در آستانه خوشبختي و عشق، شوهر سابقم بازگشته است

بعد از يك زندگي پر از تلاطم و طوفاني، يك زندگي پر از درد سر، امروز كه به آرامش نزديك شده ام، خود را در برابر تقاضاي پسرم مي بينم كه مرا بر سر دوراهي گذاشته است
سعيد كه براي خواستگاري آمد، من احساس كردم وصله تن من نيست، ولي متاسفانه در ايران خصوصا در يك خانواده سنتي، اين نوع مسائل معنايي نداشت و من فرصت اعتراض پيدا نكردم. سه ماه بعد پاي سفره عقد نشستم و بعد هم به خانه سعيد رفتم. او اصولا از آن مردهايي بود كه زن را به هيچ ميگرفت، زن براي او يك خدمتكار، يك ماشين بچه سازي، يك آدم صبور، مقاوم و همه فن حريف بود!
سعيد اهل مشروب و قمار بود، همين اخلاق او براي من دردسر ساز بود، چون هرشب كه مست به خانه مي آمد، به من دستور ميداد برايش باز هم مشروب بياورم، با موزيك برقصم، آقا قهقهه بزند و لذت ببرد و گاه همچون برده اي مرا در آغوش بكشد و همبستر شود
من كه بزرگتر شدم به اين رفتار و حركات او اعتراض كردم. يادم هست بعد از انقلاب در سال ٨٤ كه تازه مرزها باز شده بود، سعيد تصميم به خروج از ايران گرفت. او خانه و زندگي مان را فروخت، من و پسرم كيومرث را به آپارتمان كوچكي در جوار آپارتمان پدر و مادرم انتقال داد و رفت.
دو سال بعد با دست خالي بازگشت و گفت متاسفانه يك كلاهبردار همه اندوخته او را برباد داده و در سرزمين غريب رهايش كرده است. من باز او را پذيرفتم و با كار خياطي زندگي جديدي را آغاز كردم، خصوصا كه با طرح يك نوع روسري و لباس به اصطلاح جديد زنانه كه بسيار پوشيده و زيبا با رنگهاي مختلف و رودوزي هاي جالب بود، توانستم طي ٦ ماه قدرت خريد يك خانه را پيدا كنم، و در زيرزمين همان خانه با ٨٠ كارگر زن به توليد مشغول شوم.
سعيد باز هم مزاحم كار من بود، خيلي زود فهميدم به يكي از كارگران زن دل بسته و مرتب به دنبال اوست. من ميدانستم آن زن متاهل است حتي يكي دوبار بطور ضمني اين مسئله را به سعيد فهماندم، ولي او در عالم هوسهاي خود غرق بود. تا اينكه يك شب هنگامي كه اتومبيل آن زن را تعقيب ميكرده، شوهر آن زن مي فهمد و كار به تعقيب دو اتومبيل كشيده ميشود به همين دليل هردو تصادف ميكنند و شوهر آن زن بدنبال برخورد با يك كاميون جان خود را از دست ميدهد. همين مسئله سبب شد من تصميم به جدايي از سعيد بگيرم و او را از زندگي خود بيرون بياندازم
البته اين جدايي به آساني صورت نگرفت چون من ناچار شدم از يك وكيل كمك بگيرم و از نفوذ دو سه مشتري خود در دادگستري استفاده كنم ولي به هر حال حكم جدايي را گرفتم.
زندگي تازه ام به خوبي پيش مي رفت كه يكروز فهميدم سعيد قصد آتش زدن خانه و كارگاه مرا دارد. اين مسئله باعث نگراني من شد و مرا ترساند بنابراين ناچار به ترك ايران شدم و در فرانسه سكني گزيدم. سپس با يك بوتيك معروف همكاري خود را آغاز كردم و زندگيمان را سر و سامان دادم
كيومرث پسرم، آقاي خانه من شد، اميد من شد و با نيروي عشق او بود كه دوباره همه چيز را از نو ساختم. تا اينكه دو سال پيش زندگي پر از مشغله من با ورود مهدي روشن شد. مهدي كه پر از احساس بود، پر از حرفهاي قشنگ، پر از عشق، مرا دچار انقلابي تازه ساخت. احساس كردم زندگي برايم مفهومي تازه يافته، با انرژي بيشتري سر كار ميروم و ديگر خستگي برايم مفهومي ندارد. در آغاز، اين رابطه پر از عشق را از كيومرث پنهان كردم، ولي بمرور فهميد كه در پشت پرده خبرهايي هست
٦ ماه قبل يكشب كه زودتر به خانه برگشته بودم، كيومرث را غمگين و با چشمان سرخ شده كه بر روي مبل لم داده بود يافتم. علت را جويا شدم، گفت امروز پدرش سعيد را ديده! من بدون اختيار فرياد زدم، آن همه درد و رنج و بدبختي در ايران كافي نبود؟! كيومرث مرا به آرامش دعوت كرد و گفت پدرم دچار سرطان شده و در شرايط روحي و جسمي بدي قرار دارد، شرايط او بسيار وخيم است و به تو نياز دارد، اگر به ياريش بروي، او را از اين برزخ نجات خواهي داد.
شنيدن اين حرفها ديوانه ام كرد، من كه تازه زندگي را با همه روشنايي ها و زيبايي هايش تجربه كرده بودم، من كه تازه معناي عشق را فهميده بودم، من كه در آستانه ازدواج با مهدي بودم، با اين رويداد احساس ميكردم همه چيز به تاريكي سپرده ميشود. آن شب با كيومرث حرف نزدم، ولي او مرا رها نكرد، حتي نيمه شب ها درون اطاقش راه ميرفت و با وحود اعتراض من سيگار مي كشيد و ميگفت بايد به داد پدرم برسي.
من عاقبت به ديدار سعيد رفتم، واقعا از هم پاشيده بود و به پوست و استخواني مبدل شده بود. با ديدن من به شدت گريست، به پاهايم افتاد و طلب بخشش كرد، گفت ميداند كه اشتباه كرده، ظلم كرده، ولي حالا به عفو من نياز دارد، نياز به عشق من دارد.
نمي دانستم چه بگويم، كيومرث مرا تحت فشار گذاشته كه در كنار پدرش بمانم، او را دوباره سرپا نگهدارم و من مانده ام كه چه كنم، چگونه به روي خوشبختي و سعادت و عشق خود خط بكشم!
زیبا. د. فرانسه

دکتر دانش فروغی روانشناس بالینی ودرمانگردشواریهای خانوادگی به بانو زیبا از فرانسه پاسخ می دهد
کمتر دیده شده است که بانویی با داشتن آنهمه کارآئی وحس پیشرفت بتواند بامردی که دارای اعتیاد چند گانه است زندگی کند. بدون تردید رفتار سعید نمی توانست با کسی که میخواهد زندگی آرام وخانواده ای استوار داشته باشد هماهنگی کند. چند نکته در پذیرش چنین رابطه یک جانبه ای را تشریح کرده اید. اینکه او بدون در نظرداشتن آینده خانواده دست به فروش خانه زد و با پول آن بدون شما به کشور دیگر رفت و در این سفر دو ساله نخواست بفهمد که چه بر سر همسر و فرزندش آمده است. پرسش این است که این همه پذیرش و تحمل چگونه بدون پاسخ مانده است؟ میتوان درک کرد که وقتی احساس نا امیدی کردید برای اینکه بخود اتکاء داشته باشید از نیروی کارآمدی خود یاری گرفتید و دست به تولیدی موفقی زدید که هشتاد بانوی دیگر نیز توانستند درآن تولیدی به کار مشغول شوند.
اما سعید پس از بازگشت بجای همراهی وهمکاری مزاحم کار شما شد، نه تنها به یکی از کارگران شما دل بست بلکه با تعقیب اتومبیل آن زن سبب تصادف منجر به مرگ شوهر آن زن میشود. کاری را که می بایست سالها پیش انجام میدادید پس از این حادثه انجام داده اید و توانسته اید خود را از کنترل مردی که ابدا آمادگی داشتن یک زندگی معمولی را نداشت رها کنید. اینها مقدمه ای برای داستان دیگری است که رابطه شما را با دیگری پی می ریزد. او مردی است که با نهایت عشق به سوی شما آمده است، پس از سالها محرومیت احساس می کنید که میتوانید از زندگی روزمره خود لذت ببرید.
دیده شده است که درازدواج هائی که بانوان برای بار دوم انجام میدهند بطور کلی فرزندان آنها از خود بازتابهایی نشان میدهند که ریشه در احساس تنهایی درآینده دارد یعنی می اندیشند که مادر بعلت ازدواج مجدد آنها را فراموش کند. مشکل را در حضور روانشناس برای خود و آنها حل کنید، جوانها وقت برای زندگی مستقل زیاد دارند؛ دراین زمان بهتر است که شما به فکر آینده خود باشید.