من اصلا اهل خارج آمدن نبودم، ولی وقتی با بابک ازدواج کردم، همه ذکر و فکرش سفر به آمریکا بود و من حتی کوشیدم او را به لندن بکشانم که برادرانم زندگی می کردند، ولی او نقشه آمریکا را در سر داشت و بعد از دو سال ونیم خود را به واشنگتن دی سی که خواهر خودش زندگی میکرد رساندیم. خوشبختانه پذیرایی گرمی از ما کردند و یک گست هاوس دراختیارمان گذاشتند و چپ و راست هم یخچال مان را پر از میوه و مواد غذایی میکردند، البته من دلم نمی خواست زیر دین کسی برویم، ضمن اینکه بابک می گفت من آنقدر به خواهر وشوهرخواهرم خدمت کرده ام، که جای خجالت و ادای دین ندارد.
بابک همه سرمایه مان را از ایران به آمریکا آورد و با خریدن دو رستوران بزرگ و دو فست فود، در مورد گرین کارت اقدام کرد و درواقع مشکل اقامت را حل کرد. من هم چون سابقه خیاطی داشتم، در یک کارگاه دوخت لباس عروس شروع بکار کردم و همه آنچه از مدهای ایرانی و مجلات مد قدیمی درایران با خود داشتم، رو کرده و خیلی هم مورد توجه قرار گرفت. صاحب آن کارگاه بزرگ، مرا مسئول فشن دیزاینر کرد و حدود 20 هنرجوی فشن درکالج ها زیردست من بودند این مسئله کلی سبب تشویق من شده بود، هر روز ابتکاری تازه می آوردم، از سویی از خاله هایم درایران که خیاط های ماهری بودند کمک می گرفتم، حتی دو سه طرح آنها را به صاحب کمپانی نشان دادم و گفتم شرکای سابق من درایران هستند، خیلی سورپرایز شد و گفت اگر امکان دارد همانجا لباس را بدوزند و پست کند من چند طرح ابتکاری خودم را فرستادم آنها را با چرم و جیر و ترمه های ایران آمیختند و فرستادند، در حقیقت همه طرح ها از من بود و خاله ها فقط می دوختند.همزمان دو سه کفاش با تجربه پیدا کردم که با چرم های مرغوب، کفش های زنانه ابتکاری مرا دوخته و فرستادند. همه اینها سخت نظر صاحب کارگاه را جلب کرده بود، درآمد من هرروز بالاتر می رفت، بابک هم درکارش موفق بود. من خود را خیلی خوشبخت احساس می کردم، شوهر موفق، کار پر رونق و خوش آتیه خودم، امکان خرید یک خانه قشنگ و ارسال ماهانه حواله های کافی برای مادر وخواهرانم، مرا چنان هیجان زده کرده بود که با خودم گفتم حالا زمان مادرشدن است، با بابک حرف زدم، گفت هنوز زود است تعجب کردم، چون او همیشه اصرار به بچه دارشدن داشت. یک شب که خسته از سرکار برگشته بودم، سرینا یکی از دوستانم زنگ زد و گفت من با نامزدم بیک کلاب آمده ایم من در نهایت حیرت، بابک را دیدم که با زن جوانی درحال رقص عاشقانه است، هردو مست هستند، من خودم را در گوشه ای پنهان کردم که بابک مرا نبیند، گفتم آدرس کلاب را برایم تکست کن، سریعا همان لحظه آدرس فرستاد، من دوباره لباس پوشیده به سوی آن آدرس رفتم. جلوی کلاب قلبم داشت از سینه ام بیرون میزد، بهرحالی بود، خودم را بدرون رساندم، سرینا سرراه جلویم را گرفت و گفت عصبانی نشو اقدام عجولانه ای نکن، فقط با او روبرو شو و تصمیم بگیر، همین و بس.
من هم درحالیکه دست و پایم می لرزید، به سوئی رفتم که بابک با آن خانم می رقصید. براستی آنها عاشقانه در آغوش هم می رقصیدند، جلو رفتم، باور کنید آب دهانم خشک شده بود، روبروی بابک ایستادم، بابک با دیدن من کاملا جا خورد و نزدیک بود بروی زمین معلق شود، بی اختیار گفت تو اینجا چه می کنی؟ گفتم آمده ام با تو برقصم!
آن خانم جوان گفت بابی! این خانم کیه؟ من گفتم کسی غریبه نیست، من همسرش هستم، آن خانم گفت همسرش؟! بعد سیلی محکمی به گوش بابک زد و رفت. بابک به سوی من آمده گفتم بهتر است جلوتر نیایی، فقط برو دنبال طلاق چون من و تو به آخر خط رسیده ایم. بعد به سوی سرینا رفتم، بغضم ترکید، او و نامزدش مرا با خود به رستورانی بردند، تا ساعت 2 نیمه شب آنجا بودیم، من شراب مفصلی خوردم، با اصرار من، سرینا به خانه ما آمد تا من شب تنها نباشم، بابک هم دیگر پیدایش نشد، تا من وکیل گرفتم و طلاق مان سریع تراز آنچه تصور میرفت پایان یافت، من خانه و یک رستوران را صاحب شدم ضمن اینکه درکارم درآمد بسیار بالایی داشتم.
در این میان پیرس شوهر صاحب کارگاه، مرتب دور و بر من بود، وقتی فهمید طلاق گرفته ام، به من پیشنهاد دوستی داد، ولی من به او فهماندم که اهل اینگونه رابطه ها نیستم، گفت من با همسرم در آستانه طلاق هستیم، می خواهم بلافاصله با تو ازدواج کنم، گفتم دور مرا خط بکش، من با همسرشما دوستی بسیار صمیمانه ای دارم و آنرا با هیچ رابطه ای عوض نمی کنم.
یک شب پیرس به درخانه ام آمد، خواهرم تازه از ایران آمده بود. کنجکاو پرسید این آقا کیه؟ گفتم شوهر لوسی صاحب کارگاه، گفت چرا تعارف اش نمی کنی بیاید داخل، گفتم بعدا توضیح میدهم، درهمان حال، به پیرس گفتم ناچارم نکن با همسرت حرف بزنم. گفت لوسی یک شوهر از همین حالا زیرسر دارد، گفتم ببین چه بلایی سرش آمده که به فکر آینده اش هم بوده، گفت سعی کن مرا رد نکنی، وگرنه کاری می کنم رابطه تو و لوسی بهم بخورد و ناچار بشوی از او جدات شوی. گفتم برفرض که جدا بشویم، چند کارگاه دیگر بدنبال من هستند. بیکار نمی مانم، گفت ولی دراینجا برصدر نشسته ای، گفتم درنهایت من به رابطه با تو رضایت نمی دهم.
پیرس با عصبانیت رفت، خواهرم گفت چرا ردش کردی، مردی خوش تیپ و ثروتمند، که می تواند همه کمپانی را به پای تو بریزد، گفتم برای دختری مثل تو که ازایران آمده، شاید اینگونه رویدادها هیجان انگیز و وسوسه انگیز باشد، ولی برای من هیچ جذابیتی ندارد. من نمی خواهم زندگی بهترین دوست و حامی خودم را از هم بپاشم.
دو هفته ای از مزاحمت های پیرس خبری نبود. تا یکروز لوسی زنگ زد و گفت من فردا به لندن نزد خواهرم پرواز می کنم و پیرس سهم مرا از کمپانی بطور نقد پرداخت، طلاق مان نیز تقریبا به مرحله آخر رسیده، من فقط دلم از تو شکست که پشت پرده با پیرس رابطه برقرار کردی، گرچه دیگر هیچ چیز برایم مهم نیست، گفتم اجازه بده توضیح بدهم، گفت توضیح نیازی نیست و تلفن را قطع کرد. از فردا تلفن های لوسی قطع شد، درحالیکه در همه دیوارهای کارگاه تصویری بزرگ از من آویزان شد که مدیر کمپانی هستم و هر روز پیرس برایم یک سبد بزرگ گل می فرستاد و تقاضا می کرد به سرکارم برگردم و به عشق او جواب بدهم. من بهترین موقعیت را در این کمپانی دارم، بالاترین دستمزد را می گیرم و پیرس حتی پیام داده درصورت ازدواج، نیمی از کمپانی را به من می بخشد ولی من دچار عذاب شده ام من براستی نقشی در این جدایی نداشتم، من هیچگاه نمی خواستم لوسی آزار ببیند، ولی واقعا نمی دانم چکنم؟! از همه چیز دست بکشم؟ یا خواسته های پیرس را بپذیرم؟ کدامیک؟
رزا- واشنگتن دی سی
دکتردانش فروغی فروغی روانشناس بالینی و درمانگر دشواریهای خانوادگی به آقای روزبه از ابوستنب پاسخ میدهد
با آنکه زندگی ظاهرا درحال پیشرفته با بابک داشتید متاسفانه بدلیل خیانت او دوامی پیدا نکرد و از شوهر خود جدا شدید. در کمپانی بزرگی که کار می کنید، صاحب کمپانی به شما ابراز علاقه کرده است. بدون آنکه به آن آقا پاسخ مناسب داده باشید باز هم در خود احساس گناه می کنید. معمولا گناه درصورتی به سراغ آدمی می آید که شخص مرتکب خطایی شده باشد؛ آن خطا بدلیل آنکه آن شخص دارای وجدان بیدار است احساس ناراحتی می کند. سرزنش خود و عملکرد خود سبب میشود که نتواند براحتی زندگی کند. آنگونه که مشخص کرده اید ابراز علاقه صاحب کمپانی پس از جدایی شما از شوهر افزایش یافته بود و شما هم نمی خواستید که کاری انجام دهید که از آن خرسندی نداشته باشید. دلیل احساس گناه امروز شما را ممکن است اینگونه تجزیه و تحلیل کرد که شما قلبا دلتان میخواست که با این فرد چنان رابطه ای داشته باشید ولی خودداری سبب شد که اینکار را نکنید. ابراز ناراحتی لوسی از شما بدلیل آن است که او هم مثل همه ی خانمها نسبت به توجه شوهرش به زن دیگر حساس بوده است. عمل او در ابراز ناراحتی نسبت به شما یکنوع مکانیسم دفاعی و(فرافکنی) است. درحالیکه شما مرتکب رفتار نادرستی نشده اید.
اینک این آقا، هنوز در احساس خود پای بندی و پایایی از خود نشان میدهد. شما هم تنها هستید. مسئله ثروت او نباید (علت) تصمیم شما باشد. اگر دوستش دارید با خودتان کاملا صادقانه رفتار کنید. ازدواج کنید که شانس های خوب را نباید از دست داد. دراین مورد می توانید با یک روانشناس ورزیده به گفت و گو بنشینید و راجع به احساس گناه خود حرف بزنید. آیا شما همه ی “چیزها“ را به من گفته اید؟!