احساس می کنم شوهرم عاشق خواهرم شده است!

سنگ صبور عزیز

درد من، دردی است که در دل نگه داشته ام، در باره آن با کسی حرف نزده ام، ولی با خود گفتم حداقل میتوانم با تو درمیان بگذارم و از تو بپرسم که چه باید بکنم؟!


باور کن تا سه سال قبل زندگی من آرام بود، همه چیز سرجای خود بود، ولی با از راه رسیدن خواهرم از ایران، خواهری که واقعا ً زیبا و خوش اندام است، همه چیز ناگهان بهم ریخت!
من و کامبیز شوهرم، در خارج از ایران با هم آشنا شدیم. من برای دیدن آبشار نیاگارا رفته بودم که به دلیلی، پایم لغزید و هنگام زمین خوردن، کامبیز دستم را گرفت و از زمین خوردنم جلوگیری کرد. وقتی فهمید ایرانی هستم، دیگر سر صحبت را باز کرد و دوستی و آشنایی ما، از همانجا شروع شد و ادامه پیدا کرد.
کامبیز برایم توضیح داد که مانند خود من، بیشتر عمرش را در خارج گذرانیده و در اینجا دبیرستان و دانشکده را تمام کرده است، بهمین جهت دلش می خواهد به ریشه و اصل خود بازگردد. مرتب به من می گفت اگر اوضاع ایران روبراه بود، بلافاصله برمی گشتم، ولی باتوجه به تخصصم، این روزها در ایران، برایم امکان رشد وجود ندارد.
وقتی من به دالاس بازگشتم، کامبیز از نیویورک زنگ زد و گفت که دلش برای من تنگ شده است و دوست دارد برای دیدارم به دالاس بیاید. او برای دیدارم به دالاس آمد و در همین دیدار بود که مرا رسما ً از برادرم خواستگاری کرد و بعد هم خیلی سریع مقدمات ازدواج را فراهم کرد و من که نمی خواستم به این سرعت ازدواج کنم، ناگهان خود را در خانه شوهر در نیویورک دیدم!
البته از حق نگذریم، کامبیز یک مرد ایده آل بود، به دلیل 16 سال اختلاف سنی، من احساس آرامش خاصی می کردم، چون می دانستم او سرد و گرم چشیده روزگار است و اهل زندگی است.
با تولد پسرم، احساس کردم من خوشبخت ترین زن هستم، چون همه چیز داشتم، شوهری مهربان و فداکار، پسری خوشگل و شیرین، شغلی دلخواه، خانه ای زیبا و بزرگ و خلاصه هر آنچه که آرزو داشتم، در کنارم بود.
حدود 4 سال پیش خواهر کوچکم از ایران زنگ زد و گفت اگر کمکش کنم، میتواند از ایران خارج شود. علت اینکه با من سخن گفت این بود که، برادرانم با خروج او از ایران مخالف بودند و می گفتند، شیلا بخاطر زیبایی خیره کننده اش، در خارج با دردسرهایی مواجه خواهد شد وبا وسوسه های جورواجور، احتمالا ً به بیراهه کشیده میشود!
من که سالها یاوری چون خواهر نداشتم، با کمک همسرم برای ویزای او اقدام کردم و سریعتر از آنچه که فکر میکردم، کارهایش جلو رفت و سه سال قبل وارد خانه ما شد. عجیب اینکه، من از همان روزهای نخست، متوجه شدم که کامبیز سخت تحت تأثیر زیبایی خیره کننده خواهرم قرار گرفته، ولی با خود می گفتم کم کم برایش عادی می شود و من راهی برای شوهر کردن سریع شیلا پیدا می کنم و همه چیز فیصله می یابد.
من زنی نبودم که در مورد این حرکات و رفتار شوهرم بی تفاوت باشم، ولی درضمن نمی دانستم چه عکس العملی نشان بدهم که فاجعه ای به بار نیاید. در این بین، شیلا در عالم خود غرق بود، او به دلیل بزرگ شدن در ایران، با تعارفات و حجب و حیا و برخوردهای احترام انگیز با دیگران، همراه بود و همین ها، سبب شده بود کامبیز بیشتر به او توجه کند و به روایتی، او را یک خانم زیبا با خصوصیات بسیار اصیل و بکر و دست نخورده بیابد و همین را، بارها بر زبان آورده بود و یکبار هم گفت شوهر آینده شیلا خوشبخت ترین مرد دنیا خواهد بود. البته گفتن این جمله خیال من را راحت کرده بود که کامبیز در نهایت، او را متعلق به مردی دیگر می داند، ولی وقتی می دیدم شوهرم گاه ساعتها در فکر فرو می رود و حوصله حرف زدن با من، و شوخی کردن با پسرم را ندارد، کلافه می شدم و عجیب اینکه به مجرد حضور شیلا و شلوغ بازی های او، شوهرم به هیجان می آمد و از آن قالب سکوت و خموشی، بیرون می آمد.
این نکته را باید اضافه کنم که شیلا، همیشه شوهرم را بعنوان یک برادر می شناسد و با او چون برادر درد دل می کند و گاه به شوخی می پردازد، ولی من در چهره شوهرم، حالات دیگری را می بینم که مرا آزرده می کند. اخیرا ً شیلا کار خوبی پیدا کرده است و دو سه خواستگار خوب نیز دارد، ولی نه تنها خودش، بلکه شوهر من و برادرانم، اصرار دارند که شیلا در ازدواج عجله نکند و من می ترسم ادامه این مسئله، به زندگی من و شوهرم، لطمه بزند. باور کنید در شرایط روحی بدی هستم و در حالی به شما نامه می نویسم و کمک می خواهم که در اطراف خود شخص قابل اطمینانی نمی بینم و نمی توانم به راحتی با کسی در باره این مشکل بزرگ زندگی خود حرف بزنم.
من به کلی اعصابم درهم ریخته، به مرور از خواهرم نفرت پیدا می کنم، نسبت به حرکات شوهرم حساس شده و دو سه بار با او درگیر شدم و حتی یکبار، به حال قهر به خانه برادرم در دالاس رفتم، ولی از ترس نزدیکی خواهرم و کامبیز، به خانه برگشتم. راستش را بخواهید عاشق شوهرم هستم، خواهرم را هم دوست دارم، ولی ادامه این وضع، کم کم مرا به جنون خواهد کشاند و من مانده ام چه کنم؟ من درمانده ام و نمی دانم چه کنم؟
شهناز- نیویورک


دکتر دانش فروغی روانشناس بالینی و درمانگر دشواریهای خانوادگی به بانو شهناز از دالاس پاسخ میدهد.

خوشبختانه شما پیش از آنکه شوهر و خواهر خود را یک جا از دست بدهید متوجه شده اید که شوهر و شیلا بیش از اندازه با یکدیگر گرم می گیرند و حتی شوهر خود را در حال فکر کردن می بینید و وقتی شیلا از راه می رسد تغییر رفتار او شما را نگران می کند. حال راه های مختلف را بررسی می کنیم:
در اینجا چند مورد بهتر است که مورد توجه قرار بگیرد اینکه شوهر شما بفکر فرو می رود نمیتواند دلیل عاشق بودن او باشد! ممکن است زندگی شما با هم مقداری حالت یکنواخت و خسته کننده برای هر دو پیدا کرده باشد. موضوع دیگر اینکه هم اکنون بهتر است که با خواهر خود در این مورد صحبت کنید و به او در نهایت مهربانی بفهمانید که این توجه بیش از اندازه ولو آنکه توجه نام (خواهرانه) را بخود بگیرد چون ریشه خانوادگی یک خواهر با برادر را ندارد میتواند گاه بگونه دیگری تفهیم شود.
موضوع دیگر اینست که چگونه تا کنون راجع به اندیشه و ناراحتی شوهر با او گفت و گویی بعمل نیاورده اید؟ شاید این راه را مناسب نمی دانید. اصولا اینگونه گفت و گوها بهتر است با روانشناس مطرح شود. می توانید به شوهر خود بگوئید که برای مشکل خود نیاز دارید که با شوهرتان با روانشناسی که او انتخاب می کند به صحبت بنشینید. طبیعی است وقتی شما رفتار خواهر خود و بازتابهای شوهر شما را بشنود بدون تردید به شما پیشنهاد خواهد داد که بهتر است برای خواهر خود محلی برای زندگی مستقل پیدا کنید. حتی اشکالی ندارد اگر شما بخشی از مخارج او را با استقلال کامل بپردازید. نکته آخر اینکه ای بسا تمام احساسی را که بیان کرده اید بدلیل نوعی حسادت نسبت به خواهر جوانتر باشد شاید دیدار شما از یک روانشناس بیش از دیدار با شوهر بتواند نگرانی شما را کاهش دهد.

.

.

.