در دفتر کار همسرم، به نامه هایی برخوردم که کاملا ً گیجم کرد!

در دفتر کار همسرم، به نامه هایی برخوردم که کاملا ً گیجم کرد


سنگ صبور عزیز

آیا شما می دانید صفحات مخصوص ازدواج در مجلات مختلف، ضمن اینکه برای خیلی ها خوشبختی و سعادت ببار می آورد، برای برخی نیز دردسرآفرین است؟!
معمولا ً ستون ازدواج در همه نشریات دنیا چاپ میشود، در ایران نیزشنیده ام، مجلات قبل از انقلاب، چنین صفحاتی داشته اند و فکر میکنم بعد از انقلاب، بنیادهای ازدواج یا به عبارتی صیغه خانه ها و جدیدا بنیادهای ازدواج آنلاین، جای این صفحات را گرفته اند. ولی در خارج، این صفحات، به شکلهای مختلف در مجلات وجود دارد. البته من در جوانان، مرتب مطالبی می خوانم که شما مسئولیتی را برای این صفحه نمی پذیرید، حق هم دارید چون متاسفانه بعضی از خانمها و آقایان ایرانی، در اصل دنبال ازدواج نیستند، و با اینکه بارها مچ شان باز شده و به دردسر و مشکل افتاده اند، باز هم دست بردار نیستند. البته من خودم دوستانی را می شناسم که از طریق این صفحات با یکدیگر اشنا شده و بعد از چند ملاقات، یکدیگر را پسندیده و زندگی خوبی را آغاز کرده اند، اما چرا من معتقدم که صفحه ازدواج، گاهی موجب دردسر نیز میشود، بعضی ها به فکر سوء استفاده می افتند و در پایان نیز مچ شان باز میشود. همانطوریکه مچ شوهر عزیز من باز شده و هیاهویی براه آفتاد. دلم می خواهد قبل از آنکه ماجرای شوهرم را بنویسم، کمی راجع به سالهای قبل از ازدواج و نحوه آشنایی مان برایتان بنویسم.



من در کلاس زبان با آروین آشنا شدم، بعد از چند ماه آشنایی، یکروز نامه ای بدستم داد. نامه ای عاشقانه ولی به زبان انگلیسی! پرسیدم چرا به انگلیسی؟ گفت نمیخواستم کسی از متن ان باخبر شود، یک بار برادرم برای دختری نامه نوشت، آن دختربه خیال آنکه ورقه درسی است آنرا به خانه برد و هیاهویی بر پا ساخت!
برایم عجیب بود، زیرا دیگراینروزها، کسی برای کسی نامه نمی نویسد، و با وجود گوشی های جورواجور و دادن پیامهای مختلف، کارها برای جوانها خیلی ساده تر شده است. بنابراین، دیدن نامه برایم جالب بود و احساس کردم آروین، جوان بااحساسی است که برایم نامه نگاری کرده است. نامه را خواندم واحساس کردم آروین جوان بسیار زرنگ و باسیاستی است. در نامه نوشته بود آرزو داشتم بجای نامه به خواستگاریت میامدم، ولی چون تو را دختری روشنفکر و امروزی دیدم، ترجیح دادم ابتدا یکدیگر را بشناسیم و بعد، در مورد آینده مان تصمیم بگیریم.
دوستی من و آروین دو سال به طول انجامید، هردو عاشق یکدیگر بودیم و درست، در روزهاییکه دو خواستگار سمج، دست از سر من برنمی داشتند، آروین، خانواده اش را به خواستگاری من فرستاد. در اولین جلسه خواستگاری، به توافق نرسیدیم، چون هردو دانشجو بودیم و همین بهانه ای برای پدرم بود که آروین را برای من مناسب نمی دید. در جلسه دوم، وقتی آروین ثابت کرد با وجود اینکه دانشجوست، کاری پردرآمد نیز دارد، پدرم کوتاه آمد و مادرم نیز رضایت داد و ما نامزد شدیم.
در دوران نامزدی شبی با آروین به سینما رفته بودیم، درون سالن، ناگهان دختری با دیدن آروین به سویش آمد و آروین مرا به خود فشرد، آن دختر عصبی از همان راه برگشت و همان لحظه آروین گفت این دختر در سالهای گذشته عاشق من بود، ولی من از طرز رفتار و کردار او خوشم نمی آمد. حرف آروین را پذیرفتم و یکی دو مورد دیگر نیز پیش آمد، که به حساب عشاق قدیم آروین گذاشتم.
سرانجام با هم رسما ً ازدواج کردیم و دو سال بعد هردو فارغ التحصیل شدیم و یکی دو سال بعد ایران را ترک کردیم. ابتدا در لندن بودیم و بعد به تشویق خواهر آروین، به نیویورک آمدیم.
سپس بدلیل پیشنهاد شغلی خوبی که به آروین شد، به لوس آنجلس نقل مکان کردیم.
زندگی در لوس آنجلس به خوبی پیش میرفت و در سال 2015 اولین دخترمان بدنیا امد و درست دو سال بعد صاحب دو پسر دوقلو شدیم. با تولد این نورسیده ها، دست از کار کشیدم زیرا تمام وقتم با این کوچولوهای شیرین پر شده بود. بعد از تولد بچه ها، من فقط به کارهای نیمه وقت رضایت می دادم. همسرم، در یک شرکت بزرگ آمریکایی کار می کرد و درآمد خیلی خوبی داشت.
یکی دو بار، کبودی هایی روی دست و پای آروین دیدم و بحساب بازی و کشتی با بچه ها گذاشتم. بچه ها کم کم بزرگ می شدند و من نیز با بزرگ شدن آنها کارم را توسعه دادم و در نتیجه، درآمدم نیز بیشتر شد. خوشبختانه، با آمدن پدر و مادر آروین به آمریکا، من امکان
سپردن بچه ها به آنها را پیدا کردم و در نتیجه کار خودم نیز، بیشتر شد.
از اوائل سال 2021 میدیدم که آروین تا حدودی تغییر کرده، با کوچکترین حرف من از کوره در میرود، از جدایی و خستگی و کسالت زندگی با من حرف میزند، ولی من بحساب کار سخت میگذاشتم و سعی بسیار می کردم تا زندگی راحت و آسوده تری را برایش تدارک ببینم.
یک سال با حالتی میان تردید و اضطراب، که چرا آروین اینگونه تغییر رویه داده، گذشت. تا اینکه حدود چند ماه پیش آروین برای آوردن برادرش به فرودگاه رفته بود و از طرفی، از دفترش تلفن زدند که هرچه با او تماس می گیرند، او در دسترس نیست، و چون امکان تماس با او نبود از من خواستند به دفتر او مراجعه کنم و کپی یک قرارداد مهم را به آنها برسانم. در حین جستجو، در یکی از کشوها با انبوهی نامه برخورد کردم، نامه ها مربوط به ازدواج بود.
با کنجکاوی آنها را باز کردم، برخی با نام آروین بود و برخی با نام های مستعار، بعد از جستجو متوجه شدم که آروین مدتهاست برای ستون ازدواج نشریات مختلف با نام های مستعار، به دو صندوق پستی نامه مینویسد و از همان
طریق نیز، جواب دریافت میکند.
در برخی از نامه ها، صحبت از ملاقات های شیرین و خاطره انگیز بود و در برخی، صحبت از بی اعتنایی او نسبت به آن خانمها، که در آنها از او گله و شکایت نیز کرده بودند. خواندن این نامه ها دیوانه ام کرد. کشو را، باز رها کرده و به خانه بازگشتم. ناچار بودم به دلیل ورود برادرشوهرم، رفتار طبیعی داشته باشم ولی به مجرد برخورد با امین، برادر آروین، اشکم سرازیر شد و قبل از رسیدن آروین، جریان را سیر تا پیاز برای برادرش تعریف کردم. او که خسته و هاج و واج مانده بود، از من خواست عجالتا ً آرام باشم تا او، ته توی قضیه را درآورد.
بگذریم، مچ همسرم باز شده بود، من بدنبال طلاق رفتم، همه فامیل برای آشتی دادن ما به میدان آمدند. همه چیز به هم ریخته بود و وضع روحی من بسیار آشفته بود، درنتیجه من مجبور به ترک خانه شدم و به خانه بهترین دوستم رفتم.
عاقبت، جلسه ای با حضور آروین، پدر و مادرش، برادرش، عموی من و بهترین دوست من تشکیل شد. آروین، اعتراف کرد که اشتباه کرده و از سر کنجکاوی و نوعی سادیسم، دست به این اقدام زده و در اصل این نامه ها و بعدها تلفن ها، به نوعی او را سرگرم ساخته، ظاهرا ً با هیچ یک از آنها رابطه ای نداشته، تنها با دو سه نفری شام خورده و اخیرا ً دچار عذاب وجدان شده و به مرور از این کار دست کشیده است!
جلسه آن شب، بیش از 4 ساعت به طول انجامید، آروین دستهایم را بوسید و تقاضای عفو کرد. همه حاضرین آماده بودند هر نوع تعهدی از او بگیرند ولی من راضی نشدم او را ببخشم و آن ماجراها را فراموش کنم. اینک در میان فشارهای فامیل، التماس های آروین، و کینه و نفرت خودم از این ماجراها و آروین گیر کرده ام. . . و و اقعا ً نمی دانم چه باید بکنم؟
میترا – الف – اورنج کانتی


دکتر دانش فروغی روانشناس بالینی و درمانگر دشواریهای خانوادگی به بانو میترا از لوس آنجلس پاسخ می دهد.
با آروین رابطه عاشقانه ای را آغاز کرده اید. دو نوجوان دانشجو، با آرزوهای بزرگ و اندیشه پیشرفت در کار و در زندگی، نیروی کار آروین و اطمینان بخشی او به خانواده شما پشتوانه ازدواج شما را از نظر موافقت های فامیلی و خانوادگی بوجود آورد.
دو جوان عاشق که با هم ازدواج کرده بودند به آمریکا سفر کردند و همانگونه که پیش بینی میشد در کارها پیشرفت کردند و صاحب دو فرزند (توامان) شدند شما اتفاقات کوچکی را که در زندگی می دیدید به حساب اشکالات معمولی زن و شوهرها می گذاشتید، از شوهر خود پرسیدید که چرا روی دست هایش خراش بوجود آمده است؟ حتی پیش از آن از رفتار دختری که نسبت به آروین حالت عصبی نشان داده بود از آروین پرسش بعمل نیاوردید، تغییر رفتار او را دیدید و همچنان صبوری به خرج دادید تا آنکه بالاجبار به دفتر کار آروین رفتید و در آنجا بود که با تعداد زیادی نامه روبرو شدید. این نامه ها در طی سالها به آروین نوشته شده بود و شاید بخشی از تغییر رفتار او بسبب همین ارتباطات پنهانی و زندگی دوگانه ای بود که برای خود تشکیل داده بود.
شما از یک پشتیبانی دوست خانوادگی برخوردار هستید، جلسه ای که برای رفع دشواری و درمان آروین بوجود آورده اید سبب شد که او از شما پوزش بخواهد ولی بخوبی می دانید که قول دادن با عمل کردن تفاوت بسیار دارد و بخش مربوط به پوزش خواهی شوهر را گرچه پذیرفتید ولی هنوز حاضر به ادامه زندگی با او نشده اید. بنظر می رسد که آروین نیاز به روان درمانی دارد درجلسات روان درمانی بخش مربوط به فشارهای درونی او در ایجاد چنین روابطی مورد گفت و گو قرار خواهد گرفت، داشتن دو فرزند به شما این موقعیت را میدهد که آروین شانس دیگری برای درمان و ایجاد رابطه درست با شما داشته باشد.

.

.

.

.