق دادی یا گرفتی؟ گفت زنم طلاقم داد، چون عقیده داشت با نقاشی نمیشود پولدار شد، گفتم بنظرتان راست می گفت؟ گفت هرچه بود، که من الان یک آپارتمان 4 خوابه و با یک آتلیه خریدم که کلی قیمت دارد، کلی هم پس انداز دارم، نصف جهان را هم گشته ام خنده ام گرفت، گفت چرا می خندی؟ گفتم چرا پز ثروت ات را به من میدهی؟ گفت شرمنده ام، قصد خاصی نداشتم. دو هفته بعد من شاگرد کلاس و آسیستان مردی شده بودم که می گفت نام اصلی اش نیوشاست ولی نام آمریکایی دارد. من اصلا نمی دانستم ذوق نقاشی دارم، چون در مدت 2ماه، کلی تابلو کشیدم و در ضمن از طریق دوستانم، چند مشتری خوب برای تابلوهایش پیدا کردم و جالب اینکه دو سه نفر بدون اینکه بدانند من نقاش حرفه ای نیستم، تابلوهایم را به قیمت خوبی خریدند.
یکروز که نیوشا به واشنگتن دی سی رفته بود خانمی به دیدن آتلیه آمد و بعد از تماشای تابلوها گفت شما همسر نیوشا هستی؟ گفتم نه، گفت پس مراقب باش زن این دیوانه نشوی، گفتم چرا؟ گفت چون این دیوانه شبها در خواب هم نقاشی می کند نیمه شب ها درخواب راه میرود، دو سه بار زمین خورده و زخمی شده. یکبار هم فکر می کرد شیاطین به تابلوهایش حمله کرده اند، تا صبح با یک کارد آشپزخانه جلوی در ایستاده بود و فریاد میزد بیائید بیرون، من آماده نبرد هستم! گفتم شما همسر سابق اش هستید؟ گفت بله، خوشحالم که دیگرهمسرش نیستم، گفتم چرا این حرفها را به من میزنید؟ گفت چون بنظرم آمد دختر ساده ای هستی، نمی خواهم بدبخت بشوی گفتم اگر من جای شما بودم، همین الان آتلیه را ترک میکردم چون من دکمه کمک 911 را روی تلفنم فشار دادم، هنوز حرفم تمام نشده بود که آن خانم به سرعت آتلیه را ترک کرد.
دیدار با آن خانم آرامش مرا بهم زد، ولی با نیوشا حرفی نزدم تا یک روز گفت میخواهد از چهره من تابلو بکشد. گفتم دوست ندارم گفت چهره آشنایی خلق نمی کنم. بعد دو سه تا از عکس های مرا برداشته و گفت بزودی، دو سه تابلوی اسرارآمیز می کشم.
رابطه من و نیوشا به مرور صمیمی شده و بعضی شبها من درهمانجا می خوابیدم، ولی هنوز رابطه خاصی نداشتیم. البته این را هم اضافه کنم، که نیوشا با یک نام آمریکایی تابلو می کشید. وقتی می پرسیدید اهل کجایی؟ می گفت پدرم روسی، مادرم اهل جورجیا (گرجستان) بود، گرچه در مدارک شناسایی اش هم بعد از سیتی زن شدن، آن نام ونشان را برگزیده بود و هیچگاه خود را ایرانی معرفی نمی کرد. در این فاصله یکی دو بار به من پیشنهاد ازدواج داد، گفت عاشق من شده، ولی تا من به او علاقه ای نداشته باشم مرا حتی لمس هم نخواهد کرد. یک شب که من در آتلیه تنها بودم دو دختر نوجوان وارد شدند. سر صحبت را با من باز کرده و بعد از لحظاتی خود را دختران نیوشا معرفی کردند و گفتند پدرشان بعد از درگیری با مادرشان، آنها را رها کرده و رفته و اخیرا که مقدمات آشتی آنها را فراهم نمودیم، پای شما به میان آمده و پدرم گفت قصد ازدواج دوباره دارد. من گفتم اگر براستی نبودن من سبب آشتی پدر و مادر میشود و شما دوباره سرو سامان می گیرید، من از همین امروز غیبم می زند.
من نامه ای برای نیوشا گذاشته و خداحافظی کردم اتفاقا دو سه هفته ای بود خواهرم در نیوجرسی برایم کاری پیدا کرده بود من بلافاصله به سراغ او رفتم، تلفنم را هم قطع کرده و به کلی دور نیویورک را خط کشیدم.
من البته درآن مدت به نیوشا علاقمند شده بودم، ولی دیدار با دخترهایش مرا دگرگون کرد. سعی بسیار کردم تا در کار تازه و دوستان جدید غرق بشوم. خواهرم چون در جریان همه چیز بود، خیلی کمکم کرد و برایم یک دوست خوب هم پیدا کرد که دوست قدیمی شوهرش بود، ولی من آمادگی پذیرش مردی را در زندگی خود نداشتم، فقط به همان گردهمائی های خانوادگی دل خوش داشتم و به آن آقا هم گفته بودم بدلیل دلبستگی های قبلی، آمادگی رابطه تازه را ندارم.
حدود یکسال گذشت تا در نیوجرسی یک نمایشگاه جمعی نقاشان برگزار شد و من از سر کنجکاوی به آن نمایشگاه رفتم و ناگهان در یکی از سالن ها با نقاشی های نیوشا روبرو شدم، که همه شان از چهره من بود، چهره من بر اندام یک سوارکار، یک رقصنده، یک خواننده، یک ناطق، یک جنگجو، یک قهرمان ورزشی دیده می شد. نزدیک بود نقش زمین بشوم، نمی دانستم چه عکس العملی باید داشته باشم. در همان حال دو سه خانم به من نزدیک شدند و گفتند شما مدل نقاشی این هنرمند هستید؟ آقایی گفت این هنرمند انگار عاشق شماست چون همه تابلوهایش با تصاویرشما خلق شده است.
حیران و دستپاچه گالری را ترک گفتم، خواهرم که مرا آشفته دید، ماجرا را پرسید و بدنبال آن به آن گالری رفت و یک ساعت بعد برگشت و گفت همه تابلوهای نیوشا از چهره تو ساخته شده بود، چگونه این اتفاق افتاده؟ گفتم نیوشا عکس هایی از من داشت که آنها را صورت تابلوهای خود کرده است، خواهرم گفت من پیدایش کردم و گفتم چرا همه تابلوهای شما از یک مدل خلق شده، گفت این مدل نیست، این زن عشق گمشده من است، من شب و روز با او زندگی می کنم. اگر صد سال هم زنده باشم، همچنان تابلوهای اورا می کشم تا شاید روزی دوباره در زندگی من طلوع کند.
خواهرم گفت اگربراستی نیوشا تا این حد عاشق توست چرا او را رها کردی؟ چرا با او ازدواج نکردی؟ چنین عشق هایی اینروزها نایاب است گفتم نمی دانم، خواستم فداکاری کنم دلم می خواهد به سراغش بروم ولی نمیدانم آیا کار درستی می کنم. حالا از شما می پرسم، شما که با خصوصیات زنهایی چون من مسلما آشناهستید، شما که با خصوصیات مردانی چون نیوشا هم آشنا هستید به من بگوئید چکنم؟ آیا به سراغش بروم؟ آیا او را با آن خصوصیات عجیب بپذیرم؟ آیا مانع پیوند دوباره او با خانواده اش نمی شوم؟
شمیم – نیوجرسی
دکتردانش فروغی فروغی روانشناس بالینی و درمانگر دشواریهای خانوادگی به آقای روزبه از ابوستنب پاسخ میدهد
آشنایی شما با یک نقاش سبب شد که با او همکار شوید و در طی مدتها معاشرت به او علاقمند بشوید. واقعیت این است که نقاشهای بزرگ جهان اغلب از بیماریهای عاطفی رنج برده اند. گزارش های پژوهشی نشان میدهد که هشتاد از صد نقاش معروف و بزرگ جهان به بیماری بای پولار مبتلی بوده اند. در مورد شما آنچه پیش آمده است بگونه ای منطقی با آن روبرو شده اید، تشخیص دادید که زندگی با مردی که دو فرزندش رابطه پدر را با شما درست ندانسته اند میتواند دارای مشکلات فراوان باشد. از سوی دیگر دوری از نیوشا نه تنها برای شما بلکه برای او هم قابل تحمل بود و پس از یکسال جدایی و زندگی در محلی دیگر در نمایشگاه نقاشی با آثار هنری او خود را روبرو دیده اید درست است که در تخیل نقاش همواره حضور داشته اید ولی چنین حضوری دلیل برداشتن رابطه سالم و درست نیست.
امروز خواهر شما پیشنهاد میدهد که اگر نیوشا آنقدر به شما علاقه مند است که سوژه آثار هنری او شده اید بهتر است که به او برگردید. ولی پرسش من این است که چه چیزی در طی این زمان عوض شده است؟ همه ی دشواریهای پیشین حل نشده باقیمانده اند.بهترین کاری که دراین زمان بنظر می رسد این است که با روانشناس گفت وگو کنید. اصولا باید روشن شود که ویژگیهای شخصیتی و رفتاری نیوشا میتواند ضامن یک رابطه سالم و بدون دردسر باشد؟